«الخیر فی ما وقع» در شعر پروین - صفحه 9 (به ترتیب امتیاز)


توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

814 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    طیبه مزرعه لی گفته:
    مدت عضویت: 768 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق

    46. چهل و ششمین روز از روز شمار تحول زندگی من از این جعبه شگفتی خدا

    من دیشب بعد نوشتن روز شمار روز 45 میخواستم بخوابم یه صدایی بهم گفت نه الان وقت خواب نیست پاشو ،باید برای مسابقه طراحی طلا و جواهرات هند که ثبتنام کردی سه تا طرح بکشی

    الان وقتشه باید تلاش کنی و نشون بدی قدم برداشتنتو

    من خیلی خوابم میومد گفتم بذار بخوابم یکم ولی بعد گفتم نه بلند میشم همین که بلند شدم رفتم سمت طراحی انقدر زمان زود گذشت که دیدم داره اذان صبح رو میگه

    نمازمو خوندم از خدا کلی درخواست کردم حریانه بعد یکم دیکه کار کردم و ساعت 6 خوابیدم و 10 بیدار شدم

    امروز رفتیم بیرون دختر عمه ام هم بود ،داشتیم باهم حرف میزدیم گفت حسابی مشغول شدیا گفتم آره ،گفتم ببین اصلا من پارسال که هیچ سه ماه پیش تو مهر ماه فکرشم نمیکردم که الان بشینم برای مسابقه طراحی طلا طراحی کنم

    فکرشم نمیکردم کلاس رنگ روغن ثبتنام کنم

    چقدر قشنگ بود این جمله

    که خدا از جایی که فکرشم نمیکنی بهت میده

    من این روزا دارم این جمله رو زندگی میکنم

    با هر تلاشی که برای کنترل ذهنم میکنم با هر قدمی که دارم برمیدارم شگفتانه های خدا رو میبینم

    من طرحامو کشیدم رنگش میکنم و باقی با خدا خودش چگونگی رو بلده چیکار کنه

    من ازش خواستم که جزء 9 نفر برتر مسابقه باشم

    و شدم بهش گفتم تموم شد و رفت

    خدایا شکرت بی نهایت ازت سپاسگزارم

    امروز باز بهم یاد آوری کرد خدا که شخصیتتو درست کن تا نتایجو ببینی

    خدایا کمکم کن

    سپاسگزارم بی نهایت

    درمورد تمام زندگیم الخیر فی ما وقع

    خدا از تو هر آنچه خیری به من برسه من بهش محتاجم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  2. -
    فاطمه بهرامیان گفته:
    مدت عضویت: 826 روز

    ومن یتوکل علی الله فهو حسبه.

    سلام.

    روز 46.

    وخدا کافیست کافیست کافیست .

    اگر ایمان باشه توکل باشه خدا برای ما کافیست ما به هیچ کس وچیزی احتیاج نداریم کافیه امیدمون رو به خدا از دست ندیم ونشانه ایمان وامید به خدا اینه که نگران وغمگین نیستیم .

    اگه یه روز یک کم سخت شد یه اتفاق به ظاهر بد افتاد به هر کسی رو نمی ندازه نا امید ونگران وغمگین نمی شه می دونه که خدایی رو داره که قادر وبخشنده ومهربان ورزاق هست .

    ویژگیهایی که کسی جز خدا نداره.

    اگر پیرمرد قصه ما از اول رو به خدا اورده بود واز او کمک خواسته بود اینهمه خفت وخواری رو تحمل نمی کرد این همه به مردم رو نمی نداخت این همه گریه وزاری خودش وفرزندانش رو نمی دید این همه بیماری رو تحمل نمی کرد.

    وقتی خدا رو داری همه چیز داری و هر وقت خدارو فراموش کردی هیچ چیز نداری.

    وقتی ایمان داری اگه کسی کمکی بهت کرد یا تو کمک خواستی می دونی که اون دست خداست و در واقع خداست که داره کمکت می کنه.

    کافیه خدارو بشناسیم وعاشقانه دوستش داشته باشیم ونه خدایی که ازش بترسیم واز ترس عذابش عبادت کنیم عبادتی که هیچی ازش نمی فهمیم.

    هر وقت از ته دل خدارو خوندم واز همه دل بردیم فورا نتیجه گرفتم اون قادره در یک چشم به هم زدن زندگیت رو دگرگون کنه اون خدایی هست که می گه باشه ومی شه .

    خدایا شکرت دوستت دارم ومی دونم همواره با منی وبیشتر از من دوست داری موفق وشاد باشم.

    استاد ومریم عزیز متشکرم.

    در پناه خدا.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  3. -
    زینب اسماعیلی گفته:
    مدت عضویت: 1831 روز

    💥چهل و ششمین برگ از سفرنامه من

    به نام الله مهربان؛

    کلید: اجرای توحید در عمل

    اجرای توحید در عمل یعنی درک مفهوم قانون فرکانس و ارتباط قرار دادن میان آن با توحید.

    اجرای توحید در عمل یعنی ارتباط دادنِ نتایجت با آنچه که از پیش فرستادی، با آنچه که خودت در تجربه‌ی آن سهیم بودی.

    اجرای توحید در عمل یعنی جسارت برای قرار دادن قانون احساس خوب=اتفاقات خوب در رأس زندگی ات و ارتباط دادن آن به توکل کردن به تنها نیروی خیری که زندگی‌ات را به جریان می‌اندازد.

    اجرای توحید در عمل یعنی کنترل افسار احساسات و ذهنت را در زمان روبرو شدن با تضاد و شرایطی که به ظاهر بد است، بدست گرفتن و در هر شرایطی از پس کنترل کانون توجه‌ات برآمدن.

    اجرای توحید در عمل یعنی نشان دادن توکل و اعتماد کردنت به خداوند زمانی که با شرایط نادلخواه روبرو می‌شوی، یعنی باور کردن این موضوع که در دل هر نادخواهی برای من خیریتی وجود دارد همان ایده و همان چیزی وجود دارد که مرا سریع تر به خواسته‌هایم می‌رساند.

    اجرای توحید در عمل یعنی ایمان به “ان مع العسر یسری” و یقین در پیدا کردن راه حل ها در زمان مناسب، یعنی آرام بودن و اجازه دادن به خداوند برای هدایت کردنت و فرستادن دستانش.

    اجرای توکل در عمل یعنی همین حالا و در همین لحظه آرام بودن، شاد بودن و لذت بردن و اجازه‌ دادن به این انرژی خیری که بر جهان غالب است برای نفوذ در هر جنبه از زندگی‌ات.

    اجرای توکل در عمل یعنی ایمان به غیب، بدون حساب کردن روی دیگران حتی اگر هیچ ایده‌ای برای قدم بعدی‌ات نداری، یعنی به آرامش رساندن درونت با این اطمینان که با بهتر شدن احساسات و فرکانس‌هایم غیرممکن است اوضاع به نفع من تغییر نکند.

    اجرای توکل در عمل یعنی عمل کردن به این اصل، نه برای ترس از جهان دیگر بلکه برای ساختن زندگیی زیباتر و غنی‌تر در همین دنیا و بهره‌مند شدن از نتایج آن در همین جهان!

    اجرای توکل در عمل یعنی باور به آنکه خداوند همواره درحال هدایت من است، و ساده ترین راه ها را برای من درنظر دارد حتی اگر ظاهر شرایط اینطور نباشد.

    اجرای توکل در عمل یعنی هرآنچه که اتفاق بیفتد حتما به نفع من تمام می‌شود، یعنی الخیر فی ما وقع…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  4. -
    زهراء گفته:
    مدت عضویت: 3508 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام به استاد عزیزم و دوستان همسفر

    روز 46 سفرنامه

    الله اکبر امروز من مصداق اگاهی های الخیر فی ما وقع بود

    امروز من توی حس خوب و سپاسگزاری از خدا بودم مثل همیشه هم در حال مطالعه صفحه سفرنامه امروز، هنوز داشتم نوشته ها و کامنت میخوندم هنوز صحبتای استاد رو گوش نکرده بودم.

    و یک تضادی برام بوجود اومد،احساس های غمگینی و ناامیدی و بی ارزشی اوحدن و دل منو فشرده میکردن نجوا ها اومدن و میخاستن منو از پا دربیارن،گفتم من که حسم خوب بود و در حال کار کردن روی خودم چرا باید اینطور بشه

    اما به خودم اومدم با تمام تمرکزم سعی در کنترل ذهن کردم به خودم گفتم اولا در شرایطی که هیچ مشکلی نیست و تو حست خوب بود که هنر نکردی،الان و در شرایط تضاد مهمه و تعیین کننده که تو خست رو خوب نگه داری،اگر راس میگی ایمان داری الانه که باید با ایمان حست خوب باشه و واقعا به خدا ایمان داشته باشی که اون راهگشا و رزاقه، دقیقا الان که کسی که ازش درخواستی داشتی

    ناامیدت کرده. دقیقا الانه که معلوم میشه شرک نداری و به غیر خدا حساب نکردی.

    الانه که ایمان معنی پیدا میکنه که تو امیدی به کسی و چیزی نداری و چیزی به ذهنت نمیرسه که چطور پولی که میخای رو جور کنی،الانه که باید ایمان داشته باشی وقتی که نمیدوتی چجوری ولی میدونه خدا تواناست و خدا میدونه از راههایی که به فکر تو نمیرسه الان حتی.

    به خودم گفتم که در اصل الان باید خست خوب باشه. به خودم گفتم چه معنی داره تو میگی من که حسم خوب بود،خب در شرایط عادی اگر حست خوب نباشه که وضعت خرابه مگر قراره تو شرایط عادی حست بد باشه اصلا،حس خوب در این شرایط کیمیا است و پاداش داره

    در این شرایط ایمان و ارامش شرایط و موقعیت رو دگرگون میکنه به نفع تو.

    الانه که اگاهی چن روز روز پیش سفرنامه رو اجرا کنی که میگفت بی خیال و خونسرد باش،سخت نگیر،آسان گیر برخود کارها

    بی خیال باش نسبت به نتیجه، نشد که نشد

    از کجا میدونی شاید یه جور قشنگ دیگه ای میشه پس با حس خوب صبر کن

    توکل کن اسون بگیر

    به خودم گفتم اگر الان واقعا ایمان اوردی نشونش باید این باشه که جنجال درونی خاموش بشه آروم باشی و در دلت امیدوار و دیگه میسپری به خدا. اینطور دیگه به جای اینکه یه جا خشجت بزنه دوباره پا میشی به کارات میرسی ادامه میدی کار کردن رو خودت ادامه میدی زندگی رو چون خیال راحته و مطمئنی

    و خداروشکر برای لطف و هدایت و قدرتی که خدا به من داد

    و سپاس از استادی با اندیشه بزرگ و نگرشی درست

    و سپاس از دوستانی که نوشته هاشون خیلی به دادم رسید

    ثابت قدم باشیم

    🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  5. -
    عباس نوربخش گفته:
    مدت عضویت: 713 روز

    بنام انرژی بی پایان جهان هستی بخش

    سلام وادب واحترام

    استادواقعاگریه منودرآوردیدیاداون روزهایی افتادم که خدام توچه شرایطی دستم وگرفت ومنوکشیدبالا والان دلم نیومدکه نگم چه کارهایی خداوندعزیزم برام انجام داده:استادمن پسرم بیماری سرع داشت دکترها همه جوابش کرده بودن یک روزپسرم توجاده کرج وقتی که ازعروسی ای داشتیم برمیگشتیم قم ساعتهای 1بامدادنیمه شب حالش بد شد من چون خانم سابقم استرسی بودوحی شیوندوناله میکردمن مسیر روگم کردم رفتم تویک بیابان وراه روگم کردم الان که داره براتون مینویسم تمام بدنم وور”وورمیکنه /خلاصه راه روگم کردم وفقط یادم هست دادمیزدم خدایا به دادم برس راه رونشانم بده دوستان باورتان نمیشه یک دفعه تاسرم روبالا کردم دیدم یک بیمارستان “خداروشکرکردم رفتیم تووبردن پسرم روتواتاق آی سی یو ودیدم دکتر اومدبیرون گفت دیگه کاری براش نمیتونم بکنم ایست مغزی کرده/گ////اونجا گفتم نه دروغ میگید رفتم دیدم پسرم رودارن دستگاه اکسیژنش روبرمیدارن گفتم نکنید توروخدا این کار رونکنید/گریه ////خدایا شکرت ///اومدم بالا سر پسرم گفتم باباجان چرا میخوای باباتو تنها بزاری بابا بهت بد کرده /گریه///آخه چرا خدا توهمین صحبتها بودم باخداوپسرم “یک دفعه پسرم یک نفس عمیق کشید ودوباره به این دنیا اومد/یادم هست همانجاسجده شکر”کردم /خدایا بی نهایت ازت سپاسگزارم///والان پسرم 15 ساله هست وسالم وسلامت درکنارم وهمکارم هست خداراشکر//

    یک اتفاق دیگه ای هم توزندگیم افتاد”البته ازاین موضوعات اینقدرتوزندگی سابقم پیش اومده که “واقعا توانش روندارم بگم “اما این یکی روهم میگم:من گفته بودم که استادبه همسر سابقم که حق طلاق روداده بودم ومهریه هم بریده بودند وایشان هم حکم گرفته بودندتا هرجوری شده منوبا پارتی های دادگاهیش وزمینیش زندان بندازند من هم چون بهش گفته بودم هرکاری که میخوای بکنی بکن تومنتظرباش من هم منتظرهستم /من هم خیلها بهم گفتندازایران برو ال وبل “وازاونجا که بنده هرگز اهل شانه خالی کردن ودر”رفتن درزندگیم نبوده ام ونیستم خداراشکروهمیشه متعهدمیشم هرکاری که خودم دخیل باشم “روازخدام میخوام کمکم کنه ومیرم جلو /اونجا بود که گفتم خدایا به دادم برس دشمنهابه دستورشیطان “البته همسرسابقم رونمیگما” شیطان درونش که تومغزهمه ی ماها هست وقصم خورده خداوندبرای کلک زدن ما”دورمنواحاطه کردند :خداوندبهم گفت ازدواج کن مجددا”استاد”من که مات ومبحوط شده بودم که چرا؟ دوباره همین الهامات اومدمنم چون میترسیدم گفتم باکی ازدواج کنم دیدم ذهنم روبردبه عشق که 24سال گذشته میخواستمش اول ذهنم مقاومت کردوگفت اون ازدواج کردوال وبل”اما بازندارسیدهمین که میگم تمتم” تا جوری که همسر جدیدم که عاشقشم جلوی راحم قرارداد”که اونم یک داستان هدایتی داره که حتما براتون سرفرصت دیگه تعریف خواهم کرد/ما خلاصه ازدواج کردیم/دوستان همسر سابقم تمام تلاشش روکرد یک جوری منوازپادربیاره اما نمیدونید ازدرودیوارخدا مامورهاشو (فرشته های نجاترسش رومیگم)برام میفرستاد(قم به دره بسته خورد”قزوین به دره بسته خورد”گیلان هم به دره بسته خورد…میدونید چرا ؟چون اون فقط از افرادیعنی بندهای خدا”میخواست کمکش کنندباپول وپارتی ومن فقط وفقط ازخدامیخواستم استادنمیدونید این خدای عشقم که حاضرم میلیاردها باربراش بمیرم وزنده باشم” باز پرستشش روکنم چجوری ازچپ وراست ازبالا وپایین برام فرشته میفرستادوتمام خواسته های شوم افکارشیطانی همسر سابقم رو به گل مینشوندوهیچی/خخخ/البته اینم بگم من باعشق همسرسابقم روبخشیده ام اونم همان موقع وهمیشه براش دعا میکنم که به راه راست هدایت بشه /اینم درپایان بگم استادعزیزم”من خیلی خیلی خلاصه وار این واقعیت زندگیم روتعریف کرده ام “وگرنه کارهایی برام خداانجام داده تواین اتفاق که دوروبریهام مثل :پدرومادرم و….همه وهمه هنوزباورشان نمیشه “آخه چجوری /خخخ

    وخواستم بگم دوستان عزیزم:توفقط بندگیشوکن دیگه دیگه خداوندروآسمانهانگهت میداره جوری که دست صغیروکبیربهت نرسه وبدون خون وخونریزی مثل :پیامبرانش درهرجنگی پیروزبشی البته جنگی که شیطان توش دخیل باشه

    (باخداباش پادشاهی کن/بی خداهرچه خواهی کن)

    {خوشاآنان که الله یارشان بی/که حمدوقل حوالله کارشان بی/خوشا آنان که دائم درنمازند/بهشت جاودان بازارشان بی}

    آرزومیکنم درپناه الله یکتا:شاد/سلامت/خوشبخت/ثروتمندوسعادتمنددردنیاوآخرت باشید

    یاحق///

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  6. -
    مجید و لیلا گفته:
    مدت عضویت: 2197 روز

    سلام

    وقت بخیر چندسالی هست که به صورت جزعی وخیلی کم فایل های استاد عباس منش گوش میدم با قانون تا حدودی آشنا شده بودم ولی معمولا تمرینات ناقص انجام میدادم و عضو سایت نبودم فقط محصولات رایگانی که توسط دوستان ویا کانال ها دراختیارم قرار میگرفت استفاده میکردم

    تا اینکه چند ماه گذشته شرایط کاری و زندگیم خیل سخت شد کاری که فکر میکردم خیلی زود نتیجه میده بعد از ۲ سال همچنان در مرحله راه اندازی باقی مونده یک روز هنگامی که از مسافرت بر میگشتیم خواهرم در حال مطالعه کتاب کتاب با گوشیش بود در ماشین ازش سوال پرسیدم که چی میخونی گفت کتاب (رویای که رویا نیست) از استاد عباس منش ،کنجکاو شدم از او پرسیدم مگه این

    کتاب پولی نیست گفت:فصل اول برای کسانی که تازه عضو سایت میشن رایگانه .

    وقتی به مشهد رسید سریعا عضو سایت عباس منش شدم وفصل اول گرفتم و به سرعت شروع به مطالع کردم و بعد از اون فصل های دیگرو از سایت خرید کردم و در حال انجام تمرینات هستم در کنار مطالع کتاب از قسمتهای دیگه سایت هم استفاده میکنم بخصوص (نشانه امروز من) که در چند مورد که احساس خوبی نداشتم کمکم کرد تا حالم خوب بشه واحساس بهتری داشته باشم امروز صبح زمان آزادی داشتم و با خودم گفتم ببینم نشانه امروز من چیست به سایت مراجع کردم و نشانه امروز من رو زدم و من هدایت شدم به تفسیر شعر پروین اعتصامی توسط استاد عباس منش

    واقع چه زیبا خداوند در این شعر دیدم معنی واقعی جمله ( هر اتفاقی بیفتد حتما به نفع من است ) که استاد بارها در سمینار های دیگه گفتند واقع حالم دگرگون شد الان دارم بیشتر درک میکنم که چرا کاری که باید تا به الان بازده میداشت هنوز در مراحل راه اندازیست شاید اگر من در این شرایط قرار نمیگرفتم به سایت مراجعه نمیکردم واینگونه خداوند را نمیشناختم خیلی لذت بردم و گاهی احساس کردم که پیرمرد خود من هستم ودر شرایط با عصبانیت با خداوند صحبت کردم ویا برای پیشبر کارم به امید کمک دیگران بودن و خداوند فقط و فقط کلامی یاد میکرد من در شعر پروین فقط خودم را دیدم و……

    واقعا شاکر خداوند هستم که مرا به سایت عباس منش هدایت کرد تا او را با کلام استاد بشناسم

    متشکرم استاد باب تمام تلاش و زحماتت و امیدوارم همچنان در کنار شما باشم تا خداوند را بهتر و بهتر بشناسم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  7. -
    آمیتیس گفته:
    مدت عضویت: 4074 روز

    متن کامل فایل ارزشمند “مفهوم الخیرفی ماوقع در شعر خانم پروین اعتصامی” تقدیم به دوستان عزیز هم فرکانسی:

    به نام خدای مهربان

    سلام خدمت دوستان عزیز

    امروز میخوام در مورد ایمان صحبت کنم، در مورد توکل صحبت کنم. توی خیلی از برنامه هام به دوستان میگم که همیشه هر اتفاقی می افته یک خیریتی توش هست و باید نگاهمون به اتفاقات به ظاهر نامناسب، این نگاه باشه که یک اتفاق خوبی در راه هست. و من به شما قول میدم که اگر شما احساس خب رو در همه ی لحظات زندگیتون داشته باشید اتفاقات فوق العاده عالی براتون رخ میده. این یک قانونه.

    اگر احساس خوب داشته باشید اتفاقات خوب رخ میده و اگر احساس بد داشته باشید اتفاقات بد رخ میده. این یک قانونه و استثنایی هم نداره. اگر سعی کنید در تمام طول شبانه روز، در هر شرایط و در هر موقعیتی احساستو خوب کنی مطمئنا اتفاقات خوب جوری از در و دیوار وارد زندگی شما میشه که شما رو مبهوت میکنه.

    این کار شاید در شروع کار ساده ای نباشه اما مطمئنا با تمرین اتفاق می افته. با تغییر باورها اتفاق می افته. ما باید ایمان داشته باشیم که روند جهان همواره خیر و خوشی و خوبیه. کسی که احساس خوب داره یعنی کسی که ایمان داره. من همیشه در همه ی دوره هام میگم ملاک ایمان نه به ریش هست و نه به جای مهر روی پیشونیه و نه به چادره و نه به هیچ چیز دیگه ای. ملاک ایمان از دیدگاه من احساس آرامش درونیه.

    هرچقدر احساس آرامش داشته باشیم، هر چقدر احساس خوب داشته باشیم یعنی این که ما به یک نیرویی ماورای نیروی خودمون اعتماد داریم که این نیرو محافظ ماست. که اون نیرو با ماست. به این میگن ایمان. نشان ایمان، نشان ظاهری ایمان این احساس خوبه. اگر احساس خوب داری یعنی ایمان داری. اگر امید داری یعنی ایمان داری. اگر احساس شوق داری، احساس ذوق داری، اگر آرامش داری یعنی ایمان داری. هیچ چیز دیگه ای نیست. واقعا هیچ چیز دیگه ای نیست.

    “الا بذکر الله تطمئن القلوب” تنها با یاد خداوند دلها آرام می گیرد. این موضوع در یکی از شعرهای بسیار بسیار زیبای خانم پروین اعتصامی اومده و من امروز میخوام در مورد این شعر با شما صحبت کنم.

    من وقتی که این شعر رو برای اولین بار گوش دادم تا کلی وقت گریه کردم و نمی تونستم احساس خودم رو کنترل کنم. نمی تونستم این احساسی رو که در من ایجاد کرد این شعر کنترل کنم و اشک از چشمانم سرازیر شد و امیدوارم که برای تو هم این اتفاق بیفته. چون احساس خیلی قشنگیه. احساس پاکیه، احساس رسیدن به خداست، احساس عشقه، احساس درک خداونده.

    این شعر داستان یک پیرمرده که خیلی زندگی سختی داشته و از اونجا شروع میشه که همه ردش کردن، همه دست رد به سینه اش زدن. پیش همه رفت. پیش همه گدایی کرد. پیش همه رو انداخت. امیدش رو از خدا دور کرد و به غیر خدا رو آورد. نابود شد زندگیش ولی خداوند بازم دوسش داشت. ولی خداوند بازم بهش رحم کرد. ولی خداوند دید اون رو. اونی که خدا رو ندید، خدا دیدش و خدا دوسش داشت.

    خدا همه ی ما رو دوست داره با تمام اشتباهاتمون، با تمام بی ایمانی مون. با تمام بدی هامون دوستمون داره. بخشیده ما رو و هرروزم داره به ما میگه که برگرد بیا پیش من. هرروزم میگه منو ببین من هرچی که بخوای بهت میدم. تو فقط منو باور کن، فقط منو بشناس، منو درک کن. بعد هرچی که از دنیا میخوای بهت میدم. چی میخوای بهت بدم؟ پول میخوای؟ سلامتی میخوای؟ عشق میخوای؟ رابطه ی قشنگ میخوای؟ کار خوب میخوای؟ هرچی رو که بخوای بهت میدم.

    این شعر اینجوری شروع میشه:

    پیرمردی، مفلس و برگشته بخت / روزگاری داشت ناهموار و سخت

    هم پسر، هم دخترش بیمار بود / هم بلای فقر و هم تیمار بود

    این، دوا میخواستی، آن یک پزشک / این، غذایش آه بودی، آن سرشک

    این، عسل میخواست، آن یک شوربا / این، لحافش پاره بود، آن یک قبا

    داستان رو اینجوری توضیح میده که شرایط یک پیرمرد بسیار بسیار تهیدست، با بیمارهایی که تو خونه داره، یک تفسیر و یک توضیح بسیار واضح از یک زندگی بسیار بسیار سخت و نامناسب رو میگه و بعد ادامه میده:

    روزها میرفت بر بازار و کوی / نان طلب میکرد و میبرد آبروی

    دست بر هر خودپرستی میگشود / تا پشیزی بر پشیزی میفزود

    هر امیری را، روان میشد ز پی / تا مگر پیراهنی، بخشد به وی

    شب، بسوی خانه می آمد زبون / قالب از نیرو تهی، دل پر ز خون

    روز، سائل بود و شب بیمار دار / روز از مردم، شب از خود شرمسار

    پیرمرد داستان ما هرروز میرفت گدایی میکرد، هرروز میرفت دستشو جلو هر کس و ناکسی دراز میکرد بلکه یه چیزی بهش بده. وقتی هم که میومد خونه خیلی ناامید و ناراحت میومد خونه و احساس خیلی بدی داشت.

    صبحگاهی رفت و از اهل کرم / کس ندادش نه پشیز و نه درم

    از دری میرفت حیران بر دری / رهنورد، اما نه پائی، نه سری

    ناشمرده، برزن و کوئی نماند / دیگرش پای تکاپوئی نماند

    درهمی در دست و در دامن نداشت / ساز و برگ خانه برگشتن نداشت

    نشون میده که پیش هرکسی رفت هیچ چیزی بهش ندادن. همه ی شهر رو، همه ی کوچه ها رو رفت. دیگه حس راه رفتن نداشت اما هیچی برای بردن خونه نداشت. رو نداشت که برگرده بره خونه.

    رفت سوی آسیا هنگام شام / گندمش بخشید دهقان یک دو جام

    زد گره در دامن آن گندم، فقیر / شد روان و گفت کای حی قدیر

    گر تو پیش آری بفضل خویش دست / برگشائی هر گره کایام بست

    چون کنم، یارب، در این فصل شتا / من علیل و کودکانم ناشتا

    میخرید این گندم ار یک جای کس / هم عسل زان میخریدم، هم عدس

    آن عدس، در شوربا میریختم / وان عسل، با آب می‌آمیختم

    درد اگر باشد یکی، دارو یکی است / جان فدای آنکه درد او یکی است

    بس گره بگشوده‌ای، از هر قبیل / این گره را نیز بگشا، ای جلیل

    رفت پیش دهقان و پیش آسیابان و آسیابان هم یه مقدار گندمی بهش داد و گفت خدایا شکرت. خدایا تو اگر بخوای کمک کنی میتونی همه جوره کمک کنی و اگر من این گندم رو بفروشم هم میتونم عدس باهاش بخرم، هم عسل بخرم. میتونم بچه هامو خوب کنم و این صحبت ها رو به عنوان تشکر از خدای مهربان داشت میکرد و در انتها هم گفت:

    بس گره بگشوده‌ای، از هر قبیل / این گره را نیز بگشا، ای جلیل

    گفت گره ی زندگی خیلی از مردم رو باز کردی، این گره رو هم باز کن ای خدای مهربان.

    این دعا میکرد و می‌پیمود راه / ناگه افتادش به پیش پا، نگاه

    دید گفتارش فساد انگیخته / وان گره بگشوده، گندم ریخته!

    دید این دعایی که کرده به جای اینکه بهش کمک کنه به ضررش شده و این همه داره راه میره و داره دعا میکنه دید که بابا اصلا اون گره ای که به دامنش زده بود و گندم ها رو ریخته بود توش، اون گره باز شده و همه ی گندم ها ریخته.

    بانگ بر زد، کای خدای دادگر / چون تو دانائی، نمیداند مگر

    سالها نرد خدائی باختی / این گره را زان گره نشناختی

    این چه کار است، ای خدای شهر و ده / فرقها بود این گره را زان گره

    چون نمی‌بیند، چو تو بیننده‌ای / کاین گره را برگشاید، بنده‌ای

    تا که بر دست تو دادم کار را / ناشتا بگذاشتی بیمار را

    هر چه در غربال دیدی، ریختی / هم عسل، هم شوربا را ریختی

    من ترا کی گفتم، ای یار عزیز / کاین گره بگشای و گندم را بریز

    ابلهی کردم که گفتم، ای خدای / گر توانی این گره را برگشای

    آن گره را چون نیارستی گشود / این گره بگشودنت، دیگر چه بود

    من خداوندی ندیدم زین نمط / یک گره بگشودی و آنهم غلط

    تا اینجای داستان پیرمرد به شدت ناراحت، به شدت عصبانی، به همه چیز شک میکنه و میگه خدایا این چه وضعشه؟ این چه کاریه با من کردی؟ من گفتم گره ی زندگیمو درست کن، نه گره ی دامن رو که همه ی گندم ها بریزه. من ازت خواستم که کمکم کنی نه اینکه تو سرم بزنی بدبختم کنی.

    خیلی از ماها تو شرایطی قرار می گیریم که فکر میکنیم خدا با ما قهر کرده. اوضاع سخت میشه ما فکر میکنیم که خدا ما رو نمی بینه. فریاد میزنیم میگیم خدایا ما رو ببین. ما اینجا هستیم. فکر میکنیم خدا روشو کرده اون ور. نه، همیشه خدا با ماست.

    الغرض، برگشت مسکین دردناک / تا مگر برچیند آن گندم ز خاک

    چون برای جستجو خم کرد سر / دید افتاده یکی همیان زر

    سجده کرد و گفت کای رب ودود / من چه دانستم ترا حکمت چه بود

    هر بلائی کز تو آید، رحمتی است / هر که را فقری دهی، آن دولتی است

    تو بسی زاندیشه برتر بوده‌ای / هر چه فرمان است، خود فرموده‌ای

    زان بتاریکی گذاری بنده را / تا ببیند آن رخ تابنده را

    تیشه، زان بر هر رگ و بندم زنند / تا که با لطف تو، پیوندم زنند

    گر کسی را از تو دردی شد نصیب / هم، سرانجامش تو گردیدی طبیب

    هر که مسکین و پریشان تو بود / خود نمیدانست و مهمان تو بود

    رزق زان معنی ندادندم خسان / تا ترا دانم پناه بیکسان

    ناتوانی زان دهی بر تندرست / تا بداند کآنچه دارد زان تست

    زان به درها بردی این درویش را / تا که بشناسد خدای خویش را

    اندرین پستی، قضایم زان فکند / تا تو را جویم، تو را خوانم بلند

    من به مردم داشتم روی نیاز / گرچه روز و شب در حق بود باز

    من بسی دیدم خداوندان مال / تو کریمی، ای خدای ذوالجلال

    بر در دونان، چو افتادم ز پای / هم تو دستم را گرفتی، ای خدای

    گندمم را ریختی، تا زر دهی / رشته‌ام بردی، تا که گوهر دهی

    در تو، پروین، نیست فکر و عقل و هوش / ورنه دیگ حق نمی‌افتد ز جوش

    چقدر زیباست. چقدر زیبا توضیح میده که اگر هم به ظاهر داری می بینی که تو زندگیت مشکل به وجود میاد این دقیقا همون راهیه که باید بری، این دقیقا همون نعمته، این دقیقا همون ایده ایه که بهش نیاز داری. این دقیقا همون مسیریه که میتونه بهت کمک کنه برای رسیدن به هدفت و چقدر قشنگ تو این شعر توضیح میده که هر بلایی که از خداوند میاد یه رحمتیه. میگه به این دلیل برای من مشکل ایجاد شد که تو رو پیدا کنم. که اگر همیشه اوضاع خوب باشه دیگه تو رو پیدا نمی کنم.

    اگر مشکلی تو زندگیمون به وجود میاد خدا رو پیدا می کنیم. نه به خاطر اینکه خدا تنهاست، خدا نیاز داره که ما پیداش کنیم. به خاطر اینکه وقتی ما خدا رو فراموش می کنیم و از فرکانس خدا دور میشیم، در فرکانس بدی ها قرار می گیریم. اگر مشکل به وجود میاد خدا این مشکل رو ایجاد نکرده، ما از فرکانس خوبی ها، از فرکانس عشق، از فرکانس نعمت ها وقتی دور میشیم طبیعتا به نقطه ی مقابلش میرسیم.

    میگه من خیلی این در اون در کردم:

    من به مردم داشتم روی نیاز / گرچه روز و شب در حق بود باز

    من خیلی رو انداختم به افراد مختلف اما رزق و روزی پیش تو بود همیشه. همیشه هم در حال دریافت نعمت ها می تونستم باشم.

    خیلی خیلی مهمه. خیلی خیلی این شعر احساس خوبی به من میده و مدت ها من گریه کردم وقتی که اینو شنیدم. و هربار که گوشش می کنم، هربار که در موردش صحبت می کنم تو تمام سمینارهام احساس فوق العاده ای دارم.

    واقعا برای خانم پروین اعتصامی آرزو می کنم که روحش در آرامش باشه، با صالحین محشور بشه و چقدر این شعر آگاهی دهنده هست. میگه:

    گندمم را ریختی تا زر دهی / رشته ام بردی که تا گوهر دهی

    زندگی ما همیشه همینه. اگر چیزی رو از دست دادیم به معنای کمبود نیست، این به معنای یک نعمت جدید و بسیار بزرگتره. اما به کی میرسه این نعمت؟ به کسی که بتونه اینطوری نگاه کنه به خداوند. به کسی که بتونه احساس خودشو کنترل کنه. به کسی که بتونه در شرایط سخت، خوبی ها رو ببینه. در شرایط سخت، نعمت هایی که داره ببینه.

    دوستان خیلی مواقع هست شرایط سخت میشه. برای منم این اتفاق افتاده. اما باور کنید در سخت ترین شرایط هنوز نعمت های زیادی هست که ما داریم و می تونیم به خاطر اونا سپاسگزار باشیم و خودمون رو به حس خوب برسونیم. خیلی خیلی موارد هست که اگر ما روش کار کنیم میتونیم در سخت ترین شرایط احساس خودمونو خوب کنیم.

    من خودم شرایط خیلی سختی رو تجربه کردم، خیلی خیلی سخت. از بیکاری، از بی پولی، از یک سال تو خیابون خوابیدن تو سن 15 سالگی، یک سال گوشه ی پارک ها زندگی کردن، از از دست دادن فرزند عزیزم، از دست دادن بچه ام که توی کل دوره ی زندگیش حتی یک بار هم مریض نشده بود.

    من اونچه که شما فکر می کنید به عنوان سختی میشه ازش یاد کرد، اونچه که شما فکر می کنید به عنوان غصه و درد میشه ازش یاد کرد، اگر مرگ عزیزه، اگر بی پولیه، اگر بیکاریه، اگر آوارگیه من تجربه کردم.

    این زندگی واقعی منه اما بخدا میشه. میشه در همون شرایط سخت جور دیگه ای نگاه کرد و من تونستم این کار رو انجام بدم. و من تونستم این کار رو در مورد مرگ فرزندم انجام بدم. و تو هم میتونی و هرکسی که بخواد و خدا رو باور کنه میتونه این کار رو انجام بده.

    امیدوارم که تو این مسیر با ایمان، با توکل حرکت کنیم. از خدا بخوایم که ما رو هدایت کنه. از خدا بخوایم که صبرمون رو بیشتر کنه. از خدا بخوایم که هیچوقت فراموشش نکنیم. از خدا بخوایم که توکلمون رو بیشتر کنه، امیدمون رو بهش بیشتر کنه، باورهامون رو قوی تر کنه نسبت به خودش.

    و اگر تو این مسیر حرکت کنیم زندگی سراسر شادی، سراسر معجزه، سراسر عشق، سراسر نعمت و خوبی خواهد بود.

    برای همه ی دوستان عزیزم آرزوی سلامتی، خوشبختی و سعادت دارم.

    انشاالله هرجا که هستید شاد و پیروز و موفق و موید در پناه خدای یکتا باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  8. -
    ناصر گفته:
    مدت عضویت: 1443 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم و دوستای گلم

    اولا ممنون که کامنت من رو میخونین

    دوما اینکه عاشقتونم چون فقط با شماها راحتم و میتونم باهاتون صحبت بکنم و تبادل نظر بکنم.

    بحث توحید و یکتاپرستی موضوعیه که هر قدر در موردش صحبت بکنیم، حد نداره و گستره اون تمام ابعاد زندگی انسان رو شامل میشه.

    میخام قضیه توحید رو یکم بررسی کنم و مطالبی که الان به ذهنم اومد با شما در میان بزارم.

    وقتی که تو زندگی، آدم به غیر خدا امیدوار میشه و چشمش به دست آدمها و شرایط بیرونیه، اولین اثرش اینه که یه نگرانی همیشگی باهات هست، چون آدمها محدود هستند و شرایط هم متغیره، لذا همیشه یه انتظار آزار دهنده و نگرانی و ترسی تو وجودت ایجاد میشه،

    مثلا وقتی امیدت به یه نفر هست که کارت رو حل بکنه و بهش نیاز داری، بعد با خودت میگی نکنه طرف یادش بره، نکنه از دست من ناراحت شده باشه و کارم رو خرابتر بکنه، یا کار رو ناقص انجام بده و موارد این چنینی،

    ولی وقتی چشم امیدت به خداونده و اون رو موکل کارات قرار بدی ، اون وقت دیگه خیالت تخت تخته که کارت انجام میشه ، چون اون قادر و عالم مطلقه، چون فقط اون همه راه ها رو بلده ، مدیریت قلوب دسته اونه و مطمئنی که کار انجام خواهد شد و اگه خواسته ات برآورده نشه ، با خودت میگی که من فعلا آماده دریافت اون نعمت نیستم و باید بیشتر روی خودم کار کنم.

    خدایا شکرت که من رو به این سایت عالی و استاد عالی و دوستای عالی هدایت فرمودی.

    سپاسگزارم و آرزوی بهترین ها رو براتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      زری گفته:
      مدت عضویت: 828 روز

      به نام خدایی که تکیه گاه ماست

      سلام آقا ناصر عزیز

      ازتون ممنونم واسه این کلمات فوق العاده واسه این درک قشنگتون

      واقعا باعث شد توحید رو از یک زاویه دیگه ای ببینم

      خیلی هدایتی رسیدم به کامنت شما و واقعا با چشم قلبم خوندمش این جملاتی که رنگ خدایی دارن

      خدایا شکر که در زمان مناسب هدایتمون میکنی به اون چیزی که بهش نیاز داریم

      و تو اجابت کننده ای من میخوام و تو اجابت میکنی مگه میشه از کسی جز تو بخوام؟

      کسی که لذت با خدا بودن رو تجربه کنه محاله ممکنه این عشقو با هیچ چیز دیگه ای عوض کنه

      منکه از وقتی خدارو رو شناختم و حسش میکنم نه احساس تنهایی دارم و نه کسیو جز خدا میخوام اصلا نمیتونم نبود خداوند کنارمو تصور کنم

      خدایا شکرت

      عاشقتم دوست من امیدوارم در تمام مراحل زندگیت رشد کنی و پر بشی از ثروت و نعمت و خوشبختی

      امیدوارم زندگیت پر باشه از آرامش حضور خداوند

      درپناه رب

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        ناصر گفته:
        مدت عضویت: 1443 روز

        سلام به خانم زری عزیز

        وقتتون بخیر و شادی

        پاسخ زیباتون رو دوباره میخوندم و جملاتی توجهم رو جلب کرد:

        ،،، کسی که لذت با خدا بودن رو تجربه کنه محاله ممکنه این عشقو با هیچ چیز دیگه ای عوض کنه

        منکه از وقتی خدارو رو شناختم و حسش میکنم نه احساس تنهایی دارم و نه کسیو جز خدا میخوام اصلا نمیتونم نبود خداوند کنارمو تصور کنم،،،

        دقیقا درست میگین

        وقتی آدم برای رسیدن به احساس خوب وابسته دیگران میشه ، بعضا یه ملالی یا یه ضعفی بعدش هست و اون احساس خوب ماندگار نیست و مخلوطی از احساس خوب و نگرانیه

        ولی وقتی آدم با خدا مانوس میشه و از دیگران رها میشه، دیگه ملالی نیست، بلکه فقط احساس آرامش دایمی هست و ملال آور و خسته کننده نمیشه بلکه همیشه تازگی داره و جذابه

        و حتی اگه اینطور عمل بکنیم جنس روابط هم فرق میکنه

        من خودم از وقتی سعی کردم رابطه ویژه ای با خدا داشته باشم و بقیه رو اصل ندونم، رفتار بقیه نسبت به من خیلی بهتر شده

        مثلا تو خونه فرزندانم خیلی بیشتر بهم علاقه پیدا کردن و وقتی تو اتاقم میرم ، میان پیشم و بغلم میکنند و میمونن پیشم و آرزوشون اینه که من شب پیش اونا بخابم و خیلی لذت میبرن.

        یه مثال دیگه بزنم از وابستگی که قبلا داشتم

        من حدود 20سال با کسی که حق استادی برام داشت دوست بودم و خیلی کمکم کرده بود ولی یه خصوصیاتی داشت که همیشه آزارم میداد و بارها رابطه مون دچار تنش موقتی میشد ولی از اونجایی که من وابسته شون بودم و فکر میکردم که با وجود این آدم من میتونم تو جنبه های مختلف زندگیم موفق بشم، همیشه کوتاه میوندم و خددم رو پیشش حقیر و خوار میکردم، ولی این دو سه سال آخر دیگه از این نوع رابطه خسته شده بودم تا اینکه با استاد عباسمنش آشنا شدم و تازه فهمیدم که من مشرک هستم چرا که قدرت رو دادم به آدما و خلاصه شروع کردم به ساختن باورهای توحیدی ، در نهایت توی آخرین تنشی که باهم داشتیم و من مقصر نبودم، دیگه برای حفظ رابطه مون کاری نکردم و رابطه مون از طرف اون فرد به کل قطع شد و من برعکس دفعات قبل، اصلا احساس گناه نداشتم و خدا رو شکر کردم که تونستم قوی عمل بکنم و بعد از قطع رابطه ام ، عزت نفسم و احساس لیاقتم خیلی افزایش پیدا کرد و تازه فهمیدم که با خودم چکار کرده بودم.

        از وقتی متوجه شدم که باید رها باشم و وابستگی هامو کنار بزارم خیلی سبکتر شدم و احساس آرامشم خیلی بیشتر شده و باز دارم تو ذهنم اینکار رو ادامه میدم

        به قول استاد تو دوره 12 قدم که بیان میکنن:

        ما قبل از این دنیا تنها بودیم و روح های مجرد، و بعد از مرگ هم باز تنها هستیم و این روابط دنیایی باقی نمی مونن و نباید وابستشون بشیم.

        منم اصل رو بر این مبنا قرار دادم و سعی میکنم خودم رو برای هر شرایطی آماده کنم، هر چند که زمان میبره تا این تفکر به طور کامل نهادینه بشه،

        البته تو جامعه برعکس این تفکر وجود داره، اکثرا فکر میکنن که ما مسئول خوشبختی همسر و فرزندمون هستیم و باید تا آخرش پای این قضیه وایسیم و خودمون رو به آب و آتش بزنیم تا بتونیم تو این کار موفق بشیم و آینده شون رو بسازیم.

        چند روز پیش داشتم با دخترم در مورد موفقیت صحبت میکردم، بهش میگفتم که نباید وابسته من باشی و فکر کنی که من باید حتما حمایتت بکنم، بلکه باید خودت تلاش کنی و حتی اگه من روزی همه حمایتهامو قطع کردم ، باید با تلاش و بهره گیری از قدرت و توان خودت برای رسیدن به اهدافت قدم برداری و پیشرفت کردنت رو نباید موکول بکنی به حمایت من و خلاصه دارم از نظر ذهنی آماده اش میکنم تا روی پای خودش بایسته و متکی به تلاش خودش باشه.

        در مورد همسرم هم اینطور هستم دیگه به افکارش و عملکردش کاری ندارم و بهش آزادی کامل دادم تا هر طور که دوست داره فکر کنه و عمل کنه و چون هر کسی نتیحه اعمال و افکار خودش رو میبینه حتی اگه تو یک خونه باهم باشن .

        ممنون بابت اینکه وقت گزاشتین و مطالبم رو خوندین.

        موفق باشید.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
        • -
          زری گفته:
          مدت عضویت: 828 روز

          به نام خداوندی که بخشنده تر از هر بخشنده ایه

          مهربان تر از هر مهربانیه

          رفیق تر از هر رفیقیه

          به نام خدایی که دستمون تو دستشه و لحظه ای مارو به حال خودمون رها نمیکنه

          به نام خداوند عشق که عشقش پاک تر از هر عاشقیه حتی منو شمایی که ادعای عاشق خدا بودن رو داریم

          ولی آیا تاحالا شده خدارو بپرستی فقط بخاطر خدا بودنش

          صلاه

          این کلمه رو بارها و بارها شنیدم معناشو هم بارها و بارها تو کامنتها خوندم و دیدم ولی واقعا یک هزارم در صدهم معناشو درک نمیکردم

          توجه به خداوند

          منی که ادعای با خدا بودن رو دارم و بارها بچه ها برام نوشتن زری توحیدی

          واقعا نمیتونم بگم روزی حتی یک دقیقه هم صلاه میکنم

          توجهی که کاملا معطوف خداوند باشه

          اینکه خدارو بخوای فقط برای خدا بودنش فقط بخاطر خودش

          نمیدونم چی دارم میگم

          اصلا نمیدونم اون چیزی که دارم مینویسم میفهمیدش درکش میکنید یا نه

          ماها خدارو مخوایم واسه چیزهایی که بهمون میده میگیم خدایا شکرت واسه ماشین خونه گوشی فلان پیاده روی واسه غذا

          انگار یه ارتباط بده بستون داریم که فلان تمرینو انجام بده تا خدا بهت نعمت بده یا حتی توحیدی باش تا خدا فلان چیزو بهت بده

          البته من نمیگم این بده

          خدا خودش گفته ادعونی استجب لکم

          خودش میگه ازم بخواین من درخواست درخواست کننده رو اجابت میکنم

          اما امروز یه احساسی بهم دست داد و منو مثل میخ سرجام نگه داشت همه جای بدنم یخ کرد اون لحظه واقعا احساس پوچی بهم دست داد که چقدر من هنووووز خدارو نمیشناسم و همیشه خدارو پرستیدم برای این چیزها نه برای خودش

          واقعا یه لحظه خشک شدم سرجام و تاسف خوردم به حال خودم

          ما آدمها دلمون میخواد کسی عاشقمون بشه فقط برای خودمون فقط مارو بخواد برای خودمون همین چیزی که هستیم نه برای پول و ظاهر و اون چیزی که بهش میرسه نه حتی برای عواملی بیرون از ما مارو بخواد بلکه فقط منو بخواد برای زری بودنم همین

          ولی خودمون این عشق بی قید و شرطو نسبت به هیچکس حتی خودمون هم که نداریم هیچ حتی به ربمون نداریم

          خدا بارها تو قرآن گفته همه آفرینش هرلحظه درحال سپاس و ستایش و تسبیح خداوند هستند

          یه جایی شنیدم یه نفر که از مرگ برگشته بود میگفت اون زمان که روح من از بدنم جدا شده بود من اینو میدیدم که من و همه موجودات همه آفرینش هر لحظه از عشقی که نسبت به خداوند داریم ذوب میشیم و دوباره به وجود میایم و بازهم ذوب میشیم

          یعنی اون عشق به رب اونقدر شدیده که حتی روح ماهم قدرت تحملشو نداره و ذوب میشه

          و میگفت من اینو میشنیدم که تک تک برگها درختها حتی ذرات خاک وهمه موجودات حتی مثل سوسک در حال تسبیح خداوندن من صداشونو میشنیدم

          (البته من از صحت جملات اون شخص هیچ اطلاعی ندارم و حرفهایی مثل این خیلی شنیدم که چنین ادعاهایی بکنن و یه سری اراجیف بین این حرفها به خورد بقیه بدن اما من ذهن خیلی منطقی دارم و واقعا هیچکدومو باور نمیکنم چیزی که خودم تجربه نکرده باشم یا دلیل منطقی براش نداشته باشم اما این یکی فرق داشت چون اولا خیلییییی احساس خوبی بهم داد وقتی شنیدمش دوم اینکه خیلی هدایتی شنیدمش دقیقا زمانی این جملات رو شنیدم که سابقه نداشت در چنین زمانی در چنین مکانی باشم سوم اینکه چون خداوندم اینو تایید کرده که همه آفرینش هرلحظه در حال تسبیح کردن هستن چهارم اینکه من میتونم از هرحرفی برداشت خودمو داشته باشم فارغ از اینکه اون شخص چه قصدی داشته باشه من میتونم این حرفو باور کنم چون احساس خوبی بهم داده و داره در مسیرم بهم کمک میکنه)

          حالا منو شمایی که ذاتمون چنین ذاتیه که آرامشمون فقط با وجود رب حاصل میشه چرا الان اینجوری زندگی میکنیم چرا خودمونو وصل به خدا نمیبینیم چرا اون آرامشو از الان جاری نمیکنیم چرا خدارو باور نداریم چرا ذات و اصمون رو باور نمیکنیم …….

          سلام آقا ناصر عزیز

          بسیااار ازتون متشکرم برای وقتی که گزاشتید کامنتهایی که نوشتید و آگاهی های بی نظیر رو به قلبم جاری کردید

          ده روز پیش نقطه آبیتون به دستم رسید اما تا وقتی حرفی برای گفتن نداشته باشم حرفی نمیزنم و امروز به شدتتتت احساسم منو برای نوشتن براتون سوق داد

          نمیدونم حرفهام چقدر میتونه کمکتون کنه یا اصلا واقعا درکش میکنید یانه اما مطمئنم یه زمانی خودتون به این درک میرسید شایدهم تا الان رسیدین و من میدونم که خداوند هرلحظه در حال هدایته و به بهترین مسیر هدایتمون میکنه

          من گوشی رو گزاشتم رو میز و گفتم خدایا خودت بگو تو بنویس یه چیزی که هدایتم کنه چون تو به حال و احوال من دانایی تو بینایی تو شنوایی و تو بهترین مرحمی تو میدونی که من و هرکس دیگه ای به چی لازم داره پس تو بگو

          خدایاااااااا شکرت

          بیشترین چیزی که باهمه وجودم از خدا میخوام اینه که منو به خودش نزدیک و نزدیک و نزدیکتر کنه و وجودمو پر کنه از خودش

          هرچقدر جلوتر میرم مادیات ارزششونو برام از دست میدن درواقع دیگه برام اونقدر مهم نیست چون میبینم که واقعا همه چیز خودبه خود اتفاق میوفته و ثروت و نعمت و روابط خوب و…. خود به خود به زندگیم میاد این چیزها اصلا موضوعیت نداره که اگه داشت خود خدا میومد میگفت واسه پول فلان وردو بخونید واسه همسر خوب فلان کار بکنید ولی داریم میبینیم که خدا تو قرآن میگه ببین بنده‌ی من تو بامن باش اونوقت نه ترسی داری نه غمی….همین

          خلاصه که برای شما هم خدارو آرزو میکنم فقط و فقط خدا

          امیدوارم در تک تک لحظاتتون نور حق چراغ راهتون باشه و همنشینتون خداوند باشه

          درپناه خداوند مهربان و بخشنده میسپارمتون

          یاحق

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
          • -
            ناصر گفته:
            مدت عضویت: 1443 روز

            سلام و درود به خانم زری عزیز

            خدا رو شاکرم بابت هدایتهایش که همیشه بهم عنایت کرده و هیچ وقت رهایم نکرده

            از شما هم ممنونم که به ندای درونتون توجه کردین و برام نوشتین.

            بسیار بسیار به شنیدن این آگاهی ها نیاز داشتم و دارم.

            مدتی هست خود من هم با این چالش مواجه هستم و به لحاظ ذهنی و روحی درگیرش هستم، اینکه عزیزانم من رو به خاطر ثروتم دوست دارن یا وجود خود من رو دوست دارن فارغ از اینکه من براشون خدمات ارائه بدم یا نه.

            من همونطور که میدونین چند ماهی هست که بدون ماشین هستم و همسرم خیلی براش مهمه که ماشین بخرم و هر روز از نبود ماشین گله و شکایت میکنه و همین چند هفته پیش بهم گفت که تا تیرماه فرصت داری که ماشین بخری وگرنه من از این خونه میرم، من اون لحظه بهش چیزی نگفتم ، ولی این حرفش خیلی روی من تاثیر گذاشت و به فکر فرو رفتم ، چرا که با خودم میگفتم یعنی ارزش من به اینه که ماشین داشته باشم و فقط خدمات ارائه بدم ، پس وجود خود من و ارزش خود من این وسط چی میشه و کلا ذهنم و روحم درگیر این مطلب شد

            البته که مطمئن بودم که همسرم اهل عمل به این حرفش نیست و الان که 9تیر هست از اون حرفش خبری نیست ، ولی باز اثر روانی روی من داشت و به نوعی گیج و منگ شدم .

            شما هم که الان به ندای درونتون گوش کردین و برام نوشتین دقیقا به همین موضوع اشاره کردین و این خیلی برام شگفتی داشت که خدا چقدر دقیق هدایت میکنه.

            درست میگین، خواستن و عاشق خود خدا بودن فارغ از اینکه بهمون نعمت بده یا نده مسئله خیلی مهمی هستش، اینکه رابطه ما با خدا به خاطر بده بستان باشه یا اینکه رابطه بنده و معبود.

            به خدا به عنوان یه عابر بانک نگاه کنیم یا به عنوان خالق و حاکم مطلق هستی هست و چون لایق عبادت هست ما هم بندگیش رو میکنیم.

            یاد اون جمله حضرت علی توی دعای کمیل افتادم که به خداوند میگه که گیرم که من عذابت رو بتونم در جهنم تحمل کنم ولی بی توجهی ات نسبت به خودم رو چطور میتونم تحمل کنم:

            فَهَبْنى یا اِلهى وَ سَیِّدِى وَ مَوْلاىَ وَ رَبّى صَبَرْتُ عَلى عَذابِکَ فَکَیْفَ اَصْبِرُ عَلى فِراقِکَ

            اى خدا و آقا و مولا و پروردگارم، بر فرض که بر عذابت شکیبائى ورزم، ولى بر فراقت چگونه صبر کنم

            وَ هَبْنى صَبَرْتُ عَلى حَرِّ نارِکَ فَکَیْفَ اَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ اِلى کَرامَتِکَ اَمْ کَیْفَ اَسْکُنُ فِى النّارِ وَ رَجائى عَفْوُکَ

            و گیرم اى خداى من‌ بر سوزندگى آتشت صبر کنم، اما چگونه چشم‌پوشى از کرمت را تاب آورم یا چگونه در آتش، سکونت‌ گزینم و حال آنکه امید من گذشت و عفو تواست.

            و این به قول شما همان حد اعلای توحید و بندگی هستش که حضرت علی بهش اذعان داره و به زبان میاره.

            ما هم باید در این مسیر حرکت بکنیم تا خداوند رو به خاطر خدایی اش و اینکه منشا و اصل ماست بپذیریم و خالصانه و بدون هیچ چشمداشتی، عاشقانه عبادتش کنیم ، و البته که اگر اینگونه باشیم نتیجه طبیعی این عملکرد، سرازیر شدن جریان نعمت و برکت بی نهایت به زندگیمونه.

            به نظرم خود توحید و بندگی خدا هم مراتبی داره و انسان به صورت تکاملی به مراتب مختلف توحید دست پیدا میکنه یعنی داشتن خواسته از خداوند و درخواست رفع نیازهایمان از خداوند،خودش درجه ای بالا از توحیده، کما اینکه 99 درصد انسانها حتی رفع نیازهاشون رو از غیر خدا طلب میکنند و باور ندارند که تنها منبع فیض و نعمت فقط و فقط خداونده و زندگی سراسر شرک گونه ای رو تجربه میکنن.

            تو جامعه خودمون مذهبی ترین افراد، دارن تو شرک زندگی میکنن چرا که فکر میکنن برای رفع حاجت و نیازهاشون باید از ائمه طلب کمک بکنند و فقط دارن مشهد میرن یا کربلا و متوسل به اونا میشن، غافل از اینکه خود ائمه از خداوند طلب نعمت میکنند ، حضرت علی توی دعای کمیل فقط و فقط از خداوند درخواست میکنه و حتی یک مورد هم وجود نداره که پیامبر رو واسطه قرار بده یا اینکه از خود پیامبر چیزی رو خواسته باشه.

            در مورد درخواست کردن از خداوند هم این رو بگم که در واقع ما وقتی از خداوند درخواست میکنیم و بعد میبینیم که درخواستهامون از طرفش اجابت میشه، اون موقع درک و شناختمون و ایمانمون هم به نسبت به خداوند بیشتر میشه و انسان در سایه شناخت میتونه عشق و محبت رو تجربه کنه،

            یعنی وقتی انسان میبینه که خداوند توی زندگی اش نقش اصلی رو ایفا میکنه و میبینه که میتونه همه چیو از اون بخاد و اون هم اجابت میکنه، اون موقع متوجه جایگاه والا و بی بدلیل خداوند میشه و به مرور باور و ایمانش تقویت میشه و غرق عشق الهی میشه.

            امام حسین هم در دعای عرفه از خداوند به طور مفصل درخواست میکنه:

            فَلَکَ الْحَمْدُ وَالْمَجْدُ وَعُلُوُّ الْجَدِّ، یَا ذَا الْجَلالِ وَالْإِکْرامِ، وَالْفَضْلِ وَالْإِنْعامِ، وَالْأَیادِى الْجِسامِ، وَأَنْتَ الْجَوادُ الْکَرِیمُ، الرَّؤُوفُ الرَّحِیمُ. اللّٰهُمَّ أَوْسِعْ عَلَىَّ مِنْ رِزْقِکَ الْحَلالِ، وَعافِنِى فِى بَدَنِى وَدِینِى، وَآمِنْ خَوْفِى، وَأَعْتِقْ رَقَبَتِى مِنَ النَّارِ. اللّٰهُمَّ لَاتَمْکُرْ بِى وَلَا تَسْتَدْرِجْنِى وَلَا تَخْدَعْنِى، وَادْرَأْ عَنِّى شَرَّ فَسَقَهِ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ.

            پس تو را سپاس و بزرگواری و بلندی مقام،‌ای دارنده بزرگی و رأفت و محبت و احسان و مهربانی و لطف و عطا‌های بزرگ و تویی بخشنده کریم رئوف و مهربان، خدایا از روزی حلالت بر من وسعت ده و در تن و دینم سلامت کامل بخش و ترسم را امان ده و وجودم را از آتش آزاد کن، خدایا بلایت را به جریمه گناهانم بر من قرار مده و مرا به تدریج بر بدی‌هایم مؤاخذه مکن و مرا در خیالات باطلم رها مساز و شر بدکاران جن و انس را از من دور کن.

            نکته دیگه ای که بیان کردین در مورد بندگی خدا،

            منم یه الهامی در این مورد داشتم به این صورت که ماه ها قبل به آیه ،،ما خلقت الانس و الجن الا لیعبدون،، فکر میکردم که یه آگاهی جدید پیدا کردم،

            و اون مطلب اینه که، خدا منظورش اینه که آقا جان، کار شما فقط اینه که بندگی من رو بکنید و من رو به عنوان رب العالمین باور کنید، بقیه اش دیگه با منه خداست،

            یعنی دیگه نمیخاد زور بزنیم و خودمون رو به اذیت بیاندازیم و نگران و ترسان باشیم

            یعنی اگه ما بندگی خالصانه خدا رو به جا بیاوریم ، خدا خوب بلده برامون خدایی بکنه،

            وقتی این مفهوم رو درک کردم متوجه شدم که اگر بخوام تو زندگیم پیشرفت همه جانبه داشته باشم فقط باید روی توحید و بندگی خدا و تسلیم بودن در برابرش کار کنم.

            به قول استاد عزیزم، خداوند در قرآن از نحوه رفع نیازهامون حرفی نزده بلکه فقط میگه بنده خالص من باشید، به من ایمان بیارید، از من خشیت داشته باشید ، ذکر من رو به جا بیارید ، منه خدا رو فراموش نکنید،

            و این نشان میده که اصل، فقط همین ایمان و باور و بندگی خالصانه هست و قطعا نیازهامون هم برآورده خواهد شد.

            این اواخر یه مقدار دچار ضعف شدم و نگرانی جزئی پیدا کردم و برای این وضعم از خدا هدایت خواستم و این رو بگم که از اون زمانی که هدایت خواستم همه پاسخهایی که برام میاد در مورد خداوند و توحید و هدایت الهی هستش.

            باز هم ازتون ممنونم که الهامتون رو با من هم به اشتراک گذاشتین .

            خدا رو شکر میکنم که دارین براساس هدایت و الهامات الهی مسیر زندگیتون رو ترسیم میکنید.

            خدا رو شاکرم که برای من واسطه فیض و لطف و هدایت الهی شدین.

            آرامشم خیلی بیشتر شد

            روحم داره تلطیف میشه از اینکه خدا پیشمه و هر لحظه به طرق مختلف داره هدایتم میکنه

            تحسینتون میکنم که دارین تلاش میکنین تا در مسیر خودشناسی و خداشناسی قدم برمیدارین و طبق قانون درخواست، خدا هم به درخواست شما پاسخ میده و هدایت گر شما شده.

            بهتون تبریک میگم بابت اینکه عکس چهره زیباتون رو در پروفایلتون قرار دادین.

            به خودتون افتخار بکنین.

            ،،،،آن کس که ترا شناخت جان را چه کند

            فرزند و عیال و خانمان را چه کند

            دیوانه کنی هر دو جهانش بدهی

            دیوانهٔ تو هر دو جهان را چه کند،،، مولانا.

            سپاس

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        ناصر گفته:
        مدت عضویت: 1443 روز

        سلام خانم زری عزیز و دوست همفرکانسم

        وقتی نقطه آبی دریافت میکنم خییییییلی خوشحال میشم، مخصوصا وقتی از طرف دوستانی چون شما باشه که خوشحالی ام چند برابر میشه چون میدونم که قطعا هدایت و الهام الهی برام اومده. بارها از پاسخهایی که برام اومده هدایت دریافت کردم.

        ممنون که وقت گذاشتید و کامنتم رو مطالعه کردین و خیلی خوشحالم که مطالبم براتون مفید بوده.

        ممنون بابت اظهار لطف و محبتتون.

        باعث شدین که هدایت بشم به کامنت خودم و باز بخونمش و برام یادآوری خوبی بود.

        تحسینتون میکنم که اولویت اول و آخرتون ،خداست،

        تحسینتون میکنم که از خدا هدایت میخاهین

        خدا رو شکر

        یه نکته جالب بگم در خصوص دیدگاهم در مورد مطلب کامنتم

        وقتی که خدا رو فقط کارساز و کار راه انداز میدونی و اون رو تنها منبع قدرت میدونی

        اون موقع همه آدمها دنبالت میافتن که برات کار انجام بدن،

        افتخارشون اینه که درخواست تو رو حل و فصل بکنن.

        خودم از وقتی تمرکزی روی این قضیه کار میکنم و مقاومتها رو برداشتم، ورق برگشته ، وقتی میرم برای انجام کاری ، کارهام روتین حل میشه، با عزت و احترام اموراتم رتق و فتق میشه

        یعنی یه اطمینانی پیدا کردم و به یقین رسیدم که کارم انجام میشه

        بارم رو زمین نمیمونه

        خلاصه خیلی حال میکنم با این روحیه ام

        البته همیشه از انسانها تشکر میکنم و هر لحظه قدردانشون هستم ولی اعتبار اصلی رو به خداوند میدم.

        بازم ازتون ممنونم و این رو بگم که کامنت ها و پاسخ قبلی شما باعث شد که فقط روی توحید و حس خوب تمرکز کنم.

        وقتی امروز برای پاسخ شما تو فایل حجاب پاسخ نوشتم، بعدش هدایت شدم به سوره مریم اون جایی که زکریا از خداوند فرزند میخاد و وقتی خداوند درخواستش رو اجابت میکنه زکریا میگه آخه چطوری من که پیرم و همسرم نازاست، ولی خدا در پاسخ میگه این کار برای من آسان هست همونطور که تو رو که قبلا وجود نداشتی ولی خلقت کردم

        این آیات برام خیلی درس داره

        اینکه اجابت خواسته هامون برای خدا هیچ کاری نداره و اگر ما مقاومت ها رو کم بکنیم و خودمون رو لایق دریافتشون بدونیم و شکرگزار نعمتهامون باشیم، لاجرم خواسته ها به ما نزدیک میشن و بالاخره اتفاق میافتن

        مفهومی تو قرآن هست که میگه

        و ازلفت الجنه للمتقین غیر بعید.سوره ق31

        و زمانیکه بهشت به اهل تقوا نزدیک میشود و دور نباشد

        یعنی بهشت به سمت آدم متقی میاد

        ما هم اگر کنترل ذهن داشته باشیم و باور کنیم و باور کنیم که میشود

        اون موقع خواسته ها عاشقانه به سمتتون میان.

        دوست عزیز خیلی ازتون ممنونم

        قدر خودتون رو بدونید

        افتخار میکنم با شما همکلام شدم.

        چند روز پیش روز عرفه بود منم فرازی از دعای عرفه امام حسین رو تقدیم شما میکنم:

        فراز دوم

        اللّٰهُمَّ إِنِّى أَرْغَبُ إِلَیْکَ وَأَشْهَدُ بِالرُّبُوبِیَّهِ لَکَ مُقِرّاً بِأَنَّکَ رَبِّى، وَأَنَّ إِلَیْکَ مَرَدِّى، ابْتَدَأْتَنِى بِنِعْمَتِکَ قَبْلَ أَنْ أَکُونَ شَیْئاً مَذْکُوراً، وَخَلَقْتَنِى مِنَ التُّرابِ، ثُمَّ أَسْکَنْتَنِى الْأَصْلابَ آمِناً لِرَیْبِ الْمَنُونِ، وَاخْتِلافِ الدُّهُورِ وَالسِّنِینَ؛

        خدایا، به‌سوی تو اشتیاق دارم و به پروردگاری تو گواهی می‌دهم، اقرار کننده‌ام که تو پروردگار منی و بازگشت من به‌سوی تو است، وجودم را با نعمتت آغاز کردی پیش از آنکه موجودی قابل ذکر باشم و مرا از خاک پدید آوردی، سپس در میان صلب‌ها جایم دادی، درحالی‌که از حوادث زمانه و رفت‌وآمد روزگار و سال‌ها ایمنی بخشیدی؛

        سپاسگزارتون هستم باعث شدین رابطه ام با خدای مهربان باز صمیمی بشه.

        عاشقتونم، در پناه رب العالمین غرق نعمت و برکت باشین.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    نیما جعفرپور گفته:
    مدت عضویت: 1949 روز

    سلام. من یه لحظه داشتم یکی از ویدیو هارو میدیدم خواستم بیام و یه کامنتی بنویسم. من الان ۱۹ سالم هست. من سال قبل یعنی در ۹۸ کنکور تجربی دادم، و همون سال اول با اینکه در ازمون های مدرسه جز سه نفر اول بودم، و با اینکه واقعن خوب خونده بودم،ولی به هر حال رتبه ناجوری بدست اوردم، و بعدش با خودم گفتم که حتما قراره فقط با یه سال دیگه و یه سال پشت کنکور ماندن رتبم از رتبه ای که قرار بود سال قبل بیارم هم بهتر بشه، و به هر حال پشت موندم، و در ماه های ابان بود ‌که ، با دوست صمیمیم در پارک بودیم،و ایشون یکی از فایل های سریال زندگی در بهشت رو به من نشون داد،ولی من زیاد متوجهش نشدم،و بعد دو سه روز اومدم به سایت و عضو شدم و چند تا از ویدیو هارو دیدم و بعد دیدن اونا، و بعد نوشتن اون باور ها و دیدگاها در فایل های دانلودی رایگان، به سال قبلم فکر کردم و خب خیلی باور های اشتباهی پیدا کردم و دیدم که واقعن من خیلی خیلی اشکالات داشتم، و یکی از کنترل ذهن درستی که در وضیعت بحرانی انجام داده بودم،این بودکه گفتم حتمن قراره امسال رتبم بهتر از سال قبل بشه به همین دلیل دوباره میخونم، و واقعن هم همینطور شد و امسال ۶۰۰تجربی اوردم، و پزشکی روزانه قبول شدم، و یه چیز دیگه هم فهمیدم واقعن که تلاش ذهنی قدرتش خیلی بیشتر از تلاش فیزیکی میباشد ، من سال دوم شاید حتی بعضی مواقع نسبت به قبل کمتر میخوندم ولی نتیجه خیلی

    برام فرق کرد، من میخوام بهتون بگم که، واقعا به شکست ها و میروزی هاتون فک کنین و دلیل اونهارو هم به یاد بییارین و قطعا رگه هایی از این نوع باور هارو در خودتون پیدا میکنین و اونوقت باورهاتون قویتر و قویتر میشن، اصلن دلیل تداوم من در ابتدا در سایت، این بود که میدیدم من قبلن این باور رو داشتم و نتیجه نگرفتم و بعد میگفتم”اره‌ه‌ه استاد راس میگه…‌” و اینطور قضیه ها. حالا من بعد کنکور یه ذره فک کردم به خودم و دیدم که باباممن اصلن به پزشکی علاقه ای ندارم، چون یه ذره پزشکی با روحیات من جور در نمییاد،و در ابتدا هم به گفته پدر ومادر این رشته رو انتخاب کردم، و با یه ذره جست‌و‌جو در قلبم،دیدم من در هر لحظه دارم نقش اجرا میکنم و علاقه زیاد به بازیگری دارم و تصمیم دارم که پزشکی رو که هنوز ترم ۱ هستم رها کنم و هرجور شده برم ترکیه تا برا بازیگری زندگی کنم، و خودم هنوز یه سری ترس هایی دارم که باید رفعشون کنم. و خیلی ها میکن که تو خیلی زحمت گشیدی حالا میخوای بری بازیگری؟ من هم از قلبم میگم که اگع من یه سال دیگه برا پزشکی نمیخوندم و با استاد اشنا نمیشدم و اشکالاتم رو پیدا نمیکردم نمیتونستم از زندگی لذت ببرم،، و اشنایی من با این قوانین قطعن دلیل بر این هست که من با این قوانین یه بازیگر در سطح اسکار خواهم شد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  10. -
    ریحانه گفته:
    مدت عضویت: 1824 روز

    چیزی که باعث شد بیام و دیدگاه بذارم گذاشتن رد پایی بود برای خودم و

    این بود که احساس کردم این روزا انگار اضطراب دارم درحالی که چیزی نشده نگرانم نگران اتفاق هایی که نیفتاده انگار خدارو ندارم انگار صداشو نمیشنوم ولی انگار قلبم داره دنبال خدا میگرده…

    اشک ریختم الان وقتی که داشتم به خدا میگفتم خدا من انگار ایمانم نسبت به تو خیلی کمتر شده که یهو شنیدم (ولی خداوند بازم دوسش داشت ولی خداوند بازم بهش رحم کرد اونی که خداروندید خدا دیدش و خدا‌همه ی مارو دوست داره با تمام بی ایمانیمون و هرروز داره میگه بیا برگرد پیشم)دقیقا مثل امشب که بیشتر از هرموقع دیگه ای احساس کردم خدارو گم کردم ایمانم‌ نسب بهش از دست دادم اما خدا داره صدام میزنه میگه تو نگران چی هستی راستش حس کردم که داره میگه همه چیزو بسپار به من.

    من دنبال خدام میخوام پیداش کنم

    خدای من دلتنگت شدم دلتنگ شنیدن دوباره ی صدات

    خجالت میکشم که حواسم به همه چیز هست به هرچیزی فک میکنم اما قسمت کمی از این فکر‌کردنا و تمام حواسم برا توئه

    البته تو که همیشه کنارم بودی

    و هربار که بهت گفتم خدایا چرا صداتو نمیشنوم بهم گفتی من همیشه دارم با تو صحبت میکنم این تو هستی که نمیخوای صدامو بشنوی.

    خدای من من هزار بار راه رو اشتباه رفتم اما هربار تو صدام زدی گفتی برگرد! هزار بار منو بخشیدی

    به روم نیاوردی تنهام نذاشتی کنارم بودی تو همه شرایط اما میدونی من نبودم من نشنیدم من نخواستم من فراموشکار بودم.

    میدونی قلبم خیلی تورو میخواد چیزی رو میخواد که دارمش اما احساسش نمیکنم

    همیشه میگفتم بهت میخوام بهترین و پرعشق ترین رابطم با تو باشه اما انگار فقط یه حرف بود،

    وقتایی بود که اوضاع انقد برام سخت میشد که میگفتم خدایا اصلا هستی منو میبینی صدامو میشنوی؟؟

    حتی میگفتم تو وجود نداری اما یادت هست هربار این حرفو میزدم یه چیزی ته دلم نمیتونست این حرف رو قبول کنه؟

    ببین😍

    حتی نوشتن درموردت ادمو اروم میکنه حتی اگه شکایت کنم اخه تو خود آرامشی خود عشقی

    عشق و آرامشی که درست تجربه نکردم

    اما ببین فضارو چطور برام رویایی کردی یه آهنگ اروم یه بوی خوب و اروم و آرامشم که کم کم داره بیشتر میشه.

    خدایا شکرت برای این سایت خداروشکر واقعا خداروشکر❣️

    (ذهنم خیلی مقاومت داره نسبت به اینکه بیام و دیدگاه بذارم اما اینبار موفق میشم ‌و میفرستم این رو)

    چهارشنبه ۲۸/۸/۹۹

    ۲۳:۳۹

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای: