این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2024/12/abasmanesh.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2024-12-07 20:50:572024-12-10 22:32:30آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 1
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام خدمت استاد و هم فرکانسی های عزیزی که کامنت رو میخونند
تمام این چیزهایی ک شما استاد دارین ب ما یاد میدین ک البته و صد البته منشا خدایی داره در طول زندگیم از خدا پرسیدم و الان دارم جواب میگیرم چ وقت هایی ک خودمو اذیت کردم با درک اشتباه از آیات قرآن و گوش دادن ب آدم های اشتباه
خدا تو قرآن تکذیب کنندگان رو دعوت میکنه تا فقط یک آیه مثل قرآن بیاورند این خودش یک نشانه بزرگی هس برای هرکسی ک جاهلانه دشمن شده ک واقعا اگر ذره ای فکر کنه میفهمه ک این آیات قرآن منشا انسانی نداره
حرف های استاد هم از یک منبع دیگه داره میاد
واقعا اگر خدا هدایت نمی گرد تا آخر عمرم در عذاب هدایت این و اون بودم و فک میکردم هر جقدر در این راه سختی بکشم خدا راضی تره و خدا میتونست ک منو ول کنه اما فقط لطف کرد و داره بهم یاد میده ک حای اون خدایی نکنم
حتما برای این ک پله ای بالاتر رویم و نعمت های بیشتر رو دریافت کنم باید این قوانین رو رعایت کنم و در کار خدا دخالت نکنم و نخام ک نعوذ بالله جای خدا خدایی کنم
باید یاد بگیرم فقط روی خودم کار کنم فقط تمرکز روی خودم بزارم همه جی سر جای درسته خودشه
استاد خودش هیچ استادی نداشته ک اینارو بهش یاد بده اینه ک میگه حرف های منو وحی منزل بدونین
خود حضرت محمد و یاران واقعیش و حتی خود حضرت علی و حتی خود امام حسین این چنین عمل میکردن یعنی هیچ معبودی ب غیر از الله رو قبول نداشتن و این نبوده ک خودشون ب کس دیگری متصل بشن برای اتصال ب خدا
کما این ک جمله ای داریم از امام حسین ک عبد خدا باشید خدا برای شما کافی است
این آیات سوره اسرا دقیقا همینو داره میگه ک خدا میگه اونهایی ک شما میخانید برای کمک ،خودشون از خداوند طلب رحمت میکنن و از عذاب خدا میترسن و پیترسن ک برای خدا شریکی قائل بشن
عذاب خدا دردناک و شدیده
بارها خدا هشدار داره در قران ک ب غیر از الله معبود دیگری نگیرید
خط قرمز خدا مغرور شدنه این ک انسان فک کنه خودش موفقیت هارو بدست آورده اونجاس ک عذاب خدا نازل میشه و خیلی ترسناکه
خدا توران گفتا تمام موجودات دارن خدا رو تسبیح میکنن تمام ستایش ها مخصوص الله است الکی مغرور نشو اعتبار تمام موفقیت ها ب خدا میرسه
لازمه بدست آوردن دستاوردهای بزرگتر اینه ک فقط اونو تسبیح کنی
اباک نعبد
اینجا دستور داده ک فقط اونو بندگی کنم یعنی اعتبار تمام موفقیت هارو ب اون بدم و شکرش ب جا بیارم وگرنه تا زمانی ک نفهمی اول و آخر اونه و شریکی نداره در عذاب میمونی و هیچ دستاوردی بدست نمیاد
زمانی انسان میتونه بیشتر بالا بره ک مثل استاد با دستاوردهای بیشتر خاشع تر بشه
سلام بر استاد عزیزم و مریم بانوی نازنین و همه دوستانم در این سایت الهی
موضوع این فایل منو به گذشته خودم برد. من نوجوان بودم که مادرم به زانو درد شدید مبتلا شد، زانودردی که مرتب بدتر و بدتر می شد. از 22،3 سالگی من درگیر پیدا کردن دکتر و درمان برای مادرم شدم. چند تا دکتر طب سنتی، دکتر جراح، توصیه گرفتن از این و اون و جالبه که مادرم این درمانها رو برای زمان کوتاهی پیگیری می کرد و بعد می گفت اینها فایده ای نداره و رها می کرد. حتی بعضی وقتا که توصیه ای بهش می کردم باهام پرخاش و تندی می کرد و من ناراحت می شدم . چند سال پیش توی دوران پندمیک دچار اون بیماری شد و بعد از اومدن به خونه قادر به هیچ کاری نبود. من شماره فیزیوتراپ از یکی از فامیل گرفتم و زنگ زدم و در ذهنم می گفتم هیچ کس به فکر مامان نیست و من باید اقدامی بکنم. خدا منو ببخشه که اینقدر به خودم قدرت داده بودم. جالبه فیزیوتراپ اومد و یه سری توصیه ها کرد و لابلای صحبتهایش گفت که خیلی ماساژ به کمر و پاهاتون ندید که ممکنه بیشتر صدمه ببینید و جالبه که مادر من فقط به این توصیه عمل کرد و من که مثلا داشتم روی خودم کار می کردم کور بودم و نمی فهمیدم که مادر من از اعماق وجودش باور داره که هیچ درمانی فایده ای برای او نداره و این باور باعث شده که هیچ درمانی را ادامه نده و اصلا هیچ درمانی هم فایده نداشته باشه.
من همین طور درگیر پیدا کردن درمان و دکتر بودم. حتی از روشهای متافیزیکی براش حرف می زدم و تنها چیزی که نصیبم می شد تمسخر بود و باز اون احساس دلسوزی و وظیفه اینقدر شدید بود که به این روند ادامه می دادم. بعد از شرکت در دوره 12 قدم این تلاشها کمتر شد ولی هنوز وجود داشت تا در دوره احساس لیاقت استاد در مورد این مساله حسابی توضیح دادن. یک ماه پیش یه فیلم از یه دکتر طب سنتی توی یوتیوب دیدم و دوباره اون حس دلسوزی و وظیفه اومد سراغم رفتم اینستاگرام نصب کردم و رفتم پیج اون دکتر ولی بعد به خودم تشر زدم که دوباره چکار داری می کنی؟ توجهتو داری میبری روی مریضی هنوز فکر می کنی می تونی به مادرت کمک کنی فکر می کنی کی هستی؟ خدا، که بتونی به مادرت سلامتی بدی، اگه مادرت در مدار درست باشه خدا به بی نهایت طریق اونو به سمت سلامتی هدایت می کنه، تو کاره ای نیستی. و همون وقت از پیجش بیرون اومدم. هنوز هم گاهی ذهنم میاد سرزنشم می کنه که مادرت داره اینقدر درد می کشه و تو عین خیالت نیست. ولی مرتب به خودم می گم خدا به همون اندازه که به من نزدیکه به مادرم هم نزدیکه و می تونه بهش کمک کنه، من کاری از دستم بر نمیاد. تلاشهامو به خودم یادآوری می کنم و می گم ببین هیچکدوم فایده نداشت و اینجوری خودمو آروم می کنم.
بعد از آشنایی با مباحث مثبت اندیشی تنها کسانی که تلاش کردم تغییر بدم پدر و مادرم بودن. چون هردو به شدت افسرده بودن و بیمار. چون کلا آدم کم حرفی ام کاری به کار کس دیگه ای به اون صورت نداشتم ولی مرتب با پدر و مادرم حرف می زدم. می گفتم شکرگزاری کنید، حرص نخورید. به مادرم که با تلفن با بقیه فقط در مورد بیماری حرف می زد می گفتم این کارو نکن، می گفتم در مورد بیماری با کسی حرف نزن، به این آدمها زنگ نزن. می گفتم کینه و نفرتو کنار بگذارید ولی نتیجه اش چی بود؟ مادرم من و همسرمو مورد انتقاد قرار می داد که شماها غیر عادی هستید که با کسی رفت و آمد نمی کنید مسخره ام می کرد و من ناراحت و رنجیده می شدم . بهش می گفتم کینه و نفرت باعث بیماریهای خطرناک میشه و اون در مورد فلان آدم مریض حرف می زد که بهم ثابت کنه که من دارم چرت و پرت می گم. خدا رو شکر در این مورد زودتر از خواب غفلت بیدار شدم و کمتر این حرفا رو زدم و به همسرم هم گفتم که کاری به کار پدر و مادرم نداشته باش، فایده ای نداره.
اما این دلسوزی یه بعد دیگه هم داشت. وقتی ازدواج کردم خب من فرزند آخر خانواده بودم، خونه خودم دور از خونه پدر و مادرم بود، از صبح تا 3 بعدازظهر سرکار بودم و همسرم هم شبها خونه نبود و از طرفی هم می گفت که نمی خوام با آدمهای منفی رفت و آمد کنم. من هر روز به مادرم زنگ می زدم و اون می گفت که کاش اینجا بودی کاش نزدیکم بودی چرا نمیای؟ و من سرشار از احساس گناه می شدم که اینکه پدر و مادرم شاد نیستن تقصیر منه، اگه من الان پیششون بودم چقدر خوشحالتر بودن. بعد از بچه دار شدنم، این حس گناه شدیدتر شد چون مادرم می گفت کاش بچت اینجا بود و من می دیدمش. بعد از اینکه به یه شهر دیگه که نزدیک بود مهاجرت کردم برای رهایی از این احساس گناه با بچه کوچک و اسباب و وسایل با اتوبوس می رفتم خونه والدینم تا شادشون کنم. فکر می کردم می تونم با حضور خودم و بچم اونا رو از غم نجات بدم. این ذهنیت غلط باعث شده بود که حتی منطق من از کار بیفته و نبینم که بودن من هیچ تاثیری بر روحیه اونها نداره. خونه هم که بودم درگیر احساس گناه. خوشبختانه دوره عزت نفس به دادم رسید استاد اونجا خیلی خوب در مورد رهایی از احساس گناه توضیح میدن. چقدر نوشتم که من نمیتونم کسی رو شاد کنم برای خودم مثال زدم که ببین فلان وقت نتونستی شادشون کنی، ببین برادرت با چه ذوقی می برتشون مسافرت و اونها اونجا هم غمگینن. واقعا نفهمیدم کی اون احساس گناه از بین رفت .
اون زمان من عالم بی عمل بودم. خودم غرق در افکار منفی بودم و تمرکزمو گذاشته بودم روی شاد کردن والدینم، روی سالم کردن اونها و طبیعتا خودم هیچ نتیجه ای نمی گرفتم.
خدا رو شکر که از پارسال و با دوره 12 قدم بیشتر دارم روی خودم کار می کنم و به لطف خدا خیلی بهتر شدم خیلی آرامشم بیشتر شده، شخصیتم تغییر کرده.
هرچند هنوز وقتی ناراحتی های مادرمو می بینم ناراحت می شم ولی تلاش می کنم خودمو از اون وضعیت خارج کنم. دیگه کاری ندارم که چرا پشت تلفن اینقدر حرف های منفی می زنه فقط سعی می کنم نشنوم. وقتی اطرافیانمو می بینم که از بیماری رنج میبرن ازشون دوری می کنم بجای اینکه مثل قبل برگردم توصیه کنم. وقتی مادرم از برخورد اطرافیان گله می کنه و حتی اشک می ریزه توی ذهنم به خودم می گم اون با افکار خودش این اتفاقاتو خلق کرده چون کلا تمرکزش روی عیبهای اون آدمه. جدیدا تلاش می کنم که حتی در ذهنم هم از اون آدم انتقاد نکنم. و به وضوح دارم نتیجه این تغییر دیدگاهمو می بینم. تقریبا همه فامیلمون از مدار من خارج شدن، خیلی کم می بینمشون جلوی کنجکاویهامو می گیرم و احوالشونو اصلا نمی پرسم؛ جلوی دلسوزیهامو می گیرم.
دیروز اتفاقا با خودم فکر می کردم که از بچگی به ما گفتن که حسادت خیلی بده و روح آدمو می خوره. کاش اینم بهمون می گفتن که دلسوزی هم مثل حسادت نابودگره. دارم دور و بر خودم می بینم که آدمهایی که دلسوزی کمتری دارن و کمتر احساس عذاب وجدان می گیرن چقدر راحت ترن.
دلسوزی جهله. خدا به حضرت نوح گفت دلت واسه پسرت نسوزه جاهل نباش.
همسر من از وقتی با من ازدواج کرد در مورد مباحث مثبت اندیشی صحبت می کرد خدا رو شکر الان خیلی کم در مورد اینها با کسی حرف میزنه. از خونواده من فقط یکی از خواهرام و دخترش اومدن و عضو سایت شدن . همیشه هم من و هم همسرم به خودمون می گیم که اونها در مدار تغییر بودن و اگه ما هم نبودیم به طریقی هدایت می شدن. الان به این جمله صد در صد باور دارم.
خدا کمکم کنه که بتونم توحیدی عمل کنم و از جاهلین نباشم.
ازتون سپاسگزارم استاد عزیزم به قول خودتون اینقدر آروم دارم عوض می شم که گاهی متوجه تغییراتم نیستم و حتی ناسپاس می شم ولی این فایلها به یادم میاره که کجا بودم. تا مدتی پیش چقدر غرق در گذشته می شدم، غرق در خشم و نفرت و احساس قربانی بودن. دیروز که با یه تضادی روبرو شدم و ترس از آینده به سراغم اومد. به خدا گفتم تو میگی مومنان نه غمی دارن و نه ترسی. چطور ایمانمو تقویت کنم؟ انگار اون لحظه به درکی رسیدم. به این درک که من خیلی وقته که به گذشته فکر نمی کنم، خیلی وقته که محزون نمی شم ولی خب همچنان خوف توی وجودم هست. همون وقت به خودم گفتم خدایی که بدون اینکه بفهمی حزن رو از تو برداشته خوف هم برمیداره فقط به مسیرت ادامه بده.
این فایل پر از درس بود پر از نکته انگار مختص خود من بود
من خیلی تو این موارد ضعف دارم
خیلی باید رو خودم کار کنم
خیلی ضربه خوردم از عدم آگاهی از اینکه قانون و نمیدونستم سالها خوودم و اذیت کردم و به حساب خودم داشتم دیگران و کمک میکردم در صورتیکه خودم غرق شده بودم
همیشه همینجور بودم از سن شش یا هفت سالگی اینجوری بودم که دوست داشتم به دیگران کمک کنم نمیدونم جرا شخصیتم اینجوری شکل گرفته بود
یادم زمانی که کلاس اول بودم هر همکلاسی که کاردستی بلد نبود و کمکش میکردم تا درست کنه
به درسای بقیه دوست داشتم برسم
بعد کمی که بزرگتر شدم زومم روی برادر کوچکترم بود همیشه نقش مادر و داشتم انگار من مسئول بودم کسی بهم نمیگفت ولی همش دلم میخواست تغییرش بدم حتی بعضی وقتا که حرفم و گوش نمیداد تنبیهش میکردم
برای درساش حرص میخوردم همیشه پیگیر کاراش بودم اونم از اون طرف بیشتر با من لج میکرد
خیلی هست از این موارد که بخوام بگم ولی الان به یکی دو مورد اشاره میکنم
همینجور گذشت تا من بزرگتر شدم هیچ کدوم از وقتهایی که برای برادرم گذاشتم تاثیری روی زندگیش نگذاشت حتی بدترم شد
برادرم به بیراهه های زیادی رفت
حتی کارش به دعوا با دیگران رسید اون موقع من ازدواج کرده بودم و توی شهر دیگه درس میخوندم و زندگی میکردم و خبر دعوای برادرم آومد باید دیه میدادیم و پدرم اون موقع نمیتوتست پرداخت کنه منم سریع ماشینم فروختم و دادم مثل همیشه ناجی بودم
البته پدرم بجاش بمن یه تیکه زمین داد بدون اینکه به نام بزنه البته
مقداری از دیه داده شد و بقیه قرار شد برادرم کار کنه و اقساطی پرداخت کنه
همیشه نصیحتش میکردم همیشه میخواستم بیارمش تو راه راست ولی بازم چند سال گذشت و حالا پدرمم از دنیا رفته بود
و من باز فکر میکردم که مسئولم باید هر جور شده تغییرش بدم وای که چه بروزگار خودم آورده بودم
عین همون خانم که میخواست پسر معتادش و نجات بده
از بس دنبال نجات دادن دیگران بودم به خودم که اومدم دیدم همسرم از برادرم بدتر شده اعتیاد داره و حالا افتادم دنبال نجات اون ده سال زندگیم و گذاشتم که تغییرش بدم نشد که نشد خسته شدم ازش جدا شدم
با بچه هام زندگیه جدیدی شروع کردم
ولی هنوزم دیگران و نصیحت میکردم راهکار میدادم
جالبه هرکسی که اوضاع داغونتر از من داشت میومد تا از تجربه هام استفاده کنه
ای داد بیداد از اون همه عدم آگاهی از اون همه اشتباه
برادرم و بخاطر ندادن اقساط زندان کردن و خالم ضمانت کرد تا بیاد بیرون ولی اون بازم نتونست پرداخت کنه و حساب خالم و بستن
بازم سمیه خانم شد گوش شنوا برای دردهای خاله و… نگم براتون روزی چند ساعت با خالم حرف میزدم که ناراحت نباش بزودی درست میشه
دست آخر شکایت کرد و برادرم رفت زندان دوسال اونجا بود و خودش با تغییراتی که اونجا براش بوجود اومد سر براه شد و خداروشکر الان وضعیت نسبتا خوبی داره
ولی این مابین بعد از همه اینها من از خالم حرفهایی شنیدم که خیلی ازم ناراحت بود میگفت تو اون موقع نباید من و آروم میکردی باید تو از من حالت بدتر میشد
اصلا خشکم زد
خیلی تو گوشی محکمی خوردم باید بیدار میشدم
همونجا تصمیم گرفتم اصلا روی دیگران کار نکنم اصلا نخوام سنگ صبور باشم بخودم توجه کنم
حتی بعد از ده سال که خواستم اون یه تیکه زمین و بگیرم. و سندش و بنام بزنم با کلی مخالفت روبرو شدم اینها نتیجه دخالتها نتیجه به دیگران کار داشتن و تغییر دادن زندگی دیگران
هزاران بار بیشتر از اونها ما آسیب میبینیم
اما الان حدودا سه سال که من تصمیم جدی گرفتم
فقط روی خودم کارکنم البته بگم به لطف خدای مهربون من به صورت اتفاقی با استاد و سایت اشنا شدم و باعث شد تا در مدار آگاهی قرار بگیرم
الانم هنوز خیلی باید رو خودم کار کنم هنوز روی بچه هام پاشنه آشیل دارم
دارم تلاشم و میکنم
اما از وقتی که بخودم توجه کردم و روی آگاهی هایم کار میکنم زندگیم روز به روز داره بهتر میشه
خداروهزاران بار شکر آرامش بیشتری دارم روابط بهتری دارم
به جاهایی هدایت میشم که اونجا. همه شادن
همه توحیدی هستن
و الان که دورم خلوت هست میدونم برای چیه
و از تنهاییام لذت میبرم
و ممنوم از استاد آگاهی که از دوره دوازده قدم کسب کردم فوق العاده بود
ولی بازم خیلی باید رو خودم کار کنم خیلی
سالهایی از عمرم و سپری کردم به اون شکل
ممنونم استاد جان خدایا شکرت که مرا در مسیر درستی نعمت ثروت روابط خوب آرامش آرامش آرامش سلامتی قراردادی
امیدوارم همیشه شاد و خوشحال سربلند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید
اینکه بخواهم زندگی دیگران رو تغیر دهم من سالها مربی ورزشی رزمی بودم با یک فلسفه خیلی خیلی زیاد،
و یک برداشتهای شخصی که ما خودمون وارد اون کرده بودیم که شاید هم هیچ ربطی به اون ورزش نداشت.
سالها در تفکر من بود و همین الان هم کم شده ولی هست که زمان و وقت بزارم که من راه رو میدونم و باید به دیگران هم نشون بدهم که راه درست از کجا هست و بعد از چند سالی که گذشت و همه هزینه ها و وقتی که میگذاشتم تاثیرات زیادی نمیگذاشت دیگه زده بودم به بیخیالی و خیلی خودم رو درگیر اون فرد نمی کردم و روی بعدی ها کار میکردم ولی همیشه این فکر رو داشتم و هنوز هم دارم که من مطالب و تجربیات زیادی دارم و میتونم زندگی دیگران رو تغییر دهم ،
با همه این تکرارات استاد و این چند سال که در سایت هستم به این نقطه رسیدم که خیلی وقتها وسط حرفهام یادم میفته که دیگه ادامه نده این کار تو نیست اگر زرنگی برو خودت رو درست کن ،
سی سال شبانه روز روی اون تفکرات کار کرده بودم الان هر کلامی که به گوشم میرسه درست برعکس باورهای من هست هر گوشه رو میگیرم از یه گوشه میزنه بیرون،
و البته هیچ از گذشته ام ناراحت نیستم من در پله های خودم که هزاران هزار پله از خیلی از دوستانی که کامنت میگذارید و خیال میکنید که مشکل داشتید من پایین تر بوده ام و هستم،
ولی میبینم که دارم در پله خودم پیشرفت دارم ،
خداوند رو شاکرم که در هر قسمت از زندگیم از ته دل ازش کمک خواستم من رو از زیر منجلاب ها بیرون کشیده ، مسیری برام باز کرده و راهنماییم کرده یکی از اون مسیرها استاد و این سایت هست چندین ساله که حرفهای استاد هر روز و همه جا توی گوشم هست در همه جا در همه مسیر ها الان چند ساله که وقتی کاری ندارم داخل مغازه دارم فایلهای استاد رو گوش میدم ،
خیلی وقته تا که حالم بد میشه میزنم رو یکی از فایلها و گوش میدم و از اون فضا میام بیرون.
و خیلی پیشرفتها داشته ام که اونقدر زیاده که فرصت نمیشه بیام بنویسم هر لحظه اتفاقات عالی و رسیدن به خواستها.
خدایا هزاران بار شکرت
خیلی وقتها ساعت ها مینویسم ولی ارسال نمیکنم
الان هم
نمیدونم این مطالب که مینویسم ربطی به موضوع داره یا نه با اینکه این فایل رو چهار یا پنج بار گوش کرده ام ،
استاد نازنینم از شما یک دنیا سپاسگزارم بابت اشتراک این همه آگاهی زیبا و از خانم شایسته عزیزم هم دوباره ممنونم که این ایده ی زیبا به ذهنشون رسید و از استاد درخواست ضبط این فایل رو کردند
استاد طبق صحبت های خودتون شما در شروع هر جلسه از محصولات و یا حتی تو خیلی ازفایل های رایگان این موضوع رو بیان کردید
و دوباره امروز این درس و نکات طلایی برای من مرور شد و برای من اتفاقاتی رو بازگو کرد که من هم قبلا ازین اشتباهات داشتم و میخوام بگمشون تا هم خودم یادم باشه من از چه مسیری حرکت کردم و تغییر کردم و هم اینکه به دوستانم تو درک این قانون کمک کنم
همونطور که من از کامنت های دوستان کلی درس جدید یاد میگیرم
از بهار 1403 که بصورت جدی تصمیم گرفتم رو خودم کار کنم نسبت به اینکه به کسی درباره آگاهی ها چیزی نگم یا نخوام نصیحتشون کنم خیلی رو خودم کارکردم اما دروغ چرا بعضی جاها از دستم در رفته! اما خب نیاز به تکامل داشتم تا بتونم بهتر و بهتر این قانون رو درک کنم
درباره این قضیه من مثالای کمی ندارم متاسفانه!
یادم پارسال که سال آخرم بود یکی از دوستانم به یک نحوی مبلغ قابل توجهی بهش پول میرسه و خب برنامه داشت تا با اون پول دندوناش رو مرتب کنم و یکسری عمل های زیبایی که طی اتفاقی براش پیش اومده بود انجام بده!
ما هم تشویقش کردیم که دندون اولویت اول تو هستش!
و من چون تجربه ی ارتودنسی داشتم بهش در این باره گفتم، و حالا دورانی که باید با ارتودنسی بگذرونی چجوریه و اینا…
خلاصه من با کلی انرژی که صرف توضیح دادن به این آدم کرده بود و یه نتیجه بزرگ که من بودم کنارش نشسته بود ایشون رفت و قبل عید 403 وقت دکتر گرفت و برای کارای اولیه رفت!
اونروز که بعد از مدرسه باید میرفت دندونپزشکی که براش قالب بگیرن و بعد عید سیم بزارن ایشون نرفت!!!
نرفت و گذشت و باز من انرژیم و صرفش کردم که بابا دختر داری چیکار میکنی؟؟؟ چی واجب تر از دندون! و من باز شدم به قول استاد اون آدمی که صحبت میکنه و عالم دهر هستش!!!
من که ساعت ها و روز ها و ماه ها در این باره باهاش حرف زده بودم و خودم از ارتودنسی نتیجه عالی گرفته بودم و کلی راهکار بهش گفتم که مثلا اینکارارو نکن یا مواظب باش که دهنت زخم نشه و اینا
یهو برگشت به من گفت آخه من دلم نمیاد ازین پول استفاده کنم!!!
من و میگی، انگار یه آب یخ ریختن روم، به قول استاد حسابی ناراحت شده بودم و با خودم میگفتن وا خب نخواد خرج کنه اون پول و میخواد قاب کنه بزنه به دیوار نگاهش کنه؟؟؟!!!
یهو یاد قانون افتادم و یه چی تو سرم صدا زد!!
یادمه استاد تو خیلی از فایلا توضیح دادند که علت اینکه چرا مخالف انجام کارایی مثل ارز و سهام هستند
یهو همون علت ها و دلایلی که استاد تو اون فایل توضیح میدادند عین برق از جلو چشمام رد شدم و من به جواب رسیدم!
اولا اون خانم تا وقتی خودش نخواد من نمیتونم هیچ تاثیری تو زندگیش داشته باشم
دوما وقتی اون بالا (از لحاظ تفکر و دیدگاه) عوض نشه و تغییری نکنه مثل قضیه سهام فکر میکنی با یسری تکنیک تو پول درمیاری و ثروتمند میشی اما هیج کدوم ازینا اتفاق نمیوفته و اونا فقط یسری اعداد توی کامپیوترت هستند که بالا و پایین میشن و یک دفعه تمام اون پولا دود میشن و اصلا نمیفهمی چیشد!!
یادم افتاد آدما تو جای درستشون هستن! تو هرجا که هستند!!! تو هر شرایطی که هستند!! اونا باید اونجا باشن!! چون خودشون انتخاب کردند
چوم جهان دو قطبیه!
اگر این دوست من دلش نمیومد که به اون پولا دست بزنه و ازش برای بهبود خودش استفاده کنه، بنظرم حق داشته چون اون پول خیلی یکدفعه ای بهش رسید و اون هیچ تغییری نکرده بود و آماده دریافتش نبود و حالا که اون پول و داره دلش نمیاد خرجش کنه!
یادمه دوستم یک مقدار زیادی از این پول رو طلا کرد و حدود 20 یا 30 تومنش تو حسابش بود! و خداشاهده در عرض شاید 2 ماه کل این پول خرج شد و نفهمید چطوری!! نه باهاش لباسی خریده بود، نه تفریحی کرده بود، هیچی هیچی!!!! و هممون ازین قضیه شوک شده بودیم
و نصیحت کردنای من به این خانم هیچ سودی نداشت جز اینکه ذهن من و درگیر میکرد و اعصابم خورد میشد که تو چرا اینکارو انجام ندادی! و من از یه جا به بعد هر وقت ملاقاتش کردم اصلا اون قضیه رو یادآوری نکردم و انرژیم و هدر ندادم!!!
من ازین دسته نتایج که آدمارو نصیحت کردم زیاد داشتم
که هیچ چیز عایدم نشد هیچ! بلکه انرژی من گرفته شد و ذهنم برای چند روز درگیر مشکلات و مسائل اینا بود!!
خدارو صدهزار بار شکر که من آماده دریافت این آگاهی بودم تا دوباره این مسئله برام یادآوری بشه و یادم بمونه که من هیچ تاثیری در زندگی دیگران ندارم و توانایی 100 درصد رو تغییر زندگی خودم دارم!
من ناتوانم در تغییر زندگی دیگران و توانام در تغییر زندگی خودم
انشاءالله که این قضیه و این آگاهی همیشه در ذهن من باشه و نخوام هیچ وقت به کسی راه و چاه نشون بدم و بشم سنگ صبور بقیه!
راستیتش من وقتی به کودکیم نگاه میکنم میبینم از بچگی دوست داشتم مشکلات بقیه رو حل کنم و همیشه خدا سنگ صبور بقیه بودم اما الان تقریبا یک سال هست که این قضیه رو سعی کردم ریشه کن کنم و اجازه ندادم تا انرژیم و آرامشم که بسیار ارزشمندن به راحتی هدر برند
استاد نازنینم از شما باز سپاسگزارم
و از خدای نازنینم برای خودم، استاد و خانم شایسته عزیز و تمام دوستانم در سایت عباسمنش خیر و برکت و رزق و روزی و شادی و لبخند فراوان میخوام
امروز مثل اینکه قلبم برم گفت که استاد فایل جدید گذاشته، آمدم و دیدم که واقعا هم راست گفته . خیلی خیلی خوشحالم از بودن در ین سایت الهی خداره صد هزار مرتبه شکر . هربار که میآییم به سایت و هر کامنت که میخوانم بعد از شکر گذاری با خودم میگم چقدر حال همه درینجا خوب است همه در حال پیشرفت است و نتایج عالی که میگیرند با خودم میگم ببین اگر آنها توانستند تو هم میتوانی خدایا شکرت.
واقعیتش استاد من بار ها این کار کردم که میخواستم به دیگران کمک کنم و نصیحت شان کنم و راهی درست را انتخاب کنم بار ها دوستانم در مورد مشکلات شان برایم میگفتن و من در اول نصیحت شان میکردم و بعدا آدرسی از سایت و شما میگفتم برشان و بعد میدیدم که دگه اصلا نمی پرسیدن که این استاد کیست و من میدانستم که اصلا در مورد شما سرچ نکردند و من ناحق نصیحت شان میکردم و هر روز میدیدم که حالشان بد و بدتر میشد. یکی از شاگردانم چندی قبل در گیریهایش زیاد بود و من نصیحتش کردم همان روز خوب شد احساس کردم با صحبتهای من حالش خیلی خوب شد اما روز بعد دوباره همان گپ سابق و اصلا تغییرات نیامده بود .من چون قانون را نمیدانستم .
و بعد پذیرفتم که من توانایی تغییر دیگران را ندارم . و 100 فیصد توانایی تغییر خودم را دارم.
اما از وقتیکه قانون را دانستم که من نمیتوانم دیگران را تغییر بدهم، من نمیتوانم کاری خدا را در زنده گی دیگران بازی کنم ، من مبلغ و ناجی دیگران نیستم، من مسئول زنده گی خودم استم سرم باید در زنده گی خودم باشد ک اصلا کار نداشته باشم که دیگران چی میکنند.
یکی از مواردی دیگر که این قانون را تایید میکند اینست که در کشور ما وزارتخانه داریم بنام امر بالمعروف و نهی از منکر که وظیفه کارمندان شان اینست که در کوچه نصیحت میکنند که مطابق شریعت رفتار کنند و من تغییراتی احساس نمی کنم ، همه مردم به صحبت هایشان گوش میکنند و احترام میگذارند اما وقتی میرن اصلا تغییری ایجاد نمی کنند.یعنی در عمل تغییری ایجاد نمیشود.
اما چند وقتی است که دست ازین کار برداشته ام و گفتم دیگران را نمیگم و باور کنید که چقدر راحت استم اگر نظر بخواهند میگم که راه راست این راه است اگر نخواهند که هیچ و با آموزه های دوره عزت نفس یاد گرفتم که نظرم را بدون ترس و هراس بگم .
خدایا شکرت بابت اینهمه آگاهی که در این فایل بود و ممنون از استاد عزیزم
خداروشکر میکنم با یه استاد عالی در این مسیر همراه هستم.
نقشی که شما در زندگی ام دارید این هست که من عملا میانبر میزنم توی رسیدن به خواسته هام.
و باز هم مثل همیشه یک فایلی آماده شد که دقیقا برای اکنون من هست و چقدر عالی این جریان هدایت کار میکند.
ان شاءالله شخص علیرضا طاهرزاده همواره بیاد بیاره که باید تو این مسیر زیبا حرکت کنه و موحد باشه و مشرک نباشه.
ان شاءالله همواره بتونم درک کنم جریان هدایت را و عمل کنم به آگاهی ها. که در این مسیر هم از خداوند کمک و هدایت میطلبم.
واقعا توی چند فایل قبلی یه موضوعی را شما خیلی عالی بهش اشاره کردید و وقتی نشستم و تفکر کردم به این موضوع دیدم واقعا همینه.
اون موضوع این هست:
هر آنچه در زندگی ام دارم را خداوند به من عطا کرده است
این جریان هدایت.
این جریان خیر حاکم بر جهان هستی.
این جریان قانون گذار.
این جریانی که قادر مطلق هست.
این جریانی که عالم و دانای مطلق هست.
این جریانی که خالق هست.
این جریانی که قدرت خلق به من داده است.
این جریانی که بینهایت هست.
این جریانی که تنها فرمانروای هستی است.
رب العالمین هست.
این جریانی که وهاب هست
این جریانی که رحمان رحیم هست
این جریانی که قطعا هدایت میکند.
این جریانی که مارا آگاه میکند.
این جریان هست که هر آنچه میخواهیم را به ما عطا میکند. هدایتمون میکند به مسیری که میخواهیم. وظیفه خودش کرده هدایت کند. این جریان قطعا مارا آسان میکند برای آسانی ها
و استاد بینهایت از شما سپاسگزارم که این آگاهی ها را با ما به اشتراک میگذارید.
استاد در مورد موضوع این فایل باید بگم، که شخصا توی همین چند وقت اخیر دوباره داشتم درگیر این موضوع میشدم.
که بخواهم بقیه را راهنمایی کنم و هدایت کنم. و پیگیر باشم.
ولی همواره شکر خدای یکتا این احساس و این نوار در ذهنم تکرار میشد که تو خدا نیستی
تو فقط توانایی ایجاد تغییر در زندگی خودت را داری.
تو هیچ مسئولیتی در قبال دیگران نداری.
از بودن با دیگران لذت ببر.
از زندگی هاشون یاد بگیر.
ببین قوانین چجوری داره عمل میکنه.
ولی نخواه که تغییری ایجاد کنی.
اتفاقا توی همین کار جدیدی که رفتم یه موردی را برخوردم.
یک شخصی هست که از شرایط عالی، به شرایط نازیبایی رسیده. به دلیل اعتیاد.
و یک شخص دیگه ای خیلی دلش میخواد به اون کمک کنه.
من این وسط یه چیزی به اون نفر دوم گفتم.
این قانون که هر کسی هر شرایطی داره، خودش برای خودش ساخته. وگرنه اون شخص میتونست الان در بهترین درجات کاری و اجتماعی باشه.
بنابراین دل نسوزان برای این دست از افراد.
ولی در همان لحظه به خودم اومدم دیدم خودم هم دارم این کار را میکنم.
اول سپاسگزار خداوند شدم، که درک کردم، دوم به همینجا بسنده کردم. و به قول شما زیپ دهنمو بستم.
همیشه توی یسری از جمع ها به من میگویند تو خیلی ساکتی.
ولی موضوعی که هست همواره دارم سعی میکنم، شرایط هر کسی را نسبت به قانون بسنجم.
تا درس بگیرم و خودم را بدرستی اصلاح کنم.
این ها درسهایی است که از شما آموختم. و البته خداوند هم در قرآن گفته است از پیرامونتان و از نگاه به آسمان ها و زمین بیاموزید.
خلاصه استاد نمیگم خیلی عالی دارم علم میکنم. البته میدونم هر چقدر موحد تر و با ایمان تر باشم، بهتر و راحت تر مسیر را طی میکنم.
اما دارم عمل میکنم و راضی هستم از این عملکردم.
که البته اینها همه اش بخاطر ایمان به خداوند هست.
خداروشکر. یه قدرتی بهم میده که عمل میکنم.
واقعا خداروشکر.
نمیدونم خوب منظورم را رسوندم یا نه.
اما بینهایت از خداوند بخاطر هدایتش سپاسگزارم.
هدایت به سایت شما.
هدایت برای مومن بودن و موحد بودن.
هدایت برای عمل به آگاهی ها.
عاشقتونم استاد عزیزم.
ان شاءالله هرکجا هستید در پناه رب العالمین شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
سلام و عرض ادب دارم خدمت شما استاد عزیز و بانو شایسته ی گرامی.
استاد این صحبت های شما بزرگترین و مخرب ترین پاشنه ی آشیل من قبل از آشنایی با شما بود . آخ که همیشه وقتی به گذشته ام نگاه میکنم حسرت این رو میخورم که کاش این موضوع رو زودتر میدونستم. من در کل دوران دانشجوییم با جان و دل برای نجات و هدایت همکلاسی هام تلاش میکردم و این قدر سر این قضیه متحمل استرس و تخلیه ی انرژی شدم که حد نداره. و جالب اینکه هرچه قدر تلاش میکردم بعد چند روز میدیدم اون فرد باز داره همون افکار و حرف های خودش رو میزنه و من فقط نقش یک مسکن قوی رو داشتم که در لحظه به طرز بی نظیری با حرف هام و فشاری که متحمل میشدم قادر بودم فرد مقابلم رو آرام کنم ولی فقط خدا میدونه که بعدش چقدر بی انرژی و خسته میشدم. و طبق فرمایش شما کار به جایی رسیده بود که وقتی تو حیاط دانشکده رد میشدم یکی از سال پایینی ها می اومد و میگفت شکوفه میخوام باهات درد و دل کنم چون تو خیلی آرامبخشی و کنارت احساس آرامش میکنم در حالیکه سعی میکردم اون فرد رو آروم کنم و احساسش رو عوض کنم خدا میدونه چقدر بی انرژی و خسته و به هم ریخته میشدم و فقط با عشقبازی با خداوند بود که میتوانستم اون فرکانس های منفی رو از خودم دور کنم و دوباره جون تازه ای بگیرم. سر این جهالت هام حتی کارم به سرم میکشید. استاد خداوند رو سپاااااااااس گذارم که من رو لایق فهم این مطالب کرد و من رو با شما هم مسیر کرد. در گذشته ظاهری آرام و درونی پر تلاطم داشتم به خاطر فشار روانی ناشی از احساس مسئولیت در برابر زندگی دیگران و دائم دچار نوسانات احساسی بودم تا جایی که بیمار شده بودم. از وقتی با قوانین الهی آشنا شدم این آرامش ظاهری بسیار عمیق تر شده. نجواهای ذهنم بسیار کمتر شده هرچند که الان هم باز خیلی اشتباه میکنم و خیلی مواقع قانون رو فراموش میکنم ولی سریعا با مشاهده ی اولین نشانه ها به خودم میام و به خودم میگم مواظب باش دچار اشتباهات گذشته نشی. حالا دیگه دوست ندارم سنگ صبور بقیه باشم اصلااااااا. دوست ندارم انرژیک رو برای پیدا کردن راه حل مشکلات بقیه بزارم چون میدونم در آخر هرکسی خودش راهش رو پیدا میکنه و هر وقتی کسی از من کمک میخواد و راهنمایی میخواد اگر آگاهی داشته باشم که فکر کنم به اون فرد کمک میکنه در اختیارش قرار میدم ولی دوست ندارم انرژیم رو صرف این کنم که حرفام رو به اون فرد بقبولونم و پیگیر دنباله ی کارش باشم که آیا عمل کرد یانه.
از خداوند منان که رب و هدایت کننده ی همه ی ماست برای خودم و شما و عزیزانم و تمام دوستان توفیق روزافزون در درک و عمل به قوانین الهی و بهشت دنیوی و اخروی رو آرزو دارم.
چه کاری میتونمانجام بدم براش؟برم باهاش حرف بزنم؟ یا مثلا میگفتم اگه فلان کارومیکردم شاید اصلا اینجوری نمیشد
بعد از مدتی بهتر شدم اما بازم اون نجواها و ناراحتی ها بود یا تو ذهنم تجزیه تحلیل میکردم که فلانی چقدر بد داره با همسرش یا فرزندنش رفتار میکنه
چه قدر مسیرش غلطه
و امروز که دوبار تاالان این فایل ارزشمندوگوش کردم متوجه شدم همین تجزیه تحلیل کردنا ینی من دارم بهش توجه میکنم و خب طبیعتا بیشتر ازون جنس وارد زندگیم میشن
امروز یادگرفتم که من قدرت تغییر در زندگی هیچکس رو ندارم
و فکر میکردم آره من میدونم و خودمو اصلا در گیر بقیه نمیکنم
و اتفاقا چقدرررر دقیق استاد گفتن که ممکنه از همین فایلی که داره توضیح میده که ما تاثیری بر زندگی دیگران نداریم، بخایم استفاده کنیم تا کسی رو تغییر بدیم.
و دیدم ارههه من همین حرف هارو هزاران بار به مادرم زدم قبلا و هنوزم دارم میزنم.
ولی اصلا فایده نداره ،
چون مادر من کاملا خودشو قربانی میکنه تا بچه هاشو راضی نگه داره ، بهشون کمک کنه و…
و من همیشه بهش میگم تو هیچ تأثیری بر زندگی ماها نداری پس الکی چرا خودتو هی اذیت میکنی حرص و جوش و غم برای خودت درست میکنی.
بعد دیدم چقدرررر ترمز ها تو ذهن ما مخفی و گمراه کننده است.
من خودم داشتم همون قانونی که به مادرم میگفتم رو نقض میکردم، چون داشتم زور میزدم تغییرش بدم مادرم رو،
ولی خدای من چرا من تا الان موضوع به این سادگی رو نفهمیده بودم واقعا تکامل چقدر مهمه هااا
بعضی وقتا ما داریم قانونی رو برای بقیه توضیح میدیم که خودمون در همون لحظه داریم نقضش میکنیم هااا.
اولا که من که میدونم هیچکس تو زندگی کسی جز خودش هیچ تاثیری نداره و تا طرف تو مدارش نباشه اصلا تغییر نمیکنه، خب من چرا پس هی زور میزنم مادرم رو تغییر بدم.
واقعا خدایا شکرت، اینم باید روش کار کنم و سعی کنم هی بهتر بشم .
موضوع بعدی اینه که من تا بهمن 401 با یک دختر خانومی تو رابطه بودم تقریبا یک سال و نیم تو رابطه بودیم.
اون دختر خانوم که فامیل هم هست .
همیشه احساس قربانی شدن داشت
و میگفت خیلیا دارن اذیتش میکنن و به شدت احساس ترحم میخاست.
و کلا عصبی میشد از بعضی فامیل های دیگمون که پشت سر خانواده اینا حرف میزنن و اصلا واقعا تو در ودیوار بود.
چون من خودم تو درودیوار بودم هاا
مشکل از من بود من کلی باور اشتباه داشتم که دوس داشتم حمایت کنم تو رابطه، وابستگی دو طرفه باشه یعنی عشق و وو… که تا صبح مشکل های خودمو در مورد رابطه عاطفی بگم تمومی نداره ،هنوزم دارم ولی کمتر،
بعد من مینشستم ساعت ها هی پای درد ودل های این دختر و همراهی میکردم باهاش و دلداری میدادم و میگفتم ببین تو باید اینجوری باشی ، قانون جهان اینه ، احساس خوب = اتفاقات خوب،
6 ماه آخر رابطه رو توسایت بودم.
و براش فایل های استاد رو میفرستادم که گوش کنه تغییر کنه و گفتم باهم رابطه پایداری داشته باشیم و …
هرچقدر من توضیح میدادم میگفت آره درست میگی ولی…
بعد این ولی ،کلی باور های اشتباه رو میگفت باز.
یا میگفت آره درسته و میگفت مرسی حالم خوب شد ، مرسی که هستی و منم باز احساس میکردم من چقدر خوبم و توانا هستم که دارم یک دختری که وابسته شدم بهش رو از جهنم نجات میدم و میبرمش به سمت خوشبختی و بهشت.
اتفاقی که میوفتاد باز دوروز بعد میومد حرفایی میزد که من ده هزار بار بهش توضیح داده بودم که اشتباهه هااا ،و قانون چیه ، ولی واقعا ریست فکتوری میشد مغزش.
و بعد که من خداروشکر تو سایت ادامه دادم
از تیر 401 که توسایت عضو شده بودم.
بهمن 401 من تصمیم گرفتم که همزمان شماره های آدم های نامناسب رو حذف کنم از تو گوشیم .
دیدم همه حذف شدن که .
حتی شماره داداشم .
همون روز اینستاگرام رو کلا پاک کردم و دوساله اینستا ندارم.
همون روزا سیگار رو ترک کردم .و دوساله دیگه سیگاری نیستم.
و امااااا اصل داستان اینجاست.
کبوتر با کبوتر، باز با باز .
همون روز ها این دختر خانوم گفت من نمیخام تو این رابطه باشم میترسم وابسته بشم و اینا.
و اولش که خب من بهم ریختم
ولی خیلی زود خداروشکر
این حرف اومد تو قلبم که ببین این یک نشونه بزرگه هاااا
دقیقا زمانی که تو شماره های آدم های نامناسب رو حذف کردی
زمانی که اینستا رو پاک کردی
و زمانی که سیگار رو ترک کردی
چون میخاستی که به قانون عمل کنی و خواسته هاتو خلق کنی
در همین زمان این رابطه هم داره تموم میشه و بعد خداروشکر کردم و گفتم خدایا سپاسگذارم ازت انقد دقیق داری هدایتم میکنی و تسلیمم و این رابطه باید تموم بشه .
دوستان اینو میخاستم بگم
وقتی کسی تو مدار درست نباشه مهم نیست ما چقدر تلاش میکینم تا تغییرش بدیم بهش کمک کنیم
اون هرگز تغییر نمیکنه. هرگز هرگز هرگز.
من خودم داشتم میرفتم تو مدار اون اصلا ،
یعنی ما وقتی میخایم کسی رو تغییر بدیم بزور ک تو مدارش نیست ، نه تنها اون نمیاد تو مدار ما ، بلکه ما خودمون هم با مخ سقوط میکینم تو مدار اون فرد،
پس سعی کنیم تمرکزمون رو از روی پارتنر ، همسر ،فرزند، مادر ، پدر ، برادر ، خواهر، و….
برداریم و کل انرژیمون رو بزاریم روی عمل به همین چیزا هایی که داریم به بقیه میگیم.
تاوقتی من سعی میکردم که زندگی اون فرد رو تغییر بدم کمکش کنم ، خب خودم انرژی و تمرکز و زمانی نداشتم که بخام عمل کنم به اون دانسته ها ،
اصلا خود این کار داره قانون رو نقض میکنه هااا.
وقتی من داشتم به اون دختر میگفتم که قانون اینه که ما خالق زندگیمون هستیم با باور ها و فرکانس هامون.
و همزمان میخاستم زندگی اونو تغییر بدم، روش تاثیر بزارم.
خب اون میتونست بگه آقا جان تو داری میگی من خالق زندگیم هستم دیگه پس تو چرا داری تلاش میکنی زندگی منو تغییر بدی.
خود این کار من بر خلاف قانون بود،
اگه من تاثیری روی زندگی کسی ندارم
پس هیچ تلاشی ،هیچ تلاشی، هییییچ تلاشی ، برای تغییر و کمک به هیچ کس، هیچکس یعنی حتی مادر و فرزند و … هم نکنم .
فقط روی خود خود خود خودم کار کنم ،عمل کنم به قوانین.
سپاسگذار خداوندم که هدایتم کرد به این فایل عالی.
و ممنونم از استاد عزیزم که این هدیه های گرانبها رو در اختیار ما قرار میدن.
عاشقتونم در پناه رب العالمین شاد و ثروتمند و سلامت باشید.
سلام خدمت استاد و هم فرکانسی های عزیزی که کامنت رو میخونند
تمام این چیزهایی ک شما استاد دارین ب ما یاد میدین ک البته و صد البته منشا خدایی داره در طول زندگیم از خدا پرسیدم و الان دارم جواب میگیرم چ وقت هایی ک خودمو اذیت کردم با درک اشتباه از آیات قرآن و گوش دادن ب آدم های اشتباه
خدا تو قرآن تکذیب کنندگان رو دعوت میکنه تا فقط یک آیه مثل قرآن بیاورند این خودش یک نشانه بزرگی هس برای هرکسی ک جاهلانه دشمن شده ک واقعا اگر ذره ای فکر کنه میفهمه ک این آیات قرآن منشا انسانی نداره
حرف های استاد هم از یک منبع دیگه داره میاد
واقعا اگر خدا هدایت نمی گرد تا آخر عمرم در عذاب هدایت این و اون بودم و فک میکردم هر جقدر در این راه سختی بکشم خدا راضی تره و خدا میتونست ک منو ول کنه اما فقط لطف کرد و داره بهم یاد میده ک حای اون خدایی نکنم
حتما برای این ک پله ای بالاتر رویم و نعمت های بیشتر رو دریافت کنم باید این قوانین رو رعایت کنم و در کار خدا دخالت نکنم و نخام ک نعوذ بالله جای خدا خدایی کنم
باید یاد بگیرم فقط روی خودم کار کنم فقط تمرکز روی خودم بزارم همه جی سر جای درسته خودشه
استاد خودش هیچ استادی نداشته ک اینارو بهش یاد بده اینه ک میگه حرف های منو وحی منزل بدونین
خود حضرت محمد و یاران واقعیش و حتی خود حضرت علی و حتی خود امام حسین این چنین عمل میکردن یعنی هیچ معبودی ب غیر از الله رو قبول نداشتن و این نبوده ک خودشون ب کس دیگری متصل بشن برای اتصال ب خدا
کما این ک جمله ای داریم از امام حسین ک عبد خدا باشید خدا برای شما کافی است
خودشون داشتن میگفتن باباجون فقط خدا
قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُم مِّن دُونِهِ فَلَا یَمْلِکُونَ کَشْفَ الضُّرِّ عَنکُمْ وَلَا تَحْوِیلًا (56) ۞
أُولَئِکَ الَّذِینَ یَدْعُونَ یَبْتَغُونَ إِلَی رَبِّهِمُ الْوَسِیلَهَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ وَیَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَیَخَافُونَ عَذَابَهُ ۚ إِنَّ عَذَابَ رَبِّکَ کَانَ مَحْذُورًا (57) ۞
این آیات سوره اسرا دقیقا همینو داره میگه ک خدا میگه اونهایی ک شما میخانید برای کمک ،خودشون از خداوند طلب رحمت میکنن و از عذاب خدا میترسن و پیترسن ک برای خدا شریکی قائل بشن
عذاب خدا دردناک و شدیده
بارها خدا هشدار داره در قران ک ب غیر از الله معبود دیگری نگیرید
خط قرمز خدا مغرور شدنه این ک انسان فک کنه خودش موفقیت هارو بدست آورده اونجاس ک عذاب خدا نازل میشه و خیلی ترسناکه
خدا توران گفتا تمام موجودات دارن خدا رو تسبیح میکنن تمام ستایش ها مخصوص الله است الکی مغرور نشو اعتبار تمام موفقیت ها ب خدا میرسه
لازمه بدست آوردن دستاوردهای بزرگتر اینه ک فقط اونو تسبیح کنی
اباک نعبد
اینجا دستور داده ک فقط اونو بندگی کنم یعنی اعتبار تمام موفقیت هارو ب اون بدم و شکرش ب جا بیارم وگرنه تا زمانی ک نفهمی اول و آخر اونه و شریکی نداره در عذاب میمونی و هیچ دستاوردی بدست نمیاد
زمانی انسان میتونه بیشتر بالا بره ک مثل استاد با دستاوردهای بیشتر خاشع تر بشه
به نام خدای مهربان
سلام بر استاد عزیزم و مریم بانوی نازنین و همه دوستانم در این سایت الهی
موضوع این فایل منو به گذشته خودم برد. من نوجوان بودم که مادرم به زانو درد شدید مبتلا شد، زانودردی که مرتب بدتر و بدتر می شد. از 22،3 سالگی من درگیر پیدا کردن دکتر و درمان برای مادرم شدم. چند تا دکتر طب سنتی، دکتر جراح، توصیه گرفتن از این و اون و جالبه که مادرم این درمانها رو برای زمان کوتاهی پیگیری می کرد و بعد می گفت اینها فایده ای نداره و رها می کرد. حتی بعضی وقتا که توصیه ای بهش می کردم باهام پرخاش و تندی می کرد و من ناراحت می شدم . چند سال پیش توی دوران پندمیک دچار اون بیماری شد و بعد از اومدن به خونه قادر به هیچ کاری نبود. من شماره فیزیوتراپ از یکی از فامیل گرفتم و زنگ زدم و در ذهنم می گفتم هیچ کس به فکر مامان نیست و من باید اقدامی بکنم. خدا منو ببخشه که اینقدر به خودم قدرت داده بودم. جالبه فیزیوتراپ اومد و یه سری توصیه ها کرد و لابلای صحبتهایش گفت که خیلی ماساژ به کمر و پاهاتون ندید که ممکنه بیشتر صدمه ببینید و جالبه که مادر من فقط به این توصیه عمل کرد و من که مثلا داشتم روی خودم کار می کردم کور بودم و نمی فهمیدم که مادر من از اعماق وجودش باور داره که هیچ درمانی فایده ای برای او نداره و این باور باعث شده که هیچ درمانی را ادامه نده و اصلا هیچ درمانی هم فایده نداشته باشه.
من همین طور درگیر پیدا کردن درمان و دکتر بودم. حتی از روشهای متافیزیکی براش حرف می زدم و تنها چیزی که نصیبم می شد تمسخر بود و باز اون احساس دلسوزی و وظیفه اینقدر شدید بود که به این روند ادامه می دادم. بعد از شرکت در دوره 12 قدم این تلاشها کمتر شد ولی هنوز وجود داشت تا در دوره احساس لیاقت استاد در مورد این مساله حسابی توضیح دادن. یک ماه پیش یه فیلم از یه دکتر طب سنتی توی یوتیوب دیدم و دوباره اون حس دلسوزی و وظیفه اومد سراغم رفتم اینستاگرام نصب کردم و رفتم پیج اون دکتر ولی بعد به خودم تشر زدم که دوباره چکار داری می کنی؟ توجهتو داری میبری روی مریضی هنوز فکر می کنی می تونی به مادرت کمک کنی فکر می کنی کی هستی؟ خدا، که بتونی به مادرت سلامتی بدی، اگه مادرت در مدار درست باشه خدا به بی نهایت طریق اونو به سمت سلامتی هدایت می کنه، تو کاره ای نیستی. و همون وقت از پیجش بیرون اومدم. هنوز هم گاهی ذهنم میاد سرزنشم می کنه که مادرت داره اینقدر درد می کشه و تو عین خیالت نیست. ولی مرتب به خودم می گم خدا به همون اندازه که به من نزدیکه به مادرم هم نزدیکه و می تونه بهش کمک کنه، من کاری از دستم بر نمیاد. تلاشهامو به خودم یادآوری می کنم و می گم ببین هیچکدوم فایده نداشت و اینجوری خودمو آروم می کنم.
بعد از آشنایی با مباحث مثبت اندیشی تنها کسانی که تلاش کردم تغییر بدم پدر و مادرم بودن. چون هردو به شدت افسرده بودن و بیمار. چون کلا آدم کم حرفی ام کاری به کار کس دیگه ای به اون صورت نداشتم ولی مرتب با پدر و مادرم حرف می زدم. می گفتم شکرگزاری کنید، حرص نخورید. به مادرم که با تلفن با بقیه فقط در مورد بیماری حرف می زد می گفتم این کارو نکن، می گفتم در مورد بیماری با کسی حرف نزن، به این آدمها زنگ نزن. می گفتم کینه و نفرتو کنار بگذارید ولی نتیجه اش چی بود؟ مادرم من و همسرمو مورد انتقاد قرار می داد که شماها غیر عادی هستید که با کسی رفت و آمد نمی کنید مسخره ام می کرد و من ناراحت و رنجیده می شدم . بهش می گفتم کینه و نفرت باعث بیماریهای خطرناک میشه و اون در مورد فلان آدم مریض حرف می زد که بهم ثابت کنه که من دارم چرت و پرت می گم. خدا رو شکر در این مورد زودتر از خواب غفلت بیدار شدم و کمتر این حرفا رو زدم و به همسرم هم گفتم که کاری به کار پدر و مادرم نداشته باش، فایده ای نداره.
اما این دلسوزی یه بعد دیگه هم داشت. وقتی ازدواج کردم خب من فرزند آخر خانواده بودم، خونه خودم دور از خونه پدر و مادرم بود، از صبح تا 3 بعدازظهر سرکار بودم و همسرم هم شبها خونه نبود و از طرفی هم می گفت که نمی خوام با آدمهای منفی رفت و آمد کنم. من هر روز به مادرم زنگ می زدم و اون می گفت که کاش اینجا بودی کاش نزدیکم بودی چرا نمیای؟ و من سرشار از احساس گناه می شدم که اینکه پدر و مادرم شاد نیستن تقصیر منه، اگه من الان پیششون بودم چقدر خوشحالتر بودن. بعد از بچه دار شدنم، این حس گناه شدیدتر شد چون مادرم می گفت کاش بچت اینجا بود و من می دیدمش. بعد از اینکه به یه شهر دیگه که نزدیک بود مهاجرت کردم برای رهایی از این احساس گناه با بچه کوچک و اسباب و وسایل با اتوبوس می رفتم خونه والدینم تا شادشون کنم. فکر می کردم می تونم با حضور خودم و بچم اونا رو از غم نجات بدم. این ذهنیت غلط باعث شده بود که حتی منطق من از کار بیفته و نبینم که بودن من هیچ تاثیری بر روحیه اونها نداره. خونه هم که بودم درگیر احساس گناه. خوشبختانه دوره عزت نفس به دادم رسید استاد اونجا خیلی خوب در مورد رهایی از احساس گناه توضیح میدن. چقدر نوشتم که من نمیتونم کسی رو شاد کنم برای خودم مثال زدم که ببین فلان وقت نتونستی شادشون کنی، ببین برادرت با چه ذوقی می برتشون مسافرت و اونها اونجا هم غمگینن. واقعا نفهمیدم کی اون احساس گناه از بین رفت .
اون زمان من عالم بی عمل بودم. خودم غرق در افکار منفی بودم و تمرکزمو گذاشته بودم روی شاد کردن والدینم، روی سالم کردن اونها و طبیعتا خودم هیچ نتیجه ای نمی گرفتم.
خدا رو شکر که از پارسال و با دوره 12 قدم بیشتر دارم روی خودم کار می کنم و به لطف خدا خیلی بهتر شدم خیلی آرامشم بیشتر شده، شخصیتم تغییر کرده.
هرچند هنوز وقتی ناراحتی های مادرمو می بینم ناراحت می شم ولی تلاش می کنم خودمو از اون وضعیت خارج کنم. دیگه کاری ندارم که چرا پشت تلفن اینقدر حرف های منفی می زنه فقط سعی می کنم نشنوم. وقتی اطرافیانمو می بینم که از بیماری رنج میبرن ازشون دوری می کنم بجای اینکه مثل قبل برگردم توصیه کنم. وقتی مادرم از برخورد اطرافیان گله می کنه و حتی اشک می ریزه توی ذهنم به خودم می گم اون با افکار خودش این اتفاقاتو خلق کرده چون کلا تمرکزش روی عیبهای اون آدمه. جدیدا تلاش می کنم که حتی در ذهنم هم از اون آدم انتقاد نکنم. و به وضوح دارم نتیجه این تغییر دیدگاهمو می بینم. تقریبا همه فامیلمون از مدار من خارج شدن، خیلی کم می بینمشون جلوی کنجکاویهامو می گیرم و احوالشونو اصلا نمی پرسم؛ جلوی دلسوزیهامو می گیرم.
دیروز اتفاقا با خودم فکر می کردم که از بچگی به ما گفتن که حسادت خیلی بده و روح آدمو می خوره. کاش اینم بهمون می گفتن که دلسوزی هم مثل حسادت نابودگره. دارم دور و بر خودم می بینم که آدمهایی که دلسوزی کمتری دارن و کمتر احساس عذاب وجدان می گیرن چقدر راحت ترن.
دلسوزی جهله. خدا به حضرت نوح گفت دلت واسه پسرت نسوزه جاهل نباش.
همسر من از وقتی با من ازدواج کرد در مورد مباحث مثبت اندیشی صحبت می کرد خدا رو شکر الان خیلی کم در مورد اینها با کسی حرف میزنه. از خونواده من فقط یکی از خواهرام و دخترش اومدن و عضو سایت شدن . همیشه هم من و هم همسرم به خودمون می گیم که اونها در مدار تغییر بودن و اگه ما هم نبودیم به طریقی هدایت می شدن. الان به این جمله صد در صد باور دارم.
خدا کمکم کنه که بتونم توحیدی عمل کنم و از جاهلین نباشم.
ازتون سپاسگزارم استاد عزیزم به قول خودتون اینقدر آروم دارم عوض می شم که گاهی متوجه تغییراتم نیستم و حتی ناسپاس می شم ولی این فایلها به یادم میاره که کجا بودم. تا مدتی پیش چقدر غرق در گذشته می شدم، غرق در خشم و نفرت و احساس قربانی بودن. دیروز که با یه تضادی روبرو شدم و ترس از آینده به سراغم اومد. به خدا گفتم تو میگی مومنان نه غمی دارن و نه ترسی. چطور ایمانمو تقویت کنم؟ انگار اون لحظه به درکی رسیدم. به این درک که من خیلی وقته که به گذشته فکر نمی کنم، خیلی وقته که محزون نمی شم ولی خب همچنان خوف توی وجودم هست. همون وقت به خودم گفتم خدایی که بدون اینکه بفهمی حزن رو از تو برداشته خوف هم برمیداره فقط به مسیرت ادامه بده.
به نام خداوند رحمتگر مهربان
سلام به استاد گرامی و خانم شایسته و همه همراهان
این فایل پر از درس بود پر از نکته انگار مختص خود من بود
من خیلی تو این موارد ضعف دارم
خیلی باید رو خودم کار کنم
خیلی ضربه خوردم از عدم آگاهی از اینکه قانون و نمیدونستم سالها خوودم و اذیت کردم و به حساب خودم داشتم دیگران و کمک میکردم در صورتیکه خودم غرق شده بودم
همیشه همینجور بودم از سن شش یا هفت سالگی اینجوری بودم که دوست داشتم به دیگران کمک کنم نمیدونم جرا شخصیتم اینجوری شکل گرفته بود
یادم زمانی که کلاس اول بودم هر همکلاسی که کاردستی بلد نبود و کمکش میکردم تا درست کنه
به درسای بقیه دوست داشتم برسم
بعد کمی که بزرگتر شدم زومم روی برادر کوچکترم بود همیشه نقش مادر و داشتم انگار من مسئول بودم کسی بهم نمیگفت ولی همش دلم میخواست تغییرش بدم حتی بعضی وقتا که حرفم و گوش نمیداد تنبیهش میکردم
برای درساش حرص میخوردم همیشه پیگیر کاراش بودم اونم از اون طرف بیشتر با من لج میکرد
خیلی هست از این موارد که بخوام بگم ولی الان به یکی دو مورد اشاره میکنم
همینجور گذشت تا من بزرگتر شدم هیچ کدوم از وقتهایی که برای برادرم گذاشتم تاثیری روی زندگیش نگذاشت حتی بدترم شد
برادرم به بیراهه های زیادی رفت
حتی کارش به دعوا با دیگران رسید اون موقع من ازدواج کرده بودم و توی شهر دیگه درس میخوندم و زندگی میکردم و خبر دعوای برادرم آومد باید دیه میدادیم و پدرم اون موقع نمیتوتست پرداخت کنه منم سریع ماشینم فروختم و دادم مثل همیشه ناجی بودم
البته پدرم بجاش بمن یه تیکه زمین داد بدون اینکه به نام بزنه البته
مقداری از دیه داده شد و بقیه قرار شد برادرم کار کنه و اقساطی پرداخت کنه
همیشه نصیحتش میکردم همیشه میخواستم بیارمش تو راه راست ولی بازم چند سال گذشت و حالا پدرمم از دنیا رفته بود
و من باز فکر میکردم که مسئولم باید هر جور شده تغییرش بدم وای که چه بروزگار خودم آورده بودم
عین همون خانم که میخواست پسر معتادش و نجات بده
از بس دنبال نجات دادن دیگران بودم به خودم که اومدم دیدم همسرم از برادرم بدتر شده اعتیاد داره و حالا افتادم دنبال نجات اون ده سال زندگیم و گذاشتم که تغییرش بدم نشد که نشد خسته شدم ازش جدا شدم
با بچه هام زندگیه جدیدی شروع کردم
ولی هنوزم دیگران و نصیحت میکردم راهکار میدادم
جالبه هرکسی که اوضاع داغونتر از من داشت میومد تا از تجربه هام استفاده کنه
ای داد بیداد از اون همه عدم آگاهی از اون همه اشتباه
برادرم و بخاطر ندادن اقساط زندان کردن و خالم ضمانت کرد تا بیاد بیرون ولی اون بازم نتونست پرداخت کنه و حساب خالم و بستن
بازم سمیه خانم شد گوش شنوا برای دردهای خاله و… نگم براتون روزی چند ساعت با خالم حرف میزدم که ناراحت نباش بزودی درست میشه
دست آخر شکایت کرد و برادرم رفت زندان دوسال اونجا بود و خودش با تغییراتی که اونجا براش بوجود اومد سر براه شد و خداروشکر الان وضعیت نسبتا خوبی داره
ولی این مابین بعد از همه اینها من از خالم حرفهایی شنیدم که خیلی ازم ناراحت بود میگفت تو اون موقع نباید من و آروم میکردی باید تو از من حالت بدتر میشد
اصلا خشکم زد
خیلی تو گوشی محکمی خوردم باید بیدار میشدم
همونجا تصمیم گرفتم اصلا روی دیگران کار نکنم اصلا نخوام سنگ صبور باشم بخودم توجه کنم
حتی بعد از ده سال که خواستم اون یه تیکه زمین و بگیرم. و سندش و بنام بزنم با کلی مخالفت روبرو شدم اینها نتیجه دخالتها نتیجه به دیگران کار داشتن و تغییر دادن زندگی دیگران
هزاران بار بیشتر از اونها ما آسیب میبینیم
اما الان حدودا سه سال که من تصمیم جدی گرفتم
فقط روی خودم کارکنم البته بگم به لطف خدای مهربون من به صورت اتفاقی با استاد و سایت اشنا شدم و باعث شد تا در مدار آگاهی قرار بگیرم
الانم هنوز خیلی باید رو خودم کار کنم هنوز روی بچه هام پاشنه آشیل دارم
دارم تلاشم و میکنم
اما از وقتی که بخودم توجه کردم و روی آگاهی هایم کار میکنم زندگیم روز به روز داره بهتر میشه
خداروهزاران بار شکر آرامش بیشتری دارم روابط بهتری دارم
به جاهایی هدایت میشم که اونجا. همه شادن
همه توحیدی هستن
و الان که دورم خلوت هست میدونم برای چیه
و از تنهاییام لذت میبرم
و ممنوم از استاد آگاهی که از دوره دوازده قدم کسب کردم فوق العاده بود
ولی بازم خیلی باید رو خودم کار کنم خیلی
سالهایی از عمرم و سپری کردم به اون شکل
ممنونم استاد جان خدایا شکرت که مرا در مسیر درستی نعمت ثروت روابط خوب آرامش آرامش آرامش سلامتی قراردادی
امیدوارم همیشه شاد و خوشحال سربلند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید
سلام به استاد و به همه دوستان عزیزم:
اینکه بخواهم زندگی دیگران رو تغیر دهم من سالها مربی ورزشی رزمی بودم با یک فلسفه خیلی خیلی زیاد،
و یک برداشتهای شخصی که ما خودمون وارد اون کرده بودیم که شاید هم هیچ ربطی به اون ورزش نداشت.
سالها در تفکر من بود و همین الان هم کم شده ولی هست که زمان و وقت بزارم که من راه رو میدونم و باید به دیگران هم نشون بدهم که راه درست از کجا هست و بعد از چند سالی که گذشت و همه هزینه ها و وقتی که میگذاشتم تاثیرات زیادی نمیگذاشت دیگه زده بودم به بیخیالی و خیلی خودم رو درگیر اون فرد نمی کردم و روی بعدی ها کار میکردم ولی همیشه این فکر رو داشتم و هنوز هم دارم که من مطالب و تجربیات زیادی دارم و میتونم زندگی دیگران رو تغییر دهم ،
با همه این تکرارات استاد و این چند سال که در سایت هستم به این نقطه رسیدم که خیلی وقتها وسط حرفهام یادم میفته که دیگه ادامه نده این کار تو نیست اگر زرنگی برو خودت رو درست کن ،
سی سال شبانه روز روی اون تفکرات کار کرده بودم الان هر کلامی که به گوشم میرسه درست برعکس باورهای من هست هر گوشه رو میگیرم از یه گوشه میزنه بیرون،
و البته هیچ از گذشته ام ناراحت نیستم من در پله های خودم که هزاران هزار پله از خیلی از دوستانی که کامنت میگذارید و خیال میکنید که مشکل داشتید من پایین تر بوده ام و هستم،
ولی میبینم که دارم در پله خودم پیشرفت دارم ،
خداوند رو شاکرم که در هر قسمت از زندگیم از ته دل ازش کمک خواستم من رو از زیر منجلاب ها بیرون کشیده ، مسیری برام باز کرده و راهنماییم کرده یکی از اون مسیرها استاد و این سایت هست چندین ساله که حرفهای استاد هر روز و همه جا توی گوشم هست در همه جا در همه مسیر ها الان چند ساله که وقتی کاری ندارم داخل مغازه دارم فایلهای استاد رو گوش میدم ،
خیلی وقته تا که حالم بد میشه میزنم رو یکی از فایلها و گوش میدم و از اون فضا میام بیرون.
و خیلی پیشرفتها داشته ام که اونقدر زیاده که فرصت نمیشه بیام بنویسم هر لحظه اتفاقات عالی و رسیدن به خواستها.
خدایا هزاران بار شکرت
خیلی وقتها ساعت ها مینویسم ولی ارسال نمیکنم
الان هم
نمیدونم این مطالب که مینویسم ربطی به موضوع داره یا نه با اینکه این فایل رو چهار یا پنج بار گوش کرده ام ،
بسم الله الرحمن الرحیم
استاد نازنینم از شما یک دنیا سپاسگزارم بابت اشتراک این همه آگاهی زیبا و از خانم شایسته عزیزم هم دوباره ممنونم که این ایده ی زیبا به ذهنشون رسید و از استاد درخواست ضبط این فایل رو کردند
استاد طبق صحبت های خودتون شما در شروع هر جلسه از محصولات و یا حتی تو خیلی ازفایل های رایگان این موضوع رو بیان کردید
و دوباره امروز این درس و نکات طلایی برای من مرور شد و برای من اتفاقاتی رو بازگو کرد که من هم قبلا ازین اشتباهات داشتم و میخوام بگمشون تا هم خودم یادم باشه من از چه مسیری حرکت کردم و تغییر کردم و هم اینکه به دوستانم تو درک این قانون کمک کنم
همونطور که من از کامنت های دوستان کلی درس جدید یاد میگیرم
از بهار 1403 که بصورت جدی تصمیم گرفتم رو خودم کار کنم نسبت به اینکه به کسی درباره آگاهی ها چیزی نگم یا نخوام نصیحتشون کنم خیلی رو خودم کارکردم اما دروغ چرا بعضی جاها از دستم در رفته! اما خب نیاز به تکامل داشتم تا بتونم بهتر و بهتر این قانون رو درک کنم
درباره این قضیه من مثالای کمی ندارم متاسفانه!
یادم پارسال که سال آخرم بود یکی از دوستانم به یک نحوی مبلغ قابل توجهی بهش پول میرسه و خب برنامه داشت تا با اون پول دندوناش رو مرتب کنم و یکسری عمل های زیبایی که طی اتفاقی براش پیش اومده بود انجام بده!
ما هم تشویقش کردیم که دندون اولویت اول تو هستش!
و من چون تجربه ی ارتودنسی داشتم بهش در این باره گفتم، و حالا دورانی که باید با ارتودنسی بگذرونی چجوریه و اینا…
خلاصه من با کلی انرژی که صرف توضیح دادن به این آدم کرده بود و یه نتیجه بزرگ که من بودم کنارش نشسته بود ایشون رفت و قبل عید 403 وقت دکتر گرفت و برای کارای اولیه رفت!
اونروز که بعد از مدرسه باید میرفت دندونپزشکی که براش قالب بگیرن و بعد عید سیم بزارن ایشون نرفت!!!
نرفت و گذشت و باز من انرژیم و صرفش کردم که بابا دختر داری چیکار میکنی؟؟؟ چی واجب تر از دندون! و من باز شدم به قول استاد اون آدمی که صحبت میکنه و عالم دهر هستش!!!
من که ساعت ها و روز ها و ماه ها در این باره باهاش حرف زده بودم و خودم از ارتودنسی نتیجه عالی گرفته بودم و کلی راهکار بهش گفتم که مثلا اینکارارو نکن یا مواظب باش که دهنت زخم نشه و اینا
یهو برگشت به من گفت آخه من دلم نمیاد ازین پول استفاده کنم!!!
من و میگی، انگار یه آب یخ ریختن روم، به قول استاد حسابی ناراحت شده بودم و با خودم میگفتن وا خب نخواد خرج کنه اون پول و میخواد قاب کنه بزنه به دیوار نگاهش کنه؟؟؟!!!
یهو یاد قانون افتادم و یه چی تو سرم صدا زد!!
یادمه استاد تو خیلی از فایلا توضیح دادند که علت اینکه چرا مخالف انجام کارایی مثل ارز و سهام هستند
یهو همون علت ها و دلایلی که استاد تو اون فایل توضیح میدادند عین برق از جلو چشمام رد شدم و من به جواب رسیدم!
اولا اون خانم تا وقتی خودش نخواد من نمیتونم هیچ تاثیری تو زندگیش داشته باشم
دوما وقتی اون بالا (از لحاظ تفکر و دیدگاه) عوض نشه و تغییری نکنه مثل قضیه سهام فکر میکنی با یسری تکنیک تو پول درمیاری و ثروتمند میشی اما هیج کدوم ازینا اتفاق نمیوفته و اونا فقط یسری اعداد توی کامپیوترت هستند که بالا و پایین میشن و یک دفعه تمام اون پولا دود میشن و اصلا نمیفهمی چیشد!!
یادم افتاد آدما تو جای درستشون هستن! تو هرجا که هستند!!! تو هر شرایطی که هستند!! اونا باید اونجا باشن!! چون خودشون انتخاب کردند
چوم جهان دو قطبیه!
اگر این دوست من دلش نمیومد که به اون پولا دست بزنه و ازش برای بهبود خودش استفاده کنه، بنظرم حق داشته چون اون پول خیلی یکدفعه ای بهش رسید و اون هیچ تغییری نکرده بود و آماده دریافتش نبود و حالا که اون پول و داره دلش نمیاد خرجش کنه!
یادمه دوستم یک مقدار زیادی از این پول رو طلا کرد و حدود 20 یا 30 تومنش تو حسابش بود! و خداشاهده در عرض شاید 2 ماه کل این پول خرج شد و نفهمید چطوری!! نه باهاش لباسی خریده بود، نه تفریحی کرده بود، هیچی هیچی!!!! و هممون ازین قضیه شوک شده بودیم
و نصیحت کردنای من به این خانم هیچ سودی نداشت جز اینکه ذهن من و درگیر میکرد و اعصابم خورد میشد که تو چرا اینکارو انجام ندادی! و من از یه جا به بعد هر وقت ملاقاتش کردم اصلا اون قضیه رو یادآوری نکردم و انرژیم و هدر ندادم!!!
من ازین دسته نتایج که آدمارو نصیحت کردم زیاد داشتم
که هیچ چیز عایدم نشد هیچ! بلکه انرژی من گرفته شد و ذهنم برای چند روز درگیر مشکلات و مسائل اینا بود!!
خدارو صدهزار بار شکر که من آماده دریافت این آگاهی بودم تا دوباره این مسئله برام یادآوری بشه و یادم بمونه که من هیچ تاثیری در زندگی دیگران ندارم و توانایی 100 درصد رو تغییر زندگی خودم دارم!
من ناتوانم در تغییر زندگی دیگران و توانام در تغییر زندگی خودم
انشاءالله که این قضیه و این آگاهی همیشه در ذهن من باشه و نخوام هیچ وقت به کسی راه و چاه نشون بدم و بشم سنگ صبور بقیه!
راستیتش من وقتی به کودکیم نگاه میکنم میبینم از بچگی دوست داشتم مشکلات بقیه رو حل کنم و همیشه خدا سنگ صبور بقیه بودم اما الان تقریبا یک سال هست که این قضیه رو سعی کردم ریشه کن کنم و اجازه ندادم تا انرژیم و آرامشم که بسیار ارزشمندن به راحتی هدر برند
استاد نازنینم از شما باز سپاسگزارم
و از خدای نازنینم برای خودم، استاد و خانم شایسته عزیز و تمام دوستانم در سایت عباسمنش خیر و برکت و رزق و روزی و شادی و لبخند فراوان میخوام
دوستتون دارم
بنام خدایی هدایتگر به سمت خواسته ها
سلام به استاد عزیزم و دوستان خوبم
امروز مثل اینکه قلبم برم گفت که استاد فایل جدید گذاشته، آمدم و دیدم که واقعا هم راست گفته . خیلی خیلی خوشحالم از بودن در ین سایت الهی خداره صد هزار مرتبه شکر . هربار که میآییم به سایت و هر کامنت که میخوانم بعد از شکر گذاری با خودم میگم چقدر حال همه درینجا خوب است همه در حال پیشرفت است و نتایج عالی که میگیرند با خودم میگم ببین اگر آنها توانستند تو هم میتوانی خدایا شکرت.
واقعیتش استاد من بار ها این کار کردم که میخواستم به دیگران کمک کنم و نصیحت شان کنم و راهی درست را انتخاب کنم بار ها دوستانم در مورد مشکلات شان برایم میگفتن و من در اول نصیحت شان میکردم و بعدا آدرسی از سایت و شما میگفتم برشان و بعد میدیدم که دگه اصلا نمی پرسیدن که این استاد کیست و من میدانستم که اصلا در مورد شما سرچ نکردند و من ناحق نصیحت شان میکردم و هر روز میدیدم که حالشان بد و بدتر میشد. یکی از شاگردانم چندی قبل در گیریهایش زیاد بود و من نصیحتش کردم همان روز خوب شد احساس کردم با صحبتهای من حالش خیلی خوب شد اما روز بعد دوباره همان گپ سابق و اصلا تغییرات نیامده بود .من چون قانون را نمیدانستم .
و بعد پذیرفتم که من توانایی تغییر دیگران را ندارم . و 100 فیصد توانایی تغییر خودم را دارم.
اما از وقتیکه قانون را دانستم که من نمیتوانم دیگران را تغییر بدهم، من نمیتوانم کاری خدا را در زنده گی دیگران بازی کنم ، من مبلغ و ناجی دیگران نیستم، من مسئول زنده گی خودم استم سرم باید در زنده گی خودم باشد ک اصلا کار نداشته باشم که دیگران چی میکنند.
یکی از مواردی دیگر که این قانون را تایید میکند اینست که در کشور ما وزارتخانه داریم بنام امر بالمعروف و نهی از منکر که وظیفه کارمندان شان اینست که در کوچه نصیحت میکنند که مطابق شریعت رفتار کنند و من تغییراتی احساس نمی کنم ، همه مردم به صحبت هایشان گوش میکنند و احترام میگذارند اما وقتی میرن اصلا تغییری ایجاد نمی کنند.یعنی در عمل تغییری ایجاد نمیشود.
اما چند وقتی است که دست ازین کار برداشته ام و گفتم دیگران را نمیگم و باور کنید که چقدر راحت استم اگر نظر بخواهند میگم که راه راست این راه است اگر نخواهند که هیچ و با آموزه های دوره عزت نفس یاد گرفتم که نظرم را بدون ترس و هراس بگم .
خدایا شکرت بابت اینهمه آگاهی که در این فایل بود و ممنون از استاد عزیزم
درود بر شما استاد عزیزم.
خداروشکر میکنم با یه استاد عالی در این مسیر همراه هستم.
نقشی که شما در زندگی ام دارید این هست که من عملا میانبر میزنم توی رسیدن به خواسته هام.
و باز هم مثل همیشه یک فایلی آماده شد که دقیقا برای اکنون من هست و چقدر عالی این جریان هدایت کار میکند.
ان شاءالله شخص علیرضا طاهرزاده همواره بیاد بیاره که باید تو این مسیر زیبا حرکت کنه و موحد باشه و مشرک نباشه.
ان شاءالله همواره بتونم درک کنم جریان هدایت را و عمل کنم به آگاهی ها. که در این مسیر هم از خداوند کمک و هدایت میطلبم.
واقعا توی چند فایل قبلی یه موضوعی را شما خیلی عالی بهش اشاره کردید و وقتی نشستم و تفکر کردم به این موضوع دیدم واقعا همینه.
اون موضوع این هست:
هر آنچه در زندگی ام دارم را خداوند به من عطا کرده است
این جریان هدایت.
این جریان خیر حاکم بر جهان هستی.
این جریان قانون گذار.
این جریانی که قادر مطلق هست.
این جریانی که عالم و دانای مطلق هست.
این جریانی که خالق هست.
این جریانی که قدرت خلق به من داده است.
این جریانی که بینهایت هست.
این جریانی که تنها فرمانروای هستی است.
رب العالمین هست.
این جریانی که وهاب هست
این جریانی که رحمان رحیم هست
این جریانی که قطعا هدایت میکند.
این جریانی که مارا آگاه میکند.
این جریان هست که هر آنچه میخواهیم را به ما عطا میکند. هدایتمون میکند به مسیری که میخواهیم. وظیفه خودش کرده هدایت کند. این جریان قطعا مارا آسان میکند برای آسانی ها
و استاد بینهایت از شما سپاسگزارم که این آگاهی ها را با ما به اشتراک میگذارید.
استاد در مورد موضوع این فایل باید بگم، که شخصا توی همین چند وقت اخیر دوباره داشتم درگیر این موضوع میشدم.
که بخواهم بقیه را راهنمایی کنم و هدایت کنم. و پیگیر باشم.
ولی همواره شکر خدای یکتا این احساس و این نوار در ذهنم تکرار میشد که تو خدا نیستی
تو فقط توانایی ایجاد تغییر در زندگی خودت را داری.
تو هیچ مسئولیتی در قبال دیگران نداری.
از بودن با دیگران لذت ببر.
از زندگی هاشون یاد بگیر.
ببین قوانین چجوری داره عمل میکنه.
ولی نخواه که تغییری ایجاد کنی.
اتفاقا توی همین کار جدیدی که رفتم یه موردی را برخوردم.
یک شخصی هست که از شرایط عالی، به شرایط نازیبایی رسیده. به دلیل اعتیاد.
و یک شخص دیگه ای خیلی دلش میخواد به اون کمک کنه.
من این وسط یه چیزی به اون نفر دوم گفتم.
این قانون که هر کسی هر شرایطی داره، خودش برای خودش ساخته. وگرنه اون شخص میتونست الان در بهترین درجات کاری و اجتماعی باشه.
بنابراین دل نسوزان برای این دست از افراد.
ولی در همان لحظه به خودم اومدم دیدم خودم هم دارم این کار را میکنم.
اول سپاسگزار خداوند شدم، که درک کردم، دوم به همینجا بسنده کردم. و به قول شما زیپ دهنمو بستم.
همیشه توی یسری از جمع ها به من میگویند تو خیلی ساکتی.
ولی موضوعی که هست همواره دارم سعی میکنم، شرایط هر کسی را نسبت به قانون بسنجم.
تا درس بگیرم و خودم را بدرستی اصلاح کنم.
این ها درسهایی است که از شما آموختم. و البته خداوند هم در قرآن گفته است از پیرامونتان و از نگاه به آسمان ها و زمین بیاموزید.
خلاصه استاد نمیگم خیلی عالی دارم علم میکنم. البته میدونم هر چقدر موحد تر و با ایمان تر باشم، بهتر و راحت تر مسیر را طی میکنم.
اما دارم عمل میکنم و راضی هستم از این عملکردم.
که البته اینها همه اش بخاطر ایمان به خداوند هست.
خداروشکر. یه قدرتی بهم میده که عمل میکنم.
واقعا خداروشکر.
نمیدونم خوب منظورم را رسوندم یا نه.
اما بینهایت از خداوند بخاطر هدایتش سپاسگزارم.
هدایت به سایت شما.
هدایت برای مومن بودن و موحد بودن.
هدایت برای عمل به آگاهی ها.
عاشقتونم استاد عزیزم.
ان شاءالله هرکجا هستید در پناه رب العالمین شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
سلام و عرض ادب دارم خدمت شما استاد عزیز و بانو شایسته ی گرامی.
استاد این صحبت های شما بزرگترین و مخرب ترین پاشنه ی آشیل من قبل از آشنایی با شما بود . آخ که همیشه وقتی به گذشته ام نگاه میکنم حسرت این رو میخورم که کاش این موضوع رو زودتر میدونستم. من در کل دوران دانشجوییم با جان و دل برای نجات و هدایت همکلاسی هام تلاش میکردم و این قدر سر این قضیه متحمل استرس و تخلیه ی انرژی شدم که حد نداره. و جالب اینکه هرچه قدر تلاش میکردم بعد چند روز میدیدم اون فرد باز داره همون افکار و حرف های خودش رو میزنه و من فقط نقش یک مسکن قوی رو داشتم که در لحظه به طرز بی نظیری با حرف هام و فشاری که متحمل میشدم قادر بودم فرد مقابلم رو آرام کنم ولی فقط خدا میدونه که بعدش چقدر بی انرژی و خسته میشدم. و طبق فرمایش شما کار به جایی رسیده بود که وقتی تو حیاط دانشکده رد میشدم یکی از سال پایینی ها می اومد و میگفت شکوفه میخوام باهات درد و دل کنم چون تو خیلی آرامبخشی و کنارت احساس آرامش میکنم در حالیکه سعی میکردم اون فرد رو آروم کنم و احساسش رو عوض کنم خدا میدونه چقدر بی انرژی و خسته و به هم ریخته میشدم و فقط با عشقبازی با خداوند بود که میتوانستم اون فرکانس های منفی رو از خودم دور کنم و دوباره جون تازه ای بگیرم. سر این جهالت هام حتی کارم به سرم میکشید. استاد خداوند رو سپاااااااااس گذارم که من رو لایق فهم این مطالب کرد و من رو با شما هم مسیر کرد. در گذشته ظاهری آرام و درونی پر تلاطم داشتم به خاطر فشار روانی ناشی از احساس مسئولیت در برابر زندگی دیگران و دائم دچار نوسانات احساسی بودم تا جایی که بیمار شده بودم. از وقتی با قوانین الهی آشنا شدم این آرامش ظاهری بسیار عمیق تر شده. نجواهای ذهنم بسیار کمتر شده هرچند که الان هم باز خیلی اشتباه میکنم و خیلی مواقع قانون رو فراموش میکنم ولی سریعا با مشاهده ی اولین نشانه ها به خودم میام و به خودم میگم مواظب باش دچار اشتباهات گذشته نشی. حالا دیگه دوست ندارم سنگ صبور بقیه باشم اصلااااااا. دوست ندارم انرژیک رو برای پیدا کردن راه حل مشکلات بقیه بزارم چون میدونم در آخر هرکسی خودش راهش رو پیدا میکنه و هر وقتی کسی از من کمک میخواد و راهنمایی میخواد اگر آگاهی داشته باشم که فکر کنم به اون فرد کمک میکنه در اختیارش قرار میدم ولی دوست ندارم انرژیم رو صرف این کنم که حرفام رو به اون فرد بقبولونم و پیگیر دنباله ی کارش باشم که آیا عمل کرد یانه.
از خداوند منان که رب و هدایت کننده ی همه ی ماست برای خودم و شما و عزیزانم و تمام دوستان توفیق روزافزون در درک و عمل به قوانین الهی و بهشت دنیوی و اخروی رو آرزو دارم.
سلام به استاد عزیز ودوستان
من همیشه وقتی یکیو میدیدم که زندگیش خراب شده
یا اونجوری که باید باشه نیست
مدام حرص میخوره
مریضه
توفقره
اعضای خانوادشومثلاهمسر یا فرزندشو از دست داده
خیلی ناراحت میشدم
وهمش باخودممیگفتماخی بیچاره
چه کاری میتونمانجام بدم براش؟برم باهاش حرف بزنم؟ یا مثلا میگفتم اگه فلان کارومیکردم شاید اصلا اینجوری نمیشد
بعد از مدتی بهتر شدم اما بازم اون نجواها و ناراحتی ها بود یا تو ذهنم تجزیه تحلیل میکردم که فلانی چقدر بد داره با همسرش یا فرزندنش رفتار میکنه
چه قدر مسیرش غلطه
و امروز که دوبار تاالان این فایل ارزشمندوگوش کردم متوجه شدم همین تجزیه تحلیل کردنا ینی من دارم بهش توجه میکنم و خب طبیعتا بیشتر ازون جنس وارد زندگیم میشن
امروز یادگرفتم که من قدرت تغییر در زندگی هیچکس رو ندارم
و هرکسی مسئول زندگیه خودشو
وتانخواد من هیچ کاری نمیتونم کنم
واقعا خداروشاکرمبرای اینهمه اگاهی ناب وارزشمند
سپاس استاد
به نام خدایی که رب العالمین است.
سلام خدمت استاد ، و بانو شایسته و دوستانم.
این موضوع رو من هزاران بار از استاد شنیدم.
و فکر میکردم آره من میدونم و خودمو اصلا در گیر بقیه نمیکنم
و اتفاقا چقدرررر دقیق استاد گفتن که ممکنه از همین فایلی که داره توضیح میده که ما تاثیری بر زندگی دیگران نداریم، بخایم استفاده کنیم تا کسی رو تغییر بدیم.
و دیدم ارههه من همین حرف هارو هزاران بار به مادرم زدم قبلا و هنوزم دارم میزنم.
ولی اصلا فایده نداره ،
چون مادر من کاملا خودشو قربانی میکنه تا بچه هاشو راضی نگه داره ، بهشون کمک کنه و…
و من همیشه بهش میگم تو هیچ تأثیری بر زندگی ماها نداری پس الکی چرا خودتو هی اذیت میکنی حرص و جوش و غم برای خودت درست میکنی.
بعد دیدم چقدرررر ترمز ها تو ذهن ما مخفی و گمراه کننده است.
من خودم داشتم همون قانونی که به مادرم میگفتم رو نقض میکردم، چون داشتم زور میزدم تغییرش بدم مادرم رو،
ولی خدای من چرا من تا الان موضوع به این سادگی رو نفهمیده بودم واقعا تکامل چقدر مهمه هااا
بعضی وقتا ما داریم قانونی رو برای بقیه توضیح میدیم که خودمون در همون لحظه داریم نقضش میکنیم هااا.
اولا که من که میدونم هیچکس تو زندگی کسی جز خودش هیچ تاثیری نداره و تا طرف تو مدارش نباشه اصلا تغییر نمیکنه، خب من چرا پس هی زور میزنم مادرم رو تغییر بدم.
واقعا خدایا شکرت، اینم باید روش کار کنم و سعی کنم هی بهتر بشم .
موضوع بعدی اینه که من تا بهمن 401 با یک دختر خانومی تو رابطه بودم تقریبا یک سال و نیم تو رابطه بودیم.
اون دختر خانوم که فامیل هم هست .
همیشه احساس قربانی شدن داشت
و میگفت خیلیا دارن اذیتش میکنن و به شدت احساس ترحم میخاست.
و کلا عصبی میشد از بعضی فامیل های دیگمون که پشت سر خانواده اینا حرف میزنن و اصلا واقعا تو در ودیوار بود.
چون من خودم تو درودیوار بودم هاا
مشکل از من بود من کلی باور اشتباه داشتم که دوس داشتم حمایت کنم تو رابطه، وابستگی دو طرفه باشه یعنی عشق و وو… که تا صبح مشکل های خودمو در مورد رابطه عاطفی بگم تمومی نداره ،هنوزم دارم ولی کمتر،
بعد من مینشستم ساعت ها هی پای درد ودل های این دختر و همراهی میکردم باهاش و دلداری میدادم و میگفتم ببین تو باید اینجوری باشی ، قانون جهان اینه ، احساس خوب = اتفاقات خوب،
6 ماه آخر رابطه رو توسایت بودم.
و براش فایل های استاد رو میفرستادم که گوش کنه تغییر کنه و گفتم باهم رابطه پایداری داشته باشیم و …
هرچقدر من توضیح میدادم میگفت آره درست میگی ولی…
بعد این ولی ،کلی باور های اشتباه رو میگفت باز.
یا میگفت آره درسته و میگفت مرسی حالم خوب شد ، مرسی که هستی و منم باز احساس میکردم من چقدر خوبم و توانا هستم که دارم یک دختری که وابسته شدم بهش رو از جهنم نجات میدم و میبرمش به سمت خوشبختی و بهشت.
اتفاقی که میوفتاد باز دوروز بعد میومد حرفایی میزد که من ده هزار بار بهش توضیح داده بودم که اشتباهه هااا ،و قانون چیه ، ولی واقعا ریست فکتوری میشد مغزش.
و بعد که من خداروشکر تو سایت ادامه دادم
از تیر 401 که توسایت عضو شده بودم.
بهمن 401 من تصمیم گرفتم که همزمان شماره های آدم های نامناسب رو حذف کنم از تو گوشیم .
دیدم همه حذف شدن که .
حتی شماره داداشم .
همون روز اینستاگرام رو کلا پاک کردم و دوساله اینستا ندارم.
همون روزا سیگار رو ترک کردم .و دوساله دیگه سیگاری نیستم.
و امااااا اصل داستان اینجاست.
کبوتر با کبوتر، باز با باز .
همون روز ها این دختر خانوم گفت من نمیخام تو این رابطه باشم میترسم وابسته بشم و اینا.
و اولش که خب من بهم ریختم
ولی خیلی زود خداروشکر
این حرف اومد تو قلبم که ببین این یک نشونه بزرگه هاااا
دقیقا زمانی که تو شماره های آدم های نامناسب رو حذف کردی
زمانی که اینستا رو پاک کردی
و زمانی که سیگار رو ترک کردی
چون میخاستی که به قانون عمل کنی و خواسته هاتو خلق کنی
در همین زمان این رابطه هم داره تموم میشه و بعد خداروشکر کردم و گفتم خدایا سپاسگذارم ازت انقد دقیق داری هدایتم میکنی و تسلیمم و این رابطه باید تموم بشه .
دوستان اینو میخاستم بگم
وقتی کسی تو مدار درست نباشه مهم نیست ما چقدر تلاش میکینم تا تغییرش بدیم بهش کمک کنیم
اون هرگز تغییر نمیکنه. هرگز هرگز هرگز.
من خودم داشتم میرفتم تو مدار اون اصلا ،
یعنی ما وقتی میخایم کسی رو تغییر بدیم بزور ک تو مدارش نیست ، نه تنها اون نمیاد تو مدار ما ، بلکه ما خودمون هم با مخ سقوط میکینم تو مدار اون فرد،
پس سعی کنیم تمرکزمون رو از روی پارتنر ، همسر ،فرزند، مادر ، پدر ، برادر ، خواهر، و….
برداریم و کل انرژیمون رو بزاریم روی عمل به همین چیزا هایی که داریم به بقیه میگیم.
تاوقتی من سعی میکردم که زندگی اون فرد رو تغییر بدم کمکش کنم ، خب خودم انرژی و تمرکز و زمانی نداشتم که بخام عمل کنم به اون دانسته ها ،
اصلا خود این کار داره قانون رو نقض میکنه هااا.
وقتی من داشتم به اون دختر میگفتم که قانون اینه که ما خالق زندگیمون هستیم با باور ها و فرکانس هامون.
و همزمان میخاستم زندگی اونو تغییر بدم، روش تاثیر بزارم.
خب اون میتونست بگه آقا جان تو داری میگی من خالق زندگیم هستم دیگه پس تو چرا داری تلاش میکنی زندگی منو تغییر بدی.
خود این کار من بر خلاف قانون بود،
اگه من تاثیری روی زندگی کسی ندارم
پس هیچ تلاشی ،هیچ تلاشی، هییییچ تلاشی ، برای تغییر و کمک به هیچ کس، هیچکس یعنی حتی مادر و فرزند و … هم نکنم .
فقط روی خود خود خود خودم کار کنم ،عمل کنم به قوانین.
سپاسگذار خداوندم که هدایتم کرد به این فایل عالی.
و ممنونم از استاد عزیزم که این هدیه های گرانبها رو در اختیار ما قرار میدن.
عاشقتونم در پناه رب العالمین شاد و ثروتمند و سلامت باشید.