کلیپ انگیزشی شماره ۳ | استاد عباس منش - صفحه 6 (به ترتیب امتیاز)

کلیپ انگیزشی

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری کلیپ انگیزشی شماره ۳ | استاد عباس منش
    16MB
    6 دقیقه
  • فایل صوتی کلیپ انگیزشی شماره ۳ | استاد عباس منش
    3MB
    6 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1372 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    دکتر حسن گُلی گفته:
    مدت عضویت: 4014 روز

    تیکه اخرشو بریدم! هر روز صبح گوش میدم! تو فقط یک بار به دنیا می آی! پس سعی کن بعد از مرگت دنیا رو جای خوبی برای زندگی دیگران کرده باشی!

    واقعا استاد دید منو نسبت به زندگی عوض کردن:)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    سنسی میکائیل خواجه گفته:
    مدت عضویت: 2589 روز

    سلام خدمتوخانم شایسته عزیز

    سلام خدمت استاد عزیزم عباسمنش

    هشتمین برگ سفر نامم

    همانطور که امروز با یاد خدا بیدار شدم با عشق بر پروردگارم شروع کردم زندگی رو عاشقانه شروع کردم تمام من ربم بود سفرنامه روز هشتم فایل انگیزشی رو شنیدم …

    چند روزی بود با استرس بودم خونه مادر زنم هستم خونه ی دیروزی که قرار بود بگیرم نشد ناراحت نشدم یه خونه دگ جور شد رفتم گفت دادم به یکی دیگه شهر هم طوفان و بارون شدیدی گرفته بود و قرار بود سیل بیاد حکم تخلیه شهر و دادن یکی یه حرفی میزد یکی یه حرف دگ میگفتن سد ترک برداشته برین بعد فرماندار میومد میگفت سد سالمه همه میومدن زنگ میزدن سالمی چرا نرفتین خلاصه خانوم رو فرستادم خونه خواهرش ساری هرکی یه جایی فرار کردن خونه ما 15 الی 20 سانت نشست کرد از بس اب اومده بود بالا مامانم اینا میترسیدن خلاصه پدرم که خیلی وقته باهاش رابطه نداشتم گفت بیا یکم انرژی های منفی بود دورو برم هی حرف میزدن و نگران بودن منفی گرایی میکردن خودمو زدم ب بیخیالی نشستم و چایی خوردم پی اس بازی کردم شهرو دور زدم با ماشین یکم چلو درو با کیسه و ماسه گرفتیم زیاد اب نیاد تو خونه خلاصه کار کردیمو کار کردیم توکلم به خدا بود خیلی هم حالم خوب بود همه میرفتن ولی میدونستم که بارون بند میاد هوا خوب میشه همش به این فکر میکردم که جند روز بعد تو خونم نشستم چایی میخورم و میگم و میخندم حال دلم خوب بود امروز کلی هم قرانو مطالعه کردم جای جالبش اینجا بود دوست خوبم نعمت تو خوابو بیداری یه چی نوشته منم همون معنی ایات رو واسش فرستادم تا کامل کامل هدایت بشه قدرت خدا رو نمیدونم چطوری وصف کنم براتون چطوری بگم ولی بارون بند اومد هوا عالیه …

    یه بند خدایی بلوارو شکسته مام اومدیم کمک همه اعصاباشون خورده حالا من نمیتونم اخم کنم همینطوریش قیافم خندانه الان که اینا بهم دیگه فش میدن من بدتر میخندم البته کار هم میکنما هوایتشون هم میکنم ولی خنده نمیدونم دکمه استوپ نداره حلاصه بلوار شکسته رو تعمیر کردیم تا حدودی جریان اب رو قطع کردیم و هدایتش کردیم به یه سمت دیگه الانم کشیک وایستادیم جلوی اب باز شد ببندیمش جاتون خالی هم کشیک میدم هم فایل میشنوم هم از بودن در اینجا لذت میبرم ?فک نمیکردم از اینکار لذت ببرم ولی وقتی میدونی هر اتفاقی که میوفته به نفعته آدم واقعا دلش آروم آرومه خدایا شکرت ?

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  3. -
    جهان بی انتها گفته:
    مدت عضویت: 1750 روز

    سلام به همه ی دوستان

    برگ هشتم سفرنامه

    یه نکته ی خیلی مهمی که در این فایل باهاش برخورد کردم و بسیار به من انگیزه داد این بود که وقتی که حرکت می کنی تا به هدفت برسی، وقتی که صبح ها زودتر از خواب بیدار می شی و شب ها دیرتر می خوابی ، اون وقته که داری واقعا طعم یه زندگی واقعی رو می چشی در غیر این صورت تو یک مرده هستی که داره نفس می کشه. با شنیدن این جمله ، تصویر این مدت اخیر زندگیم از جلو چشمام رد شد و دیدم من مدت کوتاهیه دارم با قدمای کوچیکی به سمت دو تا از هدفای بزرگ زندگیم حرکت می کنم و این اهداف رشد شخصیتی و نویسندگی ست و در واقع مدتیه شروع کردم روزی ۲۰ صفحه کتاب میخونم و هر روز صبح به محض بیدار شدن از خواب سه صفحه آزاد نویسی و برون ریزی ذهن دارم که هر دو از جمله تمرین هایی هستند برای نویسندگی و برای رشد شخصیتی هم از فایل های استاد استفاده می کنم و سعی میکنم که بهشون آهسته آهسته عمل کنم و به صورت مورچه ای دارم روی کنترل ذهنم کار میکنم و نکته ی جالب این جاست که خودم متوجه نبودم دارم لذت بخش ترین و مهمترین لحظات زندگی مو میگذرونم تا این که امروز این فایل رو گو ش دادم و این جمله که “وقتی به سمت هدفتت حرکت می کنی یعنی داری طعم یه زندگی واقعی رو می چشی” رو شنیدم… خیلی برام این جمله جذاب و تکان دهنده بود ؛مدتیه من دیگه فقط یه مرده نیستم که دارم نفس میکشم ،من دارم به معنای واقعی زندگی می کنم ولی خودم خبر نداشتم ، به خوش بختی رسیدم و خودم خبر نداشتم… واااای خدایا کشف خیلی هیجان انگیزی بود که البته مدیون این فایل و سخنان استاد هستم. چقد خوبه هر از گاهی، نگاه دقیق تری به زندگی مون بندازیم احتمالا خیلی هامون خوش بخت هستیم ولی خودمون نمی دونیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  4. -
    فاطمه شاکری گفته:
    مدت عضویت: 1987 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    امروز هشتمین روز سفر منه میخوام یه یاد اوری به خودم بکنم از کجا به کجا رسیدی ومیخوای به کجا برسم من مدتها پیش تقریبا ۲ سال قبل هر شرکتی کار میکردم مدتی زیادی نمیموندم به هر دلیلی میادم بیرون تا اینکه از خدا خواستم هدایتم کنه یه اموزشگاه زنگ زد بهم گفت برا تدریس که فلان درسو شما تدریس کنید منم بی نهایت خوشحال شدم از اینکه اخر تو شهر خودم کار گرفتم شرایط حقوقی خوبی هم داشت من پایان کلاسم از رویاهام به دانش اموزام میگفتم یه جورایی حس انگیزه که هر چیو میخواین بدست میارین اون موقعه هنوز با استاد قانون تکاملو این چیزا اشنا نبودم منو خواهرم کلی رویا پردازی میکردیم برا ایندمون حرف میزدیم ذوق میکریم ولی حرکت نه فقط حرف بودیم ما تصمیم گرفتیم تولید کننده بشیم گفتیم با چند تا چرخ خیاطی مادرم چند تا دیگه ام میگیریم وسایلهاشو شروع میکنیم هنوز هیچ کار نکرده گفتیم ثبت برند کنیم وای یاد اون روزهام میافتم رفتم شرکت که ثبت برند کنم که خواست خدا بود کرونا امد من رو کاری که تو اموزشگاه داشتم حساب کرده بودم کفته بودن یه سریع وسایلهارو با حقوقم میخرم کرونا کار اموزشکاه رو هم جمع کرد من موندم با دنیایی ارزو باز هم بیکار شدن ولی این دفعه مثل دفعات قبل ناراحت نشدم گفتم حتما یه خیری توش هست تو عید ۹۹ من با استاد اشنا شدم کرونا هم گرفته بودم شبانه روز هدفون تو گوشم حرفهای استاد گوش دادن انگار تازه خودمو شناخته بودم حرفا قشنگ زدن من شروع شده بود باز هم انگار حرف بودم حرف داستان تولیدیو جدی گرفته بودم چون مامانم مدارک خیاطی داشت رفتم این دفعه از طریق اصناف اقدام کردن من فکرم بزرگ بود گفتم میخوام تولید کننده لباس مجلسی بشم یه حس قوی امد که برو کلاس خیاطی منی که همیشه میگفتم از خیاطی متنفرم رفتم شاگردی که یاد بگیرم صاحب اونجا دید من خوب کار میکنم فهمیده بود من میخوام تولیدی بزنم بهم گفت بیا تولیدی بزنیم تریکو دوزی یه حسی بهم میگفت نه زوده هنوز بعدشم با رویایی من مطابقت نداشت منی که میخواستم خاص کار کنم خودم پارچه طراحی کنم خودم طرح بدم برا لباسام تولیدی تریکو دوزی برام کوچیک بود بعدها فهمیدم اگه میرفتم تو این کار چه ضررها میکردم تو همون پاساژ تصمیم گرفتم مغازه اجاره کنم یه سریع جنس بیارم که خواستم لباسی تولید میکنم جایی داشته باشم برا فروش دو تا مغازه دیده بودیم شک داشتیم برا گرفتنش کدومو بگیرم قیمتش اون موقعه برا منی که تا حالا اجاره نمیدام زیاد بود ولی توکل کردم بماند که اون مغازه رو هم ظرف یه ماه تحویل دادم این دفعه خدا خودش برا من مغازه عالیتر ردیف کرد دقیقا استاد میگه برو تو دل کار خدا هدایتت میکنه من با دل جون درک کردم من میفهم این حرفو من دختر شهرستانی که تا حالا تنهایی نرفته بودم تهران تصمیم گرفتم برم برا خرید بارم تهران هیچ جارو نمیشناختم اصلا خیابونهارو بلد نبودم حتی تنهایی جایی نرفته بودم تو عمرم به خواهرم گفتم مغازه رو اجاره کنیم بریم گفت چرا گفتم به جهان دستور میدی ما اماده ایم یادمه هیچی کمکمون نکرد حتی همسرم حتی پدرم همینطور سردرگم بودم یه حسی بهم گفت برو تو این مغازه خانومه ازم پرسید امدی مغازه کناری مارو گرفتی بهم گفت جنس نیاوردی من داری میرم تهران خرید دوست داری همراهم بیا یعنی من با شنیدن این حرف تو اسمونا بودم گفتم خدایا تو اینطوری بقیه رو دستی از دستهای خودت میکنی یه روزیو مشخص کردیم منو خواهرم تو راه انگار رو ابرا بودیم من تا رسیدن مقصد فقط حرفا استادگوش میدادم کلی انگیزه میگرفتم رسیدم مرکز خرید نشستیم رو صندلی ۷ صبح ما اونجا بودیم شد ۸ شد ۹ رفتیم پرسیدیم گفتن بازار تعطیله به دلیل عزادراری امام حسین کل کشور خبر داشتن که چنین روزی تعطیله گفتم بریم حداقل قدم بزنیم همه ناراحت چند نفری که اونجا بودن من انگار به شارژ زده بودن میخندیدم پش خودم میگفتم خدا بی دلیل منو تا اینجا نکشونده حتما دلیلی داره این شعر استادم مدام تکرار میکردم

    تو پای به راه در نه و هیچ مپرس

    😍⚡💪خود راه بگویدت که چون باید رفت

    خدا بازار بسته رو اون روز برای من باز کرد تمام مغازه دارها یکی یکی مغازشون رو باز کردن من ایمان داشتم به خدای خودم من اون روز vip خرید کردم هیچ کس نبود هیچکی باور نمیکنه 😍 خدا هم جواب ایمان منو داد من با ۹ میلیون سرمایه بوتیک زدم کسی که یه روزی تو مغازه اش صندلی نداشت کسی که جنسهای مغازه اش کم بود مشتری می امد میگفت دارین جمع میکنید من ایمان داشتم صبوری کردم کسی که مدتها پول ویترین خریدن نداشت حتی خریدن لامپ چیز بزرگی میدونستم از هیچ کس کمک نخواستم جز خدا واقعا تو این مدت پشتم بود حمایتم کرد هر چی خواستم بهم داد هر وقت انرژیم کم میشه بی ایمان میشه عکس روز اول بوتیکمو نگاه میکنم میگم یاد نمیره از کجا به کجا رسیدم من ظرف ۱۶ ماه سرمایه امو از ۹ میلیون به ۵۰ میلیون رسوندم همیشه عکس بوتیکهای لاچری خوشگل نگاه میکردم خدارو هزار مرتبه شکر من سومین مغازه ای که عوض کردم یعنی این مغازه ای که توش هستم هم پر معجزه بود یعنی خدا کاری کرده زیباترین بوتیک شده تو اون پاساژ برا بقیه قابل باور نبود میدونم خدا چقدر هوامو داره تمام کاره ها رو خودش ردیف کرد من بخوام از معجزاتم بگم تمومی نداره خدارو هزاران مرتبه شکر الان مدتهاست ایده قبل امده تو ذهنم که تولیدیمو راه بندازم البته نه مثل دفعه قبل ناشیانه این بار با تکامل از همون اتاق خیاطی مادرم شروع میکنم دیگه قانون یاد گرفتم

    اینم قدم امروز من چقدر موقعه نوشتنش اشک ریختم یه وقتایی لازمه ادم مرور خاطرات بکنه

    سپاسگزارم از شما استاد عزیزم سپاسگزار از مریم جان بی نهایت خوشحالم مسیر زندگیم عوض شد

    انشالله دوباره فرصتی پیش بیاد باز هم از پیشرفتهام بگم

    همه چیز امکان داره تا وقتی که قدم برداری حرکت کنی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    جمال گفته:
    مدت عضویت: 1527 روز

    از تو حرکت ، از خدا برکت.

    سلام، استاد نازنینم و خانم شایسته محترم، سلام دوستان عزیز، من میخوام تو کامنتم یک داستان کوتاه بنویسم.

    🌺🌺🌺🌺

    در روزگاران قدیم، یک پیرمرد ساده لوحی بود که از روی سادگی و اینکه شنیده بود خدا روزی‌سان است، این فکر به مغزش خطور کرد که برود و گوشه مسجدی بشیندو عبادت کند و از خدا روزی‌اش را بگیرد. از همین رو، یک روز از صبح به مسجد رفت و مشغول عبادت شد و وقت نهاری از خدا طلب غذا کرد، اما خبری از روزی و غذا نشد. باز به دعای خود ادامه داد تا وقت شام رسید و دوباره از خدا طلب غذایی خوشمزه کرد. اما باز هم بی‌نتیجه بود. در گوشه‌ای از مسجد با حالی گرفته کز کرد و منتظر نشست.

    چند ساعتی گذشت و مردی به مسجد آمد و پس از راز و نیاز با خدا، سفره‌ای پهن کرد و مشغول خوردن غذا شد. پیرمرد ساده‌لوح که دید غذای آن مرد به نیمه رسیده ونزدیک است که بقیه آن را هم تمام کند و او باز هم گرسنه بماند و سر بر بالین بگذارد، ناگهان از این فکر سرفه‌ای کرد و آن مرد فهمید و صدا را شنید و گفت: هرکه هستی بفرما.

    پیرمرد بیچاره که از گرسنگی لرزه با اندامش افتاده بود، پیش آمد و دلی از عزا درآورد و ماجرا را تعریف کرد. مرد به او گفت: فکر کن اگر سرفه نمی‌کردی، من از کجا می‌فهمیدم که تو در مسجدی. شکی نیست که خدا روزی‌رسان است اما برای رسیدن به آن باید سرفه‌ای هم کرد. سرفه نمی‌کردی روزی‌ات را هم از دست می‌دادی!

    🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺

    و خداوند وعده فراوانی و ثروت داده و هرکز خداوند خلاف وعده عمل نمیکند.

    —————————————————————————————-

    سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ کانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولا «منزه است پروردگار ما که وعده‏هایش انجام شدنى است.»

    —————————————————————————————-

    موفق و پیروز و سربلند باشید

    🌺🙏❤️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  6. -
    نعمت اله صادقی گفته:
    مدت عضویت: 2681 روز

    سلام استاد عزیزم صدات عشقه صدات انرژی بخشه استاد عزیزم قول م ی دهم از تک تک نکات این کلیپ استفاده کنم و به نتایج مالی بی نظیری برسم و احساسم بزرگتر بشه بهتر بشه و راحت زندگی کنم خوب زندگی کنم و تعهد میدهم که باز هر روز تغییر کنم هرروز بهترین بشم و به خودم و خدای خودم ایمان داشته باشم و همه چیز های فوق العاده ای که میخوامشون را بدست بیارم استاد عزیزم دستتون درد نکنه با عمل کردن به قوانین همه باورهای قبلیم را حذف کردم دوستام حذف شد دوستان جدیدی پیدا کردم با من همسنگ هستند عین من فکر می کنند مشتریانی دارم که عین من فکر می کنند تامین کننده هایی دارم که عین من فکر میکنند گویا که من و اونها و خدا یکی هستیم خلاصه بگم همش حالم خوبه همش فکر میکنم بهتر از دیروزم همیشه فکر میکردم وقتی میگین حرکت حرکت فیزیکیه ولی حالا فهمیدم حرکت حرکت ذهنیه به سمت خدا به سمت روحمون به سمت جهان قدرت هایی از درونم خودنمایی میکنه که یه چیز رو گم میکنم و فقط با احساس خوب گیداش می کنم هرروز سه تا هدف اصلیم رو مینویسم جزییاتشون رو شرح میدم اول از همه هر صبح وشب تجسمشون میکنم و اگر تونستم قدم فیزیکی هم بر میدارم و اگر نتونستم قدم فیزیکی بردارم باز احساسم خوبه و شب دویاره تجسمشون می کنم و من الان گذشته خودم رو فراموش کردم و همیشه در هرلحظه ای میگم از همین حالا باید شروع می کنم و قدم هامو محکم برمیدارم چون بار ها بهم با نشانه ها ثابت شده که مسیرم درسته و هیچوقت منتظر کسی نمیشم چون با وجود خدا از تمام عوامل بی نیازم چون فقط روی خدا حساب میکنم و طوری زندگی میکنم که اگه یه دقیقه دیگه هم بمیرم احساسم خوبه چون با خدا در خدا غرق بودم من اونم اون منم منو اون فرقی نداریم خدایا سپاسپزارم که احساسم خوبه چه نردبونی که هرچقدر بخوام میتونم بلندترش بکنم بزرگترش بکنم و به میوهای بهتری دست پیدا کنم و همه اونها که واقعی جلوه میکنند دستان خدا هستند که به یاری من شتافته اند و من همواره لذت میبرم و خوشم همتونو دوست دارم عاشقتونم امیدوارم خوش باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  7. -
    زهرا رضی گفته:
    مدت عضویت: 2814 روز

    سلام.

    اولین باری ک این کلیپ رو دیدم تازه با سایت آشناشده بودم و هنوز هیچ درک درستی از از قانون نداشتم.ولی وقتی گوشش میدادم.آروم میشدم.یادمه دقیقا زمانی بود ک ی تضاد بزرگ برخورد کرده بودم.اگه قبل شنیدنش بود قطعا ی دعوای اساسی باهمسرم داشتم.ولی عجیب اروم بودم .اصلا اون جمله ک استاد گفته بود همه در درون خودته .دنبال مقصر نگردواز ادم و عالم گلایه نداشته باش.منو بفکر فرو برده بود..

    اره من تغییر کردم.اروم شدم.خونسرد.انعطاف پذیر.دیگه گلایه ندارم از کسی.و همش تو خودم میگردم دنبال جواب.

    از لحاظ بقیه من عقلمو از دست دادم.خوب و بدمو تشخیص نمیدم.ولی من ب شدت راضیم?????

    فقط تنها کسی ک ن میپرسید ک این کیه گوش میدی بهش و گارد نمیگرفت همسرم بودکلا تو حالت خنثی?

    دیروز ک از سرکار اومد یهو گفت عقل کل همون سایت عباس منشه.

    با تعجب نگاهش کردمو گفتم تو از کجا میدونی.گفت داشتم اهنگ گوش میدادم تو ماشین یهو دیدم این پلی شد.منم گوشش کردم..گفتم اهان.میخوای چنتا دیگه برات بفرستم.گفت ن فعلا همینو باید خیلی گوش کنم..تو دلم گفتم اینه قانون بی بدیل خداوند امکان نداره مدارت تغییر کنه و همون شرایط قبل رو تجربه کنی.بله ادمای اطرافم بشدت تغییر کردن .همسرم هم تغییر کرده بود.اما اینکه فایل گوش بده رو یکم منو بفکر فرو برد.والبته خوشحال ک درست دارم پیش میرم.

    اولین هدف من اینکه پر قدرت البته ارام و مداومتومسیر باشم.میدونم ک وقتی تو مسیر درست باشم هدایت میشم.

    دوستون دارم ??

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  8. -
    Sayed hosein گفته:
    مدت عضویت: 3185 روز

    با نام و یاد خدا

    سلام

    خداوندا من خوشحال و سپاسگزارم به خاطر آرامش ، سلامتی ، ثروت ،صبری که به من داده ای و روز به روز بیشتر و بیشتر می شود .

    خداوندا من خوشحال و شکرگزارم به خاطر وجود استاد عباس منش و خانم شایسته عزیز که راهنمای ما در راه شناخت بیشتر خدا و راه دستیابی به نعمتهایت هستند .

    مغازه ای دارم که تقریبا 5 الی 6 ماه بود بسته بودم و مقدار خیلی کمی وسایل در آن داشتم که فکر نمی کردم بازار داشته باشه به خاطر همین بیشتر دنبال کارهای دیگه می گشتم و مغازه را به کلی ول کرده بودم مگر در شرایطی که خیلی بی کار بودم به آنجا می رفتم بعد از شروع سفرنامه که امروز روز هشتمم بود نگرشم به کلی آبدیت شد و گفتم که مغازه می شینم چون آرام است و کسی مزاحمم نمی شه و فایلهای استاد را گوش می دم که روز چهارم را کار می کردم به خودم گفتم باید حتما برم و یه کاری پیدا کنم تا ظهر گشتم و امیدوارانه تلاش می کردم موقع نماز ظهر بود گفتم خدایا من تسلیمم چون واقعا ذهنم به هیچ جا نمی رسه و به هر برکتی که از جانب خودت براین بفرستی به آن محتاج و راضی ام توی خونه استراحت کردم نماز عصر را هم خوندم و با خونسردی تمام به مغازه رفتم و تا امروز در مغازه ای که جنس نداره حدود 500 تومان فروش داشتم و مشترهای خیلی خوبی به مغازم میان و تصمیم گرفتم که مغازه را دوباره با نگرش و باوری تازه راه اندازی کنم و به قول استاد که فرمودن با همان سرمایه ای که دارید شروع کنید و دنبال وام و قرض و اینا نباشید و می خوام که توکل به خدا قانون میتوز را در کارم اجرا کنم و با برنامه ای درست پیش برم چون هدفم اسقلال و آزادی مالی است .

    من این هدف را همیشه داشتم ولی اکثرا می گفتم که من نمی خواهم بدهکار باشم ، من نمی خواهم در پیری فقیر باشم و همیشه می ترسیدم که فقیری گریبانگیرم باشد ولی با راهنمائیهای استاد خیلی خیلی عوض شدم استاد واقعا از صمیم دل سپاسگزارم .

    از خداوند برای شما سید حسین عباس منش عزیز ، خانم شایسته و تمامی کسانی که عضو سایت هستن از ته قلبم برایتان ثروت سلامتی آرامش را خواستارم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  9. -
    مهدی شادکام گفته:
    مدت عضویت: 3510 روز

    بنام خدای مهربانم

    برگ هشتم سفرنامه .????

    یادم نیست دقیقن اولین بار کی بود که این فایل را گوش کردم ولی میدونم قبل از آشنائی با استاد عباسمنش بود وسایت

    حتی نمیدونستم گوینده این فایل کی هست.

    ولی خوب یادمه این فایل احساس بدی اولش بهم داد مثل این بود یکی داره با پتک توی سرم میزنه .

    چون میدیدم هیچ کدوم از این کارها را انجام نمیدم .چیزی از قانون نمیفهمیدم اولش یکم بخاطر اینکه بقول گفتنی گوشت تلخ هستم ناراحت شدم .اخه من یک مرده هستم که نفس میکشه واقعن من اینم …

    ولی به مرور موضوعات این این فایل شد اهرم رنج ولذت شروع کردم تلاش برا پیدا کردن کتابهای موفقیت وخواندن وبه مرور خدا منو هدایت کرد دستم را گرفت وگذاشت تو دست استاد عباسمنش بعد فهمیدم خدای من این صدای استاده این معجزه خدا بود برای من

    استاد به من زندگی کردن آموخت مخصوصا فایلهائی که مثل این با جدیت وقوی ودلسوزانه صحبت میکنه .وخواهی نخواهی دیر یا زود اصرش را تو ذهن وقلبت میگذاره .

    استاد ممنون که هرچه آموختی برا خودت نگه نداشتی وسخاوتمندانه در اختیار عموم گذاشتی.

    الان یا هر بار که این فایل را گوش میدم دوباره مثل یک محرک قوی بهم انرژی میده انگیزه میده امید میده .

    نمیخوام موقع رفتن از این دنیا حسرت بخورم.

    به لطف خداوند الان کلی مسیر زندگیم تغییر کرده کسب وکار خودم را دارم وهر روز از خودم میپرسم چکار کنم گسترشش بدم .

    یکی از ایده هام را که یک اختراع بود را عملی کردم.

    یک کار تولیدی انجام میدم که کلا دنبالم که چطور بهترش کنم ارتقاش بدهم .تولید این محصول آرزوی من بود که به واقعیت رسید که به لطف خدا تا آخر این سال واوایل سال آینده به بار مینشیند وبه تولید انبوه میرسه .ونقطه پرتابم میشود به آرزوی بعدی .

    استاد یادم داد که خواسته هایم را داشته باشم ولی مسیرش را من معلوم نکنم دستان خدا را باز میگذارم که از هر طریقی خودش خواست من را به آرزوهام برسونه .

    باید بتونم تمام نکات این فایل را انجام بدهم ودرآخر از قانون رهائی یا سپردن به کائنات به مسیر ادامه بدهم واز آن لذت ببرم.

    من به عنوان یک انسان چند بعدی باید بتونم روی آنها کار کنم .وارتقا بدمش

    به جسمم رسیدگی کنم .

    روی روابطم کارکنم .

    از نظر مالی رشد کنم همواره وهرروز

    برسم به نقطه ای که مثل استاد

    به آزادی مالی .زمانی ومکانی برسم

    اون موقع میتونم ببینم رسالتم تو این دنیا چیه چکار میتونم برای این دنیا بکنم .

    از کجا امده ام آمدن بهر چه بود

    به دنبال این بیت هستم .

    الان به دنبال مناجات با خداوند هستم ولی درست نمیدونم چطور میتونم یک ارتباط صمیمی با رب داشته باشم .

    از استاد هم تقاضا دارم فایلی درمورد مناجات با خداوند آماده کنند چون صدای شما برام آرام بخش هست .

    من به دنبال ثروت دنیا بودم وفرار از فقر

    ولی این سایت تاثیراتی روی شخصیت وخدا شناسی ارتباط با خدا وجوانب دیگر میگذاره که ثروت را تحت الشعاع خودش قرا میده

    هدف ما بعد یک مدت میشه توحیدی شدن .

    ووقتی به این سمت میرویم به همه چیز میرسیم بدون این که بخواهیم با دقت خرده ریزهای زندگی را بخواهیم وکلی وقت بزاریم براش.

    چو صد آید نود هم پیش ماست .

    هدف من رسیدن به یک توحید واقعی وابراهیم وار هست‌.

    درپناه خدا شاد وپیروز باشید

    ????????????

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: