آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 2 - صفحه 20 (به ترتیب امتیاز)
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 2305MB46 دقیقه
- فایل صوتی آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 244MB46 دقیقه
سلام به استاد عزیزم و خانوم شایسته نازنین و سلام به همه شما عزیزان
خب من زیاد دنبال تغیر دادن کسی نبود بجز بعضی وقتا که واقعا دوست داشتم همسرمم حالش عالی باشه و مدام روی خودش کار کنه مثلا همسرم یک مدت بکوب دوازده قدم کار میکرد ولی بعد یک هفته کلا ول میکرد من میشستم کلی کامنت براش میخوندم تا از مسیر دور نشه و اصلا گوش نمیداد چی میگم و من یکم دلخور میشدم از خودم که چرا من دارم خودمو کوچیک میکنم و میگفتم من ارزشمندم و وقتمم ارزش داره باید رو خودم کار کنم
و ما و پدرم دوره ارزشمند قانون سلامتیو خریدیم پدرو مادرم که عجیب نتیجه گرفتن هرروز منو استادو دعا میکنن و منم کلی نتیجه گرفتم
همسرم دوره رو گوش نداد یک هفته رعایت کرد و کمر دردش خیلی بهتر شد بمن گفت هرچی مجازه بگو میخورم همسرمم بشدت دیسک کمرو درد مفاصل غیره داره
خلاصه من خودم رعایت میکردمو غیره و همسرم میان وعده یک گردویی چیزی میخورد من کلی توضیح میدادم وقت میزاشتم نخور الان یک وعده خوردی ولی اصلن متوجه نمیشد چون دوره رو گوش نداده بود پدرو مادرم کامل گوش دادن و قشنگ درک کردن و بشدت رعایت میکنن ولی همسرم چون گوش نداده همش بحث میکنه میوه چرا نخورم بعد غذا میخورم منم از سر دلسوزی میگفتم نخور کلی حرف میزدم دهنم کف میکرد از آخر میگفت نه معده من هضم میکنه و موز میخورد و من یکبار انقدر تمرکز گذاشتم که خودمم از مسیر دور شدم یکباره نشستم کلییی اشغال خوردمو مرگو با چشم دیدم یعنی واقعا مردمو زنده شدم دقیقا استاد روز بعدش فکر کنم این فایل ارزشمندو گذاشتن من کلی این فایلو گوش دادم چندبار گوش دادم و کلا بیخیال همسرم شدم گفتم برای کل کل باهاش منم از مسیر خارج میکنه بنده خدا بهم میگه هرچی مجازه بهم توضیح بده ولی نمیشینه فایلارو یکبار نگاه کنه
امروز نشست سیب و موز خورد منم اصلن برام مهم نبود گفتم خودش بالاخره میفهمه و هیچی نگفتمو سرم به کار خودم بند بود گفتم کلاه خودمو بگیرم بمن چه چکار میکنه فایلا تو گوشیش هست گوش کنه و دیگه ذهنمو درگیر نکردم و نمیکنم و بعد همسرم رفت شیراووکادو و دوتا کیک خرید و من پای تعهدم موندم و لب به هیچی نزدم انقدر اهرم رنحو لذت کار کردم و کلی بخودمم افتخار کردم ک حتی هوسم نکردم خیلی بخودم افتخار کردم و این درسو گرفتم همه خدا دارن همه خودشون عقل و وقت دارن نیازی نیست من از وقتم بگذرم و خودمو از مسیر دور کنم ممنونم از استاد عزیزم بابت این فایل ارزشمند
سلام به استاد عباسمنش عزیز
خدارو هزار مرتبه شکر بابت مسیری که من را هدایت کرد..
من خیلی خوشحالم از اشنایی با شما و محصولات و مخصوصا تفسیر قران..
و چقدر خدارو شکر میکنم هر سری که گوش میدم چون در خانواده مذهبی بودم و قران و خدا و همه چیز را برعکس به ما گفته بودن و من همیشه از خدا میخواستم بهم بگو که من کی هستم و چی هستم و اینکه چرا بهم میگن دختر را زنده به گور میکردن
من این حرفها رو سالها از پدرم میشنیدم که میگفت
دختر ارزشمند نیست
دختر فقط توالت پر میکند
دختر ها رو زنده به گور میکردن
باید به حرف پدر و مادر باشیم تا راضی باشن از ما
و اینکه اگر پدر و مادر راضی نباشن به جایی نمیرسیم
و من چقدر تو این بازیها قرار میگرفتم…
حتی اقای عباسمنش ازدواج کردم در سن ١٨ سالگی .. و من دختر شهودی هستم اون زمان گفتم نمیخوام اما بهم گفتن ما راضی نیستیم و من ازدواج کردمو بهم گفت پدرم که اگر شوهرت راضی نیست از درب خانه بیرون نیا و حتی منم نبین چون خدا هن راضی نیست و من سالها سختی کشیدم .. اما همیشه اون زمان هم یه طرف ذهنم و سرم میگفت دنیا و خدا اینجوری نیست اما کسی نبود که متوجه ام کنه اطرافم پر از اینها بود..
دیگه طلاق هم گرفتم دیگه بدتر و دختر مطلقه هن عرش خدارو می لرزاند
اما اینهارو میگم که بدانید که چی بودم و الان چی هستم
و من چقدر از خیلی از کارهام و بیزینس هام دور شدم و ول کردم چون پیشرفت میکردم و پدرم میگفت من راضی نیستم و من به حاطر ترس از اینکه راضی نباشه خدا هم راضی نیست می امدم بیرون و صفر میشدم..
و من جوری با خدا بودم که انگار یه پادشاهی هست اون بالا و نشسته هر لحظه من را عذاب بده.. و باید هرجا و هر کاری داشتن سریع براشون انجام بدم چون خدا راضی باشه ازم
و انقدر اینها رو گفته بود که من از خودم راضی نبودم و در جامعه و ارتباطاتتم کارهایی میکردم و تن به رابطه هایی میدادم که ارزشمند نبود ..
حتی سالها جایی کار میکردم با حقوق کم و سالها اضافه نمیشد به این دلیل که بهم گفته بودن ارزشمند نبستم
در حالیکه توانایی های زیادی داشتم اما خودم رو قبول نداشتم..
موهای پدرم رو کوتاه میکردم.. خیاطی میکردم براشون.. امپول میزدم براشون. همه جا میبردمشون با ماشین.. هر کاری داشتن بهتیرنش بودم..
اما به پیشرفتم میرسید میگفت به درد هیچی نمیخوری و دختر ارزشمند نیست..
خلاصه با اشنایی اول با اقای عرشیانفر بعد با شما و تفسیر قران و فایلهای رایگان و سخن راسخ و شیوا و راحت شما
من با خدااا دوستم
من الان با خدا عشق میکنم
خودم رو ارزشمند میدانم
و چقدر متوجه شدم که دنیا چه خبر هست
و اینکه با گوش دادن به این فایل
بله متوجه شدم که کسی نمیتواند کسی را تغییر بدهد و من را به جای پدر و مادرم و یا بالعکس بازخواست نمیکنن..
از زمانیکه این تفسیرها رو گوش میدم حتی گریه هم میکنم از خوشحالی که خدا شمارو گذاشت تا بهتر از نعنی قران متوجه بشیم.. و چقدر همه چیز رو به نفع خودشان رقم میزدند و همیشه بهم میگفتن خدا گفته
انقدر اینو گفته بودن که اقای عباسمنش من از خدا هم ناراحت بودم و بهش میگفتم اخه چرا منو به این دنیا اوردی در حالیکه تو قران ما رو بی ارزش کردی .. و یا زنده به گور میکردی.. انقدر اینها رو میگفتم در ماه چند هفته با خدا قهر بودم و بعدش دوباره آشتی میکردم.. آشتی میکردم و به خدا میگفتم از ترس جهنم باهات اشتی میکنم اما الان هزار مرتبه خدارو شکر میکنم که افرادی مثل شما تلاش کردید و من الان راحت در خانه و رایگان حرفهای شمارو میشنومم و اگاه میشوم..
و حتی الان بهم میگن منافق شدی..
چون دیگه احترام میزارم اما به روش اونها نیستم .. و ارامشم و شادی و بی خیالیم رو میبینن.. و دیگه منتظر تایید اونها نیستم ..
و تازه یه چیزی اینکه حتی پدرم مییر درست خدا رو میشناخته اما نمیخواسته ماها اگاه باشیم چون دیگه نمیتوانسته رهبری و رییسی کنه .. الانا که اگاه شدم متوجه شدم.. این هم بگم من متولد ١٣۶١ هستم و دقیقا در دهه ای که مذهب غوغا میکرده
از خدا و شما مچکرم
هزاران بار شکر
و هزاران بار ممنون
به نام خداوند بخشنده ومهربان
سلام به اساتید عزیزم ودوستان خوبم
آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟؟؟؟
قسمت 2
لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد ومن الغی
هیچ اجباری در دین نیست وراه درست از راه انحراف روشن ومشخص است
این باور اشتباه که ما میتونیم دیگران رو تغییر بدیم،خیلی بنیادین هست،بخصوص اینکه در سنین پایین تر هم تشویق میشدیم به اینکه به افکار وگفتار دیگرانی که صلاح ومصلحت زندگی وآینده روشن ما رو میدونستن،عمل کنیم،هم اینکه وظیفه مون بود که با افرادی که دیدگاه مذهبی مثل ما نداشتند،از زاویه دید خودمون قضاوت شون کنیم واین روند باعث شده که نا خودآگاه در هر شرایطی، علی رغم دانستن روش درست وقانون خداوند،در عملکردمون واحساسمون در هر لحظه هم خودمون وهم دیگران رو قضاوت کنیم
هرچند در حال حاضر بهتر از قبل عمل میکنم وتقریبا کاری به بقیه وعملکرد وگفتارشون ندارم وتقریبا سرم تو لاک خودم هست،ولی ریشه ای حل کردن این باور غلط برای تغییر دیگران بخصوص در مورد فرزندم نیاز به تمرکز بیشتر وشناخت بیشتر از خودم داره که کم کم متعهدانه تر از قبل حلش میکنم، چون هنوز حاشیه های این تمرکز وانرژی برای بقیه،باعث میشه از خودم دور بشم واون تمرکز لازم رو نداشته باشم
اینکه هرکسی که کار اشتباهی میکنه ،میدونه که اینکار رو داره انجام میده واشتباه هست،،دقیقا بر اساس قانون درسته،مثلا در مورد فرزندم ،کاملا رفتار وگفتار من رو وخط قرمز ها رو در شرایطی که باید رعایت کنه(وظایف درسی وارتباطی با دوستانش)،میدونه وحتی خیلی بهتر از من عمل میکنه وبازی رو خوب میدونه، ،،،کاملا آگاهه که من نسبت به باباش خیلی احساسی تر در شرایط مختلف باهاش کنار میام ودر لحظه به خودم قول میدم که دیگه بازی رو نمیبازم،ولی متاسفانه بازم تکرار میشه،،،یعنی قانون رو میدونم ولی در عملکردم باید خیلی بهتر باشم ،،،،
آگاهانه باید این هشدار جدی رو مدنظرم قرار بدم که علاوه بر اینکه ممکنه با عدم مواجه شدن با چالش های مختلف زندگیش با حضور من،ضعیف بار بیاد،،خیلی از مهارتهای اجتماعی وارتباطی که خودش در مسیر رشدش میتونه تجربه کنه که مسیر زیباتری در زندگیش ایجاد کنه رو با این بی توجهی وعدم آگاهی من از عواقبش، براحتی از دست میده
بهتره هر لحظه به خودم یادآوری کنم که هر فردی رو خداوند مختار آفریده،،فقط من میتونم بهش عواقب رفتارش رو یادآوری کنم ونگرانی خودم رو کاهش بدم وبه خودم عواقب تمرکزم رو بقیه وفراموش کردن خودم ،،،مسیر زیبایی که براحتی میتونه آرامش بیشتری وقتی رو خودم متمرکز هستم رو بهم هدیه بده،،،رو به خودم یادآوری کنم
نتایج خیلی خوب همین تمرکز کمی که روزانه ،،نسبت به تمرکزم روی بقیه،،،روی خودم دارم وبهم آرامش وبرکت ونعمت داده ببینم وآگاهانه بیشتر تجربه اش کنم
در اطرفیان افراد موفقی رو میبینم که خودشون با چالشهایی که مواجه شدن،حتی از کودکی،،،موفق تر از افرادی هستند که از کودکی ساپورت شدند توسط والدینشون وحتی الان در سن 50 سالگی هنوز در خانه والدین ووابسته به اونها زندگی میکنند واینهم عواقب عدم تجربه چالشهای زندگی وانعطاف بیشتر ناشی از اون ،،توسط این افراد هست
الان که شخصیت مستقل ورشد وتوانمندی بیشترم رو نسبت به دوستانم در حل چالشهای زندگی ام میبینم،،بهتر درک میکنم که این مسئولیت پذیری رو از کودکی مادرم از من وخواهر وبرادرهام انتظار داشت وگاهی ما شاکی میشدیم ولی الان خوشحالم وبهتر درک میکنم که ما انسانها در هر شرایطی توانایی حل مسائل زندگیمون رو داریم،،فقط عجولیم وناخودآگاه خودمون رو مقایسه میکنیم واین روند رشدمون رو کندتر میکنه، ،مگر اینکه آگاهانه موفقیتهامون در زمینه های مختلف رو با همین تضادهایی که تجربه کردیم به خودمون یادآوری کنیم
اینکه بارها با احساساتی عمل کردن واینکه خواستم تلاش کنم برای موفقیت پسرم علی رغم عدم تمایل خودش ،،،خودم رو توجیه کردم که بچه هست ومن وظیفه دارم مواظبش باشم،،، براحتی زمان رو برای تجربه خواسته های خودم وفرزندم از دست دادم
واینکه اصلا مهم نیست،،که چقدر از زمان وپول وارتباطاتمون هزینه میکنیم،،،اون درست نمیشه
وخودش باید مسئولیت وعواقب رفتارها وگفتارش رو بپذیره تا بعدا درست فکر کنه، قبل از هر اقدامی که میخاد انجام بده،،،رو بهتر درک میکنم وسعی میکنم بهتر عمل کنم ورها تر باشم
باید مواظب باشم وروی اصولم پافشاری کنم ونتایج بدنبال اون رو در نظر بگیرم
ومسئولیت زندگی بقیه رو بعهده نگیرم تا آرامشم هر لحظه دچار تزلزل نشه،،واز رشدشخصیت فرزندم لذت ببرم
با توجه به اینکه فرد حمایتگری هستم علاوه بر فرزندم گاهی برچسب بی معرفتی رو از دوستان وخانواده ام در راستای کمک بهشون، ،،اینکه از وقتم وانرژی ام وپولم هزینه کنم،،تا خواسته هاشون رو تجربه کنند،،با هدر رفتن انرژی وتمرکزم تجربه کردم والان بهتر از قبل عمل میکنم ،،ولی هنوز باید احساس لیاقت وعزت نفسم برای تجربه زندگی راحت وشادتر رو تقویت کنم
با اینکه به گفته استاد،به شکل سختش درس ها رو یاد گرفتم،ولی هنوز تو شرایط احساسی نمی تونم بهش عمل کنم،،بویژه در مورد فرزندم،وتقریبا در مورد سایر افراد آگاهانه مواظب اتلاف انرژی وتمرکزم بهتر از قبل هستم،ولی در مورد فرزندم باید بهتر از قبل باورهام رو تغییر بدم ورها کنم تا خودش هم از تجربه کردن تصمیمات خودش لذت ببره واحساس رهایی کنه
البته بیشتر افکار من وتجربیاتی که باشنیده هام دارم ترس ونگرانی ایجاد کرده که زمان میبره تغییر کنم،،وگرنه بارها توانایی واستقلال فرزندم در انجام امورات منزل،بویژه آشپزی وکیک پزی وخرد کردن نارگیل وآناناس رو دیدم وخودم متعجب شدم که با سرچ کردن داره تجربه اش میکنه ،ووقتی از سر کار میرسم من رو سورپرایز میکنه،،،وخیلی از ترسهای من در زمینه موفقیتش بی مورد هست وبا رها کردنش ،این ترس های واهی هم از بین میره وهم من وهم فرزندم آرامش بیشتری با تجربه خودمون خلق میکنیم
من مسئول اعمال خودم هستم
بقیه افراد هم مسئول اعمال خودشون هستند
واین عین عدالت خداونده
من باید باورهای مذهبی اشتباهم رو تغییر بدم،هر چند بهتر از قبل عمل میکنم،،ولی ریشه ای بودن این باورها، ،هر لحظه افکار وعملکردم رو تحت شعاع قرار میده که آگاهانه باید روش کار کنم وبتدریج تغییر کنم
آیه 11 سوره رعد
خداوند سرنوشت قومی رو تغییر نمیدهد مگر اینکه خودشون تغییر کنند
هر لحظه باید مد نظرمون باشه که ما باید خودمون وافکار وعملکردمون رو تغییر بدیم،،،تا آماده هدایت خداوند باشیم ولذت بیشتری از زندگیمون ببریم وخواسته هامون رو تجربه کنیم
اگر من به خودم سخت بگیرم آسان می شوم برای سختی ها ،،مثل سخت گرفتن مسیر تربیتی فرزندم
ووقتی به خودم آسان گیر هستم،آسان میشوم برای آسانی ها،،مثل مهارتهایی که تجربه کردم وکمتر از مقاومتهای دیگران وتجربه هاشون شنیدم وبیشتر رو موفقیتهای افراد وتجربه اون توسط خودم زوم کردم وبراحتی از خلق اون مهارت دارم لذت میبرم
اینکه ما بی نهایت آزادیم برای انتخاب مسیر مون
خیلی عادلانه هست واحساس رضایت بهمون میده
وبا تغییر خودمون بهتر درک میکنیم که خشک وتر باهم نمیسوزن، ،،چون اگر آماده باشیم ودر مسیر درست باشیم،قبل از هر اتفاقی از افراد وشرایطی که لازم هست جدا میشیم وبراحتی هدایت میشویم وتجربه دیگران هیچ ربطی به تجربه ما در شرایط ایجاد شده نداره
به نام خدا
به یاد خدا
به عشق خدا
استاد میخوام توی این سایت نوارنی که بینهایت به خاطر اینکه یه همچین سایت وفضایی هست از پروردگارم وشمایی که دست خداوندی برای ما شکرگذاری میکنم
میخوام راجبه خدابنویسم دلم میخواد بنویسم استاد احساس میکنم دلم تنگ نوشتن خداست
خدایی که همه چی بهمون داده وناسپاسیم
میخوام از کارایی که برام کرده بگم و واز ناسپاس بودن خودم
باوجود اینکه کامل به لطف خدا زندگی تلخ گذشتمو فراموش کردم ولی امشب میخوام به یاد بیارم برای خودم میخوام بگم زینب توخدایی داری که بینهایت کمکت کرده ومیکنه وتو اصلا توجه نمیکنی
خدایا منو ببخش
زینب روزی روبه یاد بیار که توی خونه پدرت بایه بچه که قهر کرده بودی واززمین زمان دلگیر بودی وهمه رومقصر میدونستی الا خودت
به یاد بیار کفری که میگفتی میگفتی خدایی وجود نداره خدانیست
وخداهمون لحظه داشت نگاهت میکرد ومیگفت زینب جانم من هستم فقط دارم بااین نشونه ها آگاهت میکنم که این زندگی اشتباهه وادامه نده بیابه سمت من من کارارو درست میکنم نگران نباش تو فقط قدم بردار
وزینبی که نمیشنید نمیفهمید ودوباره برمیگشت به اون زندگی اشتباه ودلیل ادامه ی اون زندگی مزخرف ترین دلیل بود
حرف مردم
چقققدر ضربه خوردم ازاین دلیل استاد عزیزم
زینب به یادبیار روزهایی که به سختی اون زندگی رو سپری میکردی وشوهری که میگفت اگه میتونی بمون نمیتونی برو
شوهری که اول مادرش وبرادراش اولویت بودن وبعد من
شوهری که اگه عصبی میشد نمیفهمید چیکارمیکنه وبارها مادرش از کتکهاش نجاتم داد
وبازهم من نمیفهمیدم اینا چک ولگد های جهان هست به من که رها کن به سمت پرودگارت برو اون آغوشش روبرات باز کرده اون عاشقته و نادانی من و رنج ورنج ورنج
زینب به یاد بیار زمانی که جداشدی و توخونه پدرت دنبال راه چاره بودی برای زندگیت وبه یادبیار همسایه تون روکه اومد پیشت وبهت گفت زینب یه فایل برات میفرستم گوش بده واگه خواستی بگو بقیه ش روبرات بفرستم اگه خوشت اومد
زینب به یاد بیار اون فایل اولین فایلی بود که از استاد عباسمنش شنیدی وچقققققققدر روح من رواون حرفا نوازش میکرد
زینب به یاد بیار خدایه توبود که به این وسیله تو رووارد دنیایه زیباییها کرد وتوفراموش کردی وایمانت ضعیفه
زینب به یادت بیار با گوش کردن فایلها بانوشتن شکرگذاریها درهاباز شد اتفاقات رخ میداد وتوفک میکردی همه چی طبیعیه درحالی که خدای تو داشت کارها انجام میداد
شاید تویه قدم به سمتش برداشتی ولی اون مشتاقانه به سمت تودوید وهنوز هم مشتاقته
زینب به یاد بیار توی خونوادهت روزی نبود که از مریضی حرف زده نشه ودعوانباشه به یاد بیار مریضیهای عجیب قریبی که همیشه بود ودرگیر بودی وبه یاد بیار از وقتی شروبه آموزشهای استاد کردی هرگز ازاون مریضیها اثری نیست وفقط سلامتیی وسلامتی وحال خوب الحمدلله خدایااا شکرت
تو بدون اینکه دوره ی بخری اینهمه نتیجه گرفتی زینب وهزاران چیز دیگه که یادت نیست
که مهمترینش حااال خووووب منه واین منو به همه چی میرسونه
پس همه چیروبازم بسپر به خدا
وبااااور کنه فقط اونه که کارها روانجام میده فقط اونه که قدرت داره فقط اونه که عاشقته فقط اونکه خواسته هاتو میدونه وراه رسیدن بهشون روهم میدونه پس خدایااا من بابندبند وجودم تسلیمتم من زینبتم من عاااشقتم تودست منو محکم بگی عین یه مادر که دست بچه کوچیکشو میگره وتو جلوبرو تومسیر زندگی من پا مو بذارم روجاپای تو تومنو ببر خداجانم توراه نشانم بده تو راهنمام باش تو حامی من باش
دوست دارم خدا
بنده تو عاشق تو مهتاج همیشگی تو زینب
به نام خدای مهربون و قشنگم
الهی هرچه که هست و نیست از آن توست برای بودنت تو کل لحظاتم برای تک تک نفسهام ک بهم میبخشی سپاسگزارم
الان که دارم دقیق میشم میبینم که خدا از همون بچگی این ویژگی رو بهم داده که زیاد تو کارهای دور و اطرافم خانوادم دوستام ریز نشم و دخالت نکنم و همیشه هم برچسب تو چرا انقد بیخیالی بهم زده میشد الان میفهمم ک خدا از همون موقع با اینکه شرایط خیلی سختی داشتم هوامو داشته تا اینکه با خاست خودم هدایتم کرد ب اینجا و این آگاهی هااا و این همه دوست بی نظیر و استاد و مریم جونی که سعی میکنن انقد توحیدی عمل کنن خوب زندگی کنن و دنیارو جای بهتری برای زندگی کنن خدایا عاشقتممممم صدهزار مرتبه شکرت ک لیاقت بندگی کردن خودت رو بهم دادی تا بتونم فارغ از کل دنیا از زندگیم لذت ببرم الهی شکرت
استاد در مورد اینک گفتین چ تجربه هایی از این آگاهی ها داریم میخام اتفاقی ک تقریبا یک هفته پیش برام افتاد رو بگم خدا به خاله من بعد 15 سال یه پسر فوقالعاده خوشگل و سرزبون دار داده که هرکی میبینه عاشقش میشه زد و یهو مریض شد تب کرد خالم تا مرز سکته رفت همه لحظاتش و بخاطر بچش نابود کرد بی خابی کشید گریه کرد و کلا تو حال خراب موند نامزدم اومده بود اردبیل پیشم باهم میرفتیم دنبالشون میاوردیمشون خونمون و سعی میکردیم بهشون خوش بگذره وقتی میخاستیم ببریمشون خونشون بازم میخاست براش دارو بگیره چون شوهرش شیفت شب بود یهو ی اتفاقی نیفته انقد که اینطور حساسیت نشون داده بچه هم با بچگیش حالش خوبم باشه نقش بازی میکنه تا خالم بیشتر استرس بکشه منم با اینکه یه باورهای جدید جدا از باورهای مادرم و آدمایی ک دیدم تو خودم دارم میسازم ی لحظه برگشتم گفتم خاله خوب نیس انقد استرس میکشی بچس دگ الان چون بچس یکم مواظبت کن ازش ولی انقد خودتو اذیت نکن چیزی ک گف تقریبا جواب همه آدمایی هست که وابسته بچه هاشون هستن خدا یه عمری ب من بده ببینم بچت وقتی مریض شه چیکار میکنی ،بذار مادر شی میفهمی، هنوز مادر نشدی،آدم مار بشه ولی مادر نشه و مثال هایی از این دست درسته خیلی جواااااب داشتم برای گفتن ولی ترجیح دادم سکوت کنم و تمرکزم روی باورهای خودم باشه که دارم تقویتشون میکنم برای بچه دار شدنم که اولا اینو هرلحظه ب خودم یادآوری کنم اون بچه ای ک توسط من ب این دنیا میاد برای من نیس من تا ی سنی باید ازش مواظبت کنم و اون چیزهایی که یاد گرفتم و بهش یاد بدم اگر خاست قبول کنه و اگر نخاست مانعش نشم اجازه بدم اشتباه کنه و مسئولیت کل زندگیش رو برعهده بگیره نخام هلاکش شم و برای هرکاری ک میکنه استرس بکشم و هی پیگیرش باشم خب نمیتونم این چیزارو ب اونایی ک دوستشون دارم بگم من مسئول افکار و دیدگاههای دیگران نیسم ی چیز دیگه هم ک برام جالب بود این بود ک وقتی اتفاقی برای بچه میفته چرا خودشونو تنها میبینن مگ خدایی ک اون بچه رو داده شبا میخابه که تنهاش بذاره خدایا کمکم کن ک تو هر لحظه ب ظاهر سخت و استرس زا ایمانم رو فقط ب خودت حفظ کنم و تو همون لحظه ب جز خودت امیدم ب کسی نباشه الهی کمکم کن این چیزهایی ک بهشون فکر کردم وسعی کردم تو خودم تبدیل ب باور قدرتمند کننده کنم و استاد عزیزم در قالب این فایل زیبا بهم یادآوری کرد رو در حد حرف نذارم بمونه و وقتی بچه ای بهم هدیه دادی بتونم در عمل هم ب نحو احسنت انجامش بدم کمکم کن ک بتونم همینطور متعهد ب خودت بمونم و لحظات شیرینی ک بهم میدی و شیرین تر بچشم و کیف کنم
الهی تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میجویم مرا ب راه راست ب راه کسانی ک ب آنها نعمت دادی هدایت کن الهی شکرت
استاد قشنگم عاشقتونم
مریم جونم عاشقتم
خانواده قشنگم عاشقتونم
خدای مهربون و هدایتگرم بی نهایت عاشقتممممم
الهی ک همیشه در پناه خودش شاد و سالم و پرروزی و آروم باشین
فعلا.
به نام خدا
سلام استاد من هم توی زندگیم همچین مسئله ای رو دارم که اون مسئله خواهرامه
من با اینک قانون میدونستم که من باید صددرصد تمرکزم روی خودم باشه خیلی هم سعی میکردم گاهی وقتا خوب عمل میکردم گاهی وقتا هم احساساتی میشدم مسیر اشتباه میرفتم عصبانی میشدم
بزارین داستان رو ازینجا شروع کنم من پسر بزرگ و اول خونوادم و دوتا خواهر کوچیک تراز خودم دارم
خواهر بزرگترم رفت سراغ همین دوست پسر بازی با این با اون بودن و من خودمو مسئول این میدونستم که باید جلو شو بگیرم و نزارم مسیر اشتباه بره بارها باهاش صحبت کردم و گاهی هم خشونت به خرج میدادم و اعصاب خودمو داغون میکردم با تمرکز کردن بهش و احساسم بد میشد کل روزم خراب میشد
هرکاری کردم نشد خواهرمو بهش بفهمونم مسیرش اشتباه و حتی به مرور زمان بدتر شد و حالا خواهر کوچیکمم همون مسیر اونو داره میره
وقتی من به خودم گفتم اقا اصلا بیخیال من دیگ بهشون کاری ندارم میزارم خدا هدایت کنه که یه شب عموم امد خونمون مهمونی خواهرم خونه نیومد اونشب که به مادرم گفت پسرت چقدر بی غیرت که جلو خواهرشو نمیگیره زمانی این حرف رو زد عموم که من بیخیال شده بودم
وقتی این حرفو از مادرم شنیدم بهم ریختم و باز با خودم صحبت کردم اروم شدم
با این دوتا فایل دیگ واقعا ایمانم بهتر شد که اقا اصلا بیخیال همه خودتو با این قوانین زیبای خداوند هماهنگ کن روی تغییر خودت کار کن نیجه بگیری این زنجیری که به خودت وصل کردی رها کن تا به ارامش برسی این رابطه های دنیای رو فراموش کن تو تنها به دنیا امدی و تنها از دنیا میری سپاس گذار خداوندم که اگاهم کرد با کلام زیبای استاد ممنونتم استاد جان
به نام الله یکتا
تحسینت میکنم بخاطر این تقوایی که داری و ممنون که این کامنت زیبا رو گذاشتی
چقدر قشنگ نوشتی که:
[ این رابطه های دنیایی رو فراموش کن تو تنها به دنیا امدی و تنها از دنیا میری ]
دقیقا درست نوشتی و چقدر خوبه که منم بتونم بهش عمل کنم،ما چسبیدیم به خانوادمون و اموالمون، و دیگران مهمتر از خودمون شدن و همه کار میکنیم برای راضی کردن بقیه از زن و بچه گرفته تا پدر و مادر و همسایه و ….
اگر درک کنیم که تنهائیم و هیچ شفاعت کننده ای نداریم و خودمون هم نمیتونیم شفاعت کننده ی کسی باشیم و فقط مسئول اعمال و رفتار خودمون هستیم آسان میشیم برای آسانی ها
هر کسی در گرو اعمال خویش هست
به خدا پناه میبرم و ازش میخواهم هدایتم کنه به راه مستقیم…
بسم الله الرحمن الرحیم به نام خدایی که انقدر مهربونه که حتی در تبعیت کردن از خودش ما رو مختار قرار داد. مسیر رو مشخص کرد راه راست رو از راه ناراست مشخص کرد و هر کسی رو در هر راهی که خواست بره هم آزاد گذاشت هم مدد کرد
لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی
در این دو فایل استاد بسیار عالی مسائلی را بیان کردند که در اثر دلسوزی امر به معروف نهی از منکر خیرخواهی یا هر چیز دیگری باهاش مواجه میشیم اگر که بخواهیم به زور انسانها رو به راهی که فکر میکنیم درسته هدایت کنیم
ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیرو ما به انفسهم سوره رعد آیه 11
1 خودمون از مسیر خارج میشیم
2 به علت تمرکز گذاشتن روی مشکلات مشکلات بیشتری رو به زندگی خودمون دعوت میکنیم
3 مشرک میشیم چون فکر میکنیم دسترسی اون فرد به خدا کمتر از منه و من باید بیشتر تلاش کنم تا اونو به خدا نزدیک کنم
و4 که من تازه دیروز بهش پی بردم اینه که رابطه خودمون با آن فرد را خراب میکنیم چطور ؟، با امر و نهی کردن زیاد ،با نقش تو نمیدونی من میدونم رو برای دیگران بازی کردن ،با بزرگتری کردن برای بقیه، با سرزنش کردن زیاد .
پس اگه دوست داریم احترام خودمون حفظ بشه زندگی خودمون آروم و سامان بمونه اجازه بدیم به بقیه که خدا هدایتشون کنه اجازه بدیم تجربه کنند اجازه بدیم در میان تجربیاتشون رشد کنند اجازه بدیم مسئولیت کارهاشون رو بپذیرند اجازه بدیم خودشون درس بگیرن.
احترام خودمون رو حفظ کنیم و تا وقتی از ما نخواستن مشاوره ندهیم احساساتی نشویم و آگاهی هامون رو در زندگی خودمون به کار ببندیم اگر اهل عمل هستیم .
یه انسان با تجربه میگفت به بچههاتون پول بدین اجازه بدین خرید کنن حساب کتاب کنند اگه تو بچگی 50 تومن پول کم بیاره یا گم کنه این باعث میشه تو مقیاس کوچیک اشتباه کنه و در نتیجه درس بگیره و توی بزرگی 50 میلیون گم نکنه یا کم نیاره
خدایا من هر لحظه به هر خیری از تو برسه محتاجم خدایا به جز تو هیچ کسی را ندارم دست تو بالاترین دستهاست قدرت تو بالاترین قدرتهاست یا رب العالمین اهدنا الصراط المستقیم . هر لحظه ما رو تو مسیر درست تو مسیر آرامش تو مسیر خودت نگهدار کمکم کن که به تو بسپارم همه کارهام را
ظرفم را برای بودن با خودت بزرگتر کن
به نام خداوند بخشنده مهربان، خداوند هدایتگر من و همه دوستان به شرط باور قلبی به خودش
استاد جان در مورد این قسمت از این فایل باید بگم واقعا یه سری چیزها بازمواسمروشن شد،
اول اینکه همونطور که خودتون هم گفتید در دین هیچاجباری نیست، در مسیر درست رفتن هیچ اجباری نیست ولی تو ادیان ، امروزه میخوان همه رو به زور ببرن بهشت واز اسم دین و خدا و پیامبر دارن سواستفاده میکنن که اصلا درست نیست وهرکس حق انتخاب داره، بعدشم اون چیزی که کسانی که خودشون رو سران مذهبی مخصوصا کشور ما میدونن ومیگن که یک درصد هم با گفته های خدا تو قرآن برابری نمیکنه و نباید این خزعبالت رو به خورد بقیه بدن ، و الان جهان داره به سمتی پیش میره که آگاهی ها بیشتر در دسترسه و همه میتونن بهتر مسیر رسیدن به خدا رو درک کنن حالا اونهایی که نمیخوان بیدار شن خودشون میدونن
دوماینکه هرکس مسئول اعمال خودشه هیچ کس رو در دنیای پس از مرگ بخاطر گناه یا مسیر اشتباه نزدیکانش یا اقوامش مواخذه نمیکنن ، پس این هم موردی بود که واسه خودم روشن و قسمت روشن ترش این بود که اگه پدر یا مادرت عبادت خدارو نکردن تو مسئول نیستی ؛ استاد جان این واقعا واسه من سوال بود چون بارها و بارها شنیده بودم که اگه پدر یا مادرت نماز نخونده دارن پسر بزرگتر باید نمازهای اون های رو بجا بیاره ، اون اوایل انقدر ناراحت میشدم و بدم میومد که باید این کارو بکنم و رفته رفته این باور کمرنگ شد و الان شما جواب سوال منو دادید و خداروشکر از فکر این سوال البته که سالهاست بهش فکر نمیکنم ولی شما جوابشو بهم دادید؛
سوم اینکه اگه فرزندی کار بدی کرد مسیر اشتباهی رفت خدا به پدر و مادرش لعنت نمیفرسته یا برعکسش اگه کسی کار خوبی انجام داد کمکی انجام داد خدا بیامرز واسه پدر و مادر تاثیری نداره و هرکسی نتیجه اعمال خودشو میگیره
چهارم اینکه حتی خود خدا هم برای تغییر بنده هاش دخالت نمیکنه و وارد عمل نمیشه ، اگه کسی آماده باشه در مسیر هدایت قرار میگیره، به زور چیزی رو به کسی تفهیمنمیکنه ، واصلا نیازی نیست ما بخوایم بفهمیم خدا چطور میخواد مارو تو مسیر قراربده یا چطور کارمون رو راه بندازه یا بهمون نعمت و ثروت بده، به موقعش بهمون گفته میشه
در واقع خدا به پیامبر هم این وظیفه رو محول نکرده که برو مردم روبه مسیر درست هدایت کن پیامبر کارش ابلاغ پیامبوده و همین و بس حتی اونجایی که از روی احساس کاری کرده یا درخواستی داشته خدا صراحتا گفته جاهل نباش
پنجم اینکه هرکسی کار خوبی کنه خیرش به خودش میرسه هرکس کار بدی کنه شرش به خودش میرسه و نگران چیزی نباشیم
استاد جان کاش تو دوران مدرسه تو دانشگاه به جای مسائل انحرافی و حاشیه از این صحبت ها میشد از این آگاهی ها بهمون میگفتن ولی بازم خدارشکر حداقل خودمو میگم تو مسیر شنیدن و انشالله درمسیر عمل کردن به این آگاهی ها قرار گرفتم و تا جایی که بتونم سعی میکنم بر طبق قانون تکامل این موارد رو رعایت کنم
خیلی دوستون دارم ودوست دارم بیام امریکا از نزدیکببینمتون
بنام خداوند مهربان
سلام به خانواده صمیمی عباسمنش
حمد و سپاس تنها برای فرمانروای جهانیان است که بندگانش رو همواره به صراط مستقیم هدایت میکند.
سپاسگذار خداوندی هستیم که درهای علم و آگاهی را با سخاوت تمام بر بندگانش باز گذاشته تا از این نعمت استفاده کنیم.
و سپاسگذار استاد و تلاش سخاوتمندانهاش هستیم که چطور عصاره دانش و تجربه خودش رو با ما سهیم میشه.
اصلا من کامنت بچهها رو میخونم حال میکنم، همه با یاد خدا و کلام قرآن شروع میشه!
این فایل مثل همه فایلهای قبل پاسخ دعاهای ما بچهها بوده که باز در صراط مستقیم بمانیم. باز سپاسگذارتر بمانیم تا رشد کنیم تا خداوند نعمتش رو بر بندگانش تمام کند.
هر کدوم از فایلها رو چندین بار گوش دادم و حالا از خداوند هدایت میخوام تا درکی که داشتم رو بنویسم تا باورهای خودم قویتر بشه. داستان خیلی سادهاس!
هرکسی نتایج افکار خودش رو میگیرد.
و تو این جهان هیچ چیز، هیچ چیز و هیچ چیز اشتباه نیست که من بخوام دخالت کنم تا درستش کنم. بعضی وقتا هم میخوام برچسب کمک بزنم که باز خدا سریع میگه جاهل مباش!
من قبلا دوست داشتم یه سری کمکهای مالی به دیگران کنم، درحالی که خودم هیچی نداشتم و نمیدونمم این باور از کجا وارد ذهن ما شد که اگر نداری هم ببخش! باباااااااا چیو ببخشی؟ وقتی خودت نداری بخوری، چیو باید ببخشی آخه؟
نتیجه هم اینطور شد که همیشه خودم لنگ خرجهای خودم میشدم و این اواخر بود که گفتم آقا خسیس باش و به هیچکس نمیخواد کمک کنی تا پُر بشوی، بعععععد که پر شدی از سر ریز داراییهات ببخش… (خیلی مچکرم از کامنت حمید عزیز که یه کامنت در مورد مثال درخت نوشته بود و خیلی بهتر تونستم این داستان رو درک کنم.)
دیگه آمار فایلها از دست در رفته استاد… تو یکیش گفتی اینقدر خدا داده که از سر ریزش ببخشم به دیگران… یه گود جاب واقعی به این دعای پر برکتت…
بعد اون تصمیم دیگه هیچ بذر و بخششی نکردم و همیشه هم پول داشتم برای نیازهای خودم. الانم تو کوچه خیابون گدا بهم میخوره ولی توجه نمیکنم، چون میدونم نتیجه باورهای قبل منه هنوز… و من باید اول خودم قوی بشم. خلاصه انرژی و پولم رو ففففقققط گذاشتم
روی تقویت خودم… اتفاقا الان میتونم قدمها رو هم ادامه بدم.
نمیخوام بگم بخشش نکنیم ها… مسئله اینجا بود که من باورهام راجع به فراوانی خوب نبود و من حتی بعد از بخشش احساس خوب نداشتم. به همین خاطر گفتم بزار فعلا روی خودم تمرکز کنم و اون آدمهای فقیر همممم خدایی دارند که سیرشون کنه، نمیخواد رابینهود اونا باشی.
خلاصه که اینطوری دست از ظلم به خودم برداشتم دیگه…. مرحبا بر این تصمیم.
راجع به این آگاهیها هم که نگم چقدررر دقیق بوده این زمانبندی!
استاد تو کدوم فایل بود شما گفتی من یه عالمه پروژه داشتم ولی کنسل کردم و طبق الهام قرار شد روی همین مسائل توحیدی کار کنید. این خیلی دقیق بوده هااااا… شما داری ماها رو تعلیم میدیهاااااا…
میدونی ما چقدر یاد میگیریم؟؟
جمعه قبل این فایل من رفته بودم خونه یکی (البته من اصلا جایی نمیرم ولی خب این بار دلم گفت برو) و چقددددر وضعیتشون نامناسب بود و چقددددر اونجا میخواستم راجع به این مسائل توحیدی و خدا و سلامتی شروع کنم به صحبت… برم بالای منبر… یعنی قششششنگ خیره رفته بودم به فکر و خدا رو شکر منصرف شدم…
انگار لازم بود این فایلا بیاد واقعا…
چقدر من چندین بار فایلا رو تو تلویزیون خونه پخش کردم بلکه یه گوش پیدا بشه و نتیجه؟ خودتون میتونید حدس بزنید… اون پرده حجاب که میگه بین شما و اهل بی ایمان کشیده میشه، اون حجاب واقعا وجود دارههاااا…. شده من فایل بزارم و بعد همین که اومدم بزارم طرف یا گوشیش یه پیام میاد یا یه اتفاقی میافته که اصلا طرف بلند میشه میره بیرون از اتاق…
و من بیشتر و بیشتر بهم ثابت میشه که کسی که تو مدار این آگاهیها نباشه رو حتی نمیتونی نگهش داری، چه برسه راجع به اینا بتونی بهشون توضیح بدی!
دقیقا همون مثالی که میگه طرف ناشنواست و پشتش به تو هست، حالا صداش کن تا بهت نگاه کنه، مگه میتونی!؟
خدا رو شکر که یاد میگیریم انرژیمون رو فقط برای خودمون خرج کنیم. خدای من شکرت.
این اصل واقعا مهمه که کاری به دیگران نداشته باشیم. مثال اون پروانه یا جوجهای هست که میخواد تازه متولد بشه! اون فشار لازمه تا طرف تجربه کنه و بعد برسه به آگاهی.
من مثال استاد رو میزنم که تو بندر زندگی میکرد. الان هر وقت استاد و حتی قبلتر، هر وقت یه فکت میخواد، میگه بندر عباس!
اون فشار باعث میشه استاد پله بسازه برای قدم بعدی. (فشار نه به معنای عذاب… بلکه میوههای کوچیک)
من خودم یه همچین تجربهای داشتم و هر وقت ذهنم ناسپاسی میخواد بکنه، خیلی بهم کمک میکنه که کاری نکنم که باز هدایت بشم به اون شرایط…
اینم بگم اون شرایط دشوار میشه قطب و یاد آوری میکنه که آقا این نتایج، حاصل این آگاهیهاست هااااا…
اگه الان قطبی هستی که همه چی خوبه… پس ادامه بده و حواست باشه باز همین مسیر رو باید بیای!
یعنی انگار اون فشارها باعث میشه آدم بخودش بگه من کدوم مسیر رو میخوام برم.
در مورد بقیه هم من فکر میکنم همینه! طرف باید فشارهایی تحمل بکنه و بعد بگه بزار به یه راه دیگه فکر کنم و بعد کمکم هدایت بشه به این مسیر… البته اگه سوال بکنه…
بهرحال نمیشه کسی رو به زور آورد تو این مسیر… اینو مینویسم ولی لازمه بارها و بارها به خودم بگم و یاد آوری کنم.
بازم شده که من رو خودم کار میکردم ولی نتایجی دستم نبود غیر حال خوب، گرچه که بقیه میبینن ولی نمیتونن تجربهاش کنن که… لامصب انگار لازمه بقول استاد این اسباببازیها (خونه و ماشین و…) رو ببینن تا باور کنن… مگه کمه که 15 سال رنگ دکتر و مطب رو ندیده باشی و اصلا تعجب کنی اینقددددر داروخونهها پر آدمن! آقاااااا چرا سلامتی آخه انتخاب نباشه؟
(خب من از منبر میام پایین… خیلی سخنرانی کردم..)
در مورد فرزندان، البته من خودم الان تجربهشو که نداشتم ولی فکر کنم مثل استاد عمل کنم یا حداقل تلاش میکنم مثل استاد برخورد کنم…
تصمیم احساسی گرفتن هیچ کمکی نمیکنه خب… نه به من و نه به دیگران..
زن و مرد هم نداره.. ولی مردم فکر میکنن اگه بچه آوردن، مسئول خوشبخت کردنش هم هستن. عجب جملهای استاد….
من شاگردایی که داشتم، پدر و مادرشون میفهمیدم هیچی براشون کم نمیذاشتن خب…
از لباس، بهترین لباسها رو میپوشیدن، آیفون به دست، بهترین لوازم تحریر و…
اما طرف چندین ترم میشد که هیچ پیشرفتی نمیکرد، یعنی من احساس میکردم پدر و مادر قشنگ پولشون رو بیهوده مصرف میکنن و بچه اصلا علاقهای به زبان نداشته… ولی باز از روی دلسوزی همه کار براشون میکردن ولی خب نتیجه نبود دیگه…
امیدوارم که بقول استاد از جاهلین نباشیم که بخوایم یکی دیگه رو درست کنیم که در اون صورت اون رودخونه افراد نامناسب بشدت بروی ما باز میشه که اونوقت واقعا درگیر میشیم…
گاهی وقتها هم شاید پدر و مادرها میخوان بچه شون موفق بشه تا موفقیتهایی که بهش نرسیدن، آرزوهایی که نتونستن بسازن، بچههاشون اونارو بدست بیاره… که اینم باز از عدم درک قانونه..
آخه من همیشه از اطرافیان خودم میشنیدم که میگفتن ما که بجایی نرسیدیم، آرزومون اینه شماها برید موفق بشید…
بهرحال هیچکس مسئول دیگری نیست و خود منم مدت زیادی فکر میکردم اگر کار بدی میکنم، خدا اونور والدین منو یکاریشون میکنه که اینم باز نمیدونم ریشهاش کجا بوده ولی الان خیلی خیلی تصمیمهای بهتری میگیرم…
ثواب این نیست که خدا نشسته نمره مثبت میده یا نمرهتو مثلا از 10 میکنه 15 ….نه!
یجایی خوندم ثواب از ثوب میاد که یچیزی شبیه به کارما هست، یعنی نتیجه عمل برمیگرده به خودت، تو همین دنیا نه حالا صرفا دنیای بعدی… بعد ما فکر میکردیم عین قارچخور هر چی سکه بیشتر جمع کنیم یه جا بهتر خدا به ما و به نزدیکان ما میده!
راستی اونجایی که گفتی استاد حتی شاید فکر کنی این فایل رو ببری بدی یکی دیگه گوش کنه… من دقیقاااا داشتم به ارسال فایل برای دیگران فکر میکردم! یعنی آخخخخخه چجوووریییییی؟ مردم از خنده یعنی…
خلاصه هر بار به ارشاد دیگران فکر میکنم، میگم خدا چطوری تو رو آشنات کرد؟ یادت رفته؟ برو داستان هدایت خودت رو بخون تا یادت بیاد که خودت سوال کردی و خودت محکم در زدی و هر کس اینجوری دنبال جواب باشه، این سیستم کارش رو درست انجام میده. از زمان ابراهیم و حتی قبل تر کارش رو درست انجام میداده و میدهد… نمیخواد کاری کنی! بقیه عقل دارن و سوال میکنن! مگه ابراهیم نگفت خدای من خورشیده، ماهه و بعد گفت خدایا اگر هدایتم نکنی از گمراهانم!
اون یکی حمید عزیز هوافضاییمون تو کامنتش نوشته بود من چسب 123 میزدم و بعد میچسبید و موقع وضو داستان میشد… (چه پسر دوست داشتنیه ایشون) منم تجربه متفاوت داشتم، تکنسین برق بودیم و با یه گروهی کار میکردیم و چون هوا سرد بود قرار گذاشتیم نماز رو آخر وقت بخونیم که تعطیل میکردیم، آقا این چسب مگه میرفت؟ غروب و آفتاب پران هم بود و هر کی یه گوشه تلاش میکرد چسب زدایی کنه! وعضی بود اصلا.. خلاصه همه چی بود غیر اون چیز اصلی دیگه…
واقعا باید شروع کرد به فکر کردن! به زدودن ترسها از خدایی که یجور دیگه بوده واقعا و ما اشتباه درکش کرده بودیم.
امیدوارم قدر خودتون رو بیشتر بدونید و در پناه الله ثروتمند، در تمام ابعاد زندگیتون ثروتمند باشید.
راستش اومدم توی سایت تا بعد از چندوقت سریال سفربه دورامریکا ببینم ولی دیدم این فایل روی سایت اومده. هرچند که چندروز پیش دیده بودم که قسمت یکمش هم روی سایت هست ولی توجهی نکردم ولی بخاطر مسئله ای که در ادامه تعریف میکنم، حس کردم به شنیدن این اگاهی ها نیاز دارم.
ماجرا از این قراره که خواهر من با اینکه یه شهر دیگه ست ولی دائم ذهن و افکارش داره اینجا و ادمهای این شهر میگرده. دائم توی گذشته غلت میزنه و این یکی دوهفته اخیر دائم به من زنگ میزنه و درد و دلهای به شددددددت تکراری میکنه. گله و شکایت هاش از پدرم، از همسرِ پدرم، از اعتماد بنفس پایینش، از زمین و اسمون و خلاصه..
با اینکه درحال حاضر من کسی هستم که دارم با پدرم و خانمش زندگی میکنم ولی اون با اینکه از اینجا دوره، بیشتر از من توی این خونه و کنار این ادمها حضور داره. هرموقع زنگ میزنه اونقدر عصبی میشم ازش که حد نداره و دلم میخواد تلفن رو روش قطع کنم یا کلا جواب ندم
هعی زنگ میزنه و سر موضوع های تکراری ازم مشورت میگیره و من سعی میکنم بهش مشورت بدم. یه سری چیزهارو میگه اره حق باتوعه ولی سر یه چیزا که کم هم هستن، مخالفت میکنه با نظرم ولی بحث سر اون حرفایی از من هست که تاییدشون میکنه ولی دقیقااااا بعد از قطع کردن تلفن، باز میره و کار خودشو میکنه
چندبار طوری که ناراحت نشه گفتم که دائم داری چیزهای تکراری رو بیان میکنی و اینقد برای من تعریف نکن و تو که کار خودتو میکنی
ولی…
خلاصه هر موقع بعد از قطع کردن تلفن از تماس بعدیش میترسم چون احساس خستگی میکنم از دستش
چقدر احساس ضعف کردم که نمیتونم تلفنهاشو جواب ندم. چقدر احساس ضعف کردم از اینکه حرفاش برام مهمه و نکنه فکر کنه چقدر بیمعرفتم؛ چقدر خواهر بدیم. چقدر ضعیفم از اینکه میترسم اگر من هم نباشم که ب حرفاش گوش بدم، اون احساس تنهایی بکنه. و با تمااااام وجود دلم میخواد که بهش کمک کنم. البته این خواستن بیش از حدم بیشتر برای خواهرزادمه
خواهرزادم 4 ماهشه و من به شدت عاشقشم و از دست خواهرم به شدت عصبانی میشم وقتی قبل از حاملگیش بهش گفتم اول خودتو درمان کن و تروما هاتو رفع کن و بعد بچه بیار. و الان به شددددددددددددت میترسم از اسیبهایی که ممکنه به بچه ش بزنه. دیشب نشستمو کلی گریه کردم برای ترس از اینکه چقدر بچه خواهرم ممکنه بخاطر این جهل و سهل انگاری خواهرم از اینکه روی خودش کار کنه، اسیب ببینه و بارها و بارها از خدا خواستم که از خواهرزادم مراقبت کنه. سعی کردم توی ذهنم بارها مرور کنم که خدا حافظ اون بچه خواهد بود ولی بازهم نجواها میومدن که..
دلم میخواست به خواهرم بگم با این سهل انگاری و نشخوارهای ذهنی زیادت داری به این بچه اسیب میزنی ولی گفتم اینطوری احساس گناه میگیره و خودمو کنترل کردم
ولی حالا با شنیدن این اگاهی ها احساس یه مقدار بهتری دارم. هرچند که هنوزم از خواهرم احساس عصبانیتم میکنم که اینقدر هعی زنگ میزنه و هعی یه مسئله شو بارها و بارها تکرار میکنه و ازم میپرسه که چیکار کنمو بعد وقتی بهش میگم، باز میره کار خودشو میکنه
شاید یهویی توانایی اینو کسب نکردم که کلا به تماسهاش جواب ندم ولی به خودم یه قول دادم: اینکه اگر زنگ زد، حتیییی یک کلمه هم بهش نگم که چیکار کنه و چیکار نکنه. دلسوزی نکنمو از سر دلسوزی بخوام بهش راه و چاه بدمو اینطوری انرژی خودمو هدر بدم. فعلن فقط به عنوانیک شنونده ب حرفاش گوش بدم و سعی کنم از حرفاش چیزی یاد بگیرمو اون نصیحت هایی که میخوام توی گوشِ اون بخونمو با خودم توی ذهنم مرور کنمو سعی کنم توی عمل اجرایی شون کنم
راستش این مسئله که گفتید بزارید بچه هاتون مسئولیت خطاهاشون رو به عهده بگیرن و هرگز بهشون کمک نکنید چون اینطوری دارید بهشون لطف میکنید و یه ادم مسئولیت پذیر بار میارینشون؛ احساس بهتری بهم دست داد نسبت به اینکه من نمیتونم از خواهر زادم محافظت کنمو خوده خواهرزادم مسئول زندگی خودشه
یاد گرفتم حتی خواهرمم نمیتونه ازش مراقبت کنه اگر خوده بچه نخواد
و واقعاااااا برام پذیرش این مسئله سخته که قراره ” هیچ کمکی” نکنم و بعد برچسبهایی از جمله: بیمعرفت، نامرد، و.. رو بشنوم..!
ولی میدونم که باید بیشتر راجه بهش فکر کنم چون من یک فاطمه ی قوی میخوام!
به نام الله یکتا
سوره معارج
11
یُبَصَّرُونَهُمْ ۚ یَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ یَفْتَدِی مِنْ عَذَابِ یَوْمِئِذٍ بِبَنِیهِ ﴿١١﴾
آنان را نشانشان می دهند و گنهکار آرزو می کند که ای کاش می توانست فرزندانش را در برابر عذاب آن روز فدیه و عوض دهد! (11)
12
وَصَاحِبَتِهِ وَأَخِیهِ ﴿١٢﴾
و نیز همسر و برادرش را (12)
13
وَفَصِیلَتِهِ الَّتِی تُؤْوِیهِ ﴿١٣﴾
و قبیله و قومش را که [در دنیا] به او پناه می دادند، (13)
14
وَمَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا ثُمَّ یُنْجِیهِ ﴿١4﴾
و نیز همه کسانی را که در روی زمین اند تا [این فدیه و عوض] او را [از عذاب آن روز] نجات دهد! (14)
15
کَلَّا ۖ إِنَّهَا لَظَىٰ ﴿١5﴾
این چنین نیست همانا آتش زبانه می کشد، (15)
16
نَزَّاعَهً لِلشَّوَىٰ ﴿١6﴾
در حالی که دست و پا و پوست سر را بر می کند!! (16)
17
تَدْعُو مَنْ أَدْبَرَ وَتَوَلَّىٰ ﴿١٧﴾
هر که را به حق پشت کرده واز دعوت حق روی گردانده، می طلبد، (17)
وقتی این آیه ها رو میخونم نفسم بند میاد و بیشتر درک میکنم که من چقدر تنهام و هیچ شفاعت کننده ای ندارم
منی که در این دنیا حاضرم جون خودم رو برای دختر 5 ساله ام بدم چی میشه و چه عذابی هست که در آخرت حاضر میشم اون رو به آتش بدم تا منو از عذاب رها کنن!!؟؟؟
واقعا از خداوند میخوام که منو به راه راست هدایت کنه و منو ببخشه و کمکم کنه بتونم درک کنم که من هیچ تاثیری در زندگی هیچ کس حتی خانواده ام ندارم و کمکم کنه بتونم توحیدی عمل کنم و مشرک نباشم و بندگی کنم و تسلیم باشم و از شکرگذاران باشم
اینا رو برای خودم نوشتم و ممنونم بابت کامنت زیبایی که نوشتی