سلام
من همیشه در خونه هایی ساکن میشم که قدمت ساخت بالایی دارن
مثلا ۳۰ سال یا حتی بیشتر از زمان ساخت اون خونه گذشته ،
سوال من اینه که چرا چنین اتفاقی به صورت تکراری در طی سالها برام رخ داده ؟
و چطور میتونم به خانه های شیک و نوساز نقل مکان کنم ؟
سپاسگزارم از دوستان عزیزی که بهم کمک میکنن .
برای پاسخ به سؤالات، لازم است که عضو سایت باشید و (با ایمیل و رمز عبورتان) وارد سایت شوید.
هر داشته ایی که الان ما داریم، خونه، سلامتی، رابطه، آرامش، ماشین، شغل، رفاه، و … هر داشته ایی که چه مادی و چه معنوی ما الان داریمش همه و همه بدون شک هم اندازه ظرفمونه، نه کمتر و نه بیشتر، من به اندازه ظرفی که در خودم ساختم سلامتی دارم و به اندازه ظرفم خونه و ماشین و اسباب و اثاث دارم.
شما خونه ایی که گیرتون میاد به اندازه ظرفی هست که در خودتون ساختین و حتی سلامتی که دارین و یا خدایی نکرده اگه ندارین، آرامشی که در زندگی تجربه اش میکنین هم اندازه ظرف وجودیتون است، و هیچ شکی در این نیست.
شاید بیشتر دوستان جواب بدن که این داشته شما برمیگرده به باورهاتون، منم نظرم همینه، ولی اول خواستم بدونیم که هر داشته ایی اندازه اش چیه، بعدا در مورد بزرگتر کردن ظرفمون به باور اشاره کنم.
نمیشه که من ظرفی که ساختم هم اندازه یک خونه کلنگی باشه ولی انتظار داشته باشم که یک خونه نوساز و بزرگتر و شیکتر قسمتم بشه. نه، همچین چیزی امکان نداره.
و اما ظرف وجودیمون رو چطور میتونیم بزرگترش کنیم؟ با ساختن باورهایی که ظرفمون رو به اندازه خواسته هامون بزرگ کنه.
دیدن بعضیا روی باورهای ثروت کار میکنن و خواسته شون در صحبتهاشون میگن که من میخوام به یک پول خیلی بزرگی برسم، دیدین؟ این بابا پولی که میخواد در ذهنش خیلی بزرگه، آره راس میگه، چون ظرفش هم قد خواسته اش نیست، متوجه میشین چی میگم؟
مثلا یارو داره کار و کاسبی میکنه و یا کارمنده و وقتی ازش میپرسی که چی میخوای میگه من میخوام به یک ثروت خیلی بزرگ برسم، این ثروتی که در نظرش خیلی بزرگه، واقعا بزرگتر از ظرف وجودیشه، یعنی به قدریه که در تصوراتش بهش به بزرگی اشاره میکنه، مربوط هم نیست که الان درآمدش چقدره و یا شغلش چیه، و یا خواسته اش به چه مبلغه، این به اندازه بزرگیه خواسته اش داره اشاره میکنه، مثلا یکی که درآمدش مثلا ماهی 20میلیون تومنه، امکان داره براش 100 میلیون خیلی باشه و و قتی میگه درآمد بزرگ منظورش همون 100تومنه، ولی یکی دیگه با همون 20 تومن درآمد با 100میلیون راحته و حتی با 200تومن هم راحته ولی براش یک میلیارد تومن بزرگه، این دو فرد چه اونیکه به 100تومن با دید خواسته بزرگ نگاه میکنه و چه اونی که به یک میلیارد تومن به دید بزرگ نگاه میکنه ، هیچکدوم به راحتی به اون خواسته نخواهند رسید. چون خواسته اینا هردوشون بزرگتر از ظرفیه که ساختن، ولی اون اولی میتونه به 50تومن به راحتی برسه و دومی هم به 100تومن میتونه به راحتی برسه.
نمیدونم میتونم مطلب رو برسونم یا نه، ولی خیلی راحته، بزارین در مورد خواسته شما صحبت کنیم.
وقتی شما الان در یک خونه مثلا 100متری در یک محله معمولی دارین زندگی میکنین که قدمت این خونه 30 ساله و درخواستتون این باشه که یک خونه 200متری در منطقه بالا شهر نوساز میخواین داشته باشین، رسیدن به هاین خونه زمانی میسر هست که این خواسته در ذهنتون خیلی هم بزرگ خواسته بزرگی نباشه نباشه، و این برمیگرده به باورهایی که در خودتون ساختین، نه میشه گفت میتونین بهش برسین ، نه میشه گفت نمیتونین بهش برسین، اگه من بیام و بگم که نه نمیشه شما کجا و این خواسته کجا مگه میشه از خونه 100متری کهنه ساخت پایین شهر به یک 200متری نو ساز بالاشهر رسید، این نشون دهنده ظرف منه، ولی شاید یکی دیگه با همین شرایط جوری باور ساخته که وقتی بهش میگی فوری میگه آره بابا اینکه چیزی نیست.
میدونین، خواسته اگه به اندازه ظرفی باشه که ما اون رو با باورهای درست در ذهنمون ساختیم بی نهایت سها الوصوله، ولی اگه در ذهنمون بزرگ ببینیمش، اونموقع ما اون ظرف رو نشاختیم و بهش هم نمیرسیم.
شاید بگین که چرا، من همش دارم روی ذهنم کار میکنم، همش میرم محله های بالای شهر و یا همش دارم خونه های نوساز و لوکس رو میبینم، و یا خواسته خودم رو دارم شب و روز مینویسم و …، ولی این کارها نشون دهنده این نیست که ما باور رو ساختیم و یا ظرفمون رو بزرگ کردیم، اینا فقط نشون دهنده خواسته ماست.
میدونین؟ بزارین اینطور مثال بزنم:
من هر روز از صبح تا شب توی اینترنت دارم دنبال جتهای شخصی میگردم و همش دارم امکانات این جتها رو مطالعه میکنم و کسانی که این جتها رو خریدن رو رصد میکنم و تشویقشون میکنم و دارم قیمتهاش رو میخونم و در کل روزم رو با مطالعه در مورد این جتها سپری میکنم، ولی درکل تمام روز دارم توی دلم این ذهنیت رو مرور میکنم که ، آخه از کجا؟ چطور میشه به این جتها رسید؟ اینا چطوری این رو خریدن؟ کارشون چیه که این جتها رو سوار میشن؟ و…، میبینین؟ من همش دارم در مورد این جتها مطالعه و تحقیق میکنم ولی هرچقدرهم که اینا رو میبینم توی دلم به این باور پروبال میدم که آخه مگه میشه همچین چیزی رو خرید؟ پس اینهمه مطالعه و تحقیق و خواستن و نوشتن به دردم نمیخوره که هیچ حتی تاثیر منفی هم داره. ولی وقتی دارم در مورد یک چیزی که برام قابل باورتره و خیلی هم برام بزرگ نیست مطالعه و تحقیق میکنم و درخواستم رو مینویسم هرچند که برام خواسته است ولی قابل هضم تره مثل یک ماشین دو سه میلیاردی. درسته که فعلا دو میلیارد با خواسته ام فاصله دارم ولی برام خیلی هم بزرگ نیست و یا حداقل به بزرگیه جت نیست، این خواسته تقریبا میشه گفت اندازه ظرف منه، و رسیدن بهش راحت تره تا اون جت شخیه.
الان شمام هرچقدر که در مورد خونه های نو ساز و شیک و گرونقیمت و یا تروتمیز فکر کنی و صحبت کنی، دلیل نمیشه که حتما باید اون رو داشته باشی، شما زمانی که با اون خواسته راحتی میتونی بهش برسی.
ربطی هم به پایین شهر و بالای شهر و ردآمد و سن و .. نداره، مربوط میشه به راحتیه شما با پذیرش این خواسته. کاش درک کنین که چی میخوام بگم ، میخوام بگم الان که شما این خونه ها رو دارین علتش راحتیه شما با این داشته هاتونه و عدم پذیرش چیزیه که میخواین داشته باشین. این عدم پذیرش خیلی دلیل میتونه داشته باشه، میتونه مربوط باشه با درآمدتون، میتونه مربوط باشه با احساس لیاقتتون، انگار شما با این خونه ها راحت تر ارتباط برقرار کردین تا با خونه های نو ساخت.
درکل شما یا خواسته ایی داشته باشین که باهاش راحتین و میتونین قبولش کنین، یا ظرفتون رو اونقدر بزرگ کنین که خواسته شما در نظرتون عادی به نظر بیاد. خیلی هم خارج از ذهن نباشه، انگار حقتونه که خونه نوساز داشته باشین.
موفق و پیروز باشید
سلام اقا جمال
میخواستم بنویسم احساس لیاقت وقتی کامنت شمارو خوندم دیدم چقد از پایه توضیح دادین که احساس لیاقت هم جزو مواردیه که ظرفمونو بزرگ میکنه
حالا سوال من اینه چطور ظرفم رو بزرگ کنم ؟ منی که الان در یک خونه صدمتری هستم ، جالبه که قراره بریم یه خونه ی جدید یه محل بهتر و نوساز ولی بازم اینم صدمتریه خخخخ ولی من خونه دویست متری میخوام
چطوری ظرفم باید بزرگ بشه
سلام دوست عزیز
اینکه چه باوری در عمق ذهن شما هست رو خودت فقط اطلاع داری و باید با خودت خلوت کنی تا پیداش کنی
اما شماباید خودت رو در مدار خونه های جدید تر قرار بدی
عکس هاشون رو ببینی
از نزدیک ببینی و تحسین کنی و لذت ببری
تجسم کنی
احساس لیاقت بودن و داشتن اون خونه ها رو در خودت بسازی
سلام دوست عزیز
ذهنیت شما اینگونه است
مثلا به خودتان می گویید این خاه ارزان تر است
کرایه آن کمتر است
نزدیک تر
یا در ذهن خودتان ممکن است ترسی داشته باشید نسبت به خانه های بزرگ تر و جدید تر
شاید ترس از گران بودن تجهیزات آن
هزاران شاید و ترس دیگر
با خودتان فکر کنید و به لحظاتی که تنها هستید
موقع خواب
زمان تنهایی
زمان هایی که به این خانه ها فکر می کنید
چه افکار و چه باورهایی در ذهن شما شکل می گیرد
آن نجواها همان ترمز هایی است که این روند تکراری را برای شما رقم می زند
با پیدا کردن و برطرف کردن این نجواها بی شک ذهن و دیدگاه شما هم نسبت به این موضوع عوض خواهد شد
به نام خدای هدایتگرم
دوم اسفند سال ۱۴۰۲ این سوال رو در عقل کل پرسیدم
در حالی که با تمام وجودم مشتاق بودم تا بتونم روی خودم کار کنم و به نتیجه دلخواه برسم و از طرفی دوست نداشتم تقلا کنم و به شدت دست و پا زدن برام خط قرمز بود ، به خودم قول داده بودم تسلیم بودن و بندگی کردن رو تمرین کنم و در برابر جریان هدایت مقاومت نکنم
همینطور که به آخرای سال تحصیلی نزدیک میشدیم و هر روز سه قلوها رو میبردم مدرسه در راه گفتگوهاشون در این مورد بود که :
مامان چی میشه از این خونه بریم یک جای بزرگتر ؟ قشنگ تر ؟ اصلا اگه اینجا نمیشه خونه بهتر گرفت بیا از تبریز بریم ،
حرفها رو می شنیدم و تنها جوابم این بود که :
چرا به من میگید این حرفها رو ؟
توی دفتر شکر گزاریتون از خدا بخواهید و بنویسید و به جای چی میشه و چی نمیشه ، در مورد خونه ای که میخواهید با هم صحبت کنید ،
سوال رو در عقل کل پرسیدم و متوجه شدم دچار یک اتفاق تکرار شونده در زندگیم هستم و باید روی باورهام کار کنم با سه قل در میون گذاشتم ، به عظیم جان هم گفتم ، چون باور دارم انرژی دسته جمعی که به کائنات ارسال میشه اثری به مراتب بیشتر داره .
کم کم صحبت های جمع پنج نفریمون رفت به سمت خواسته هامون و یکیش که خیلی پر رنگ بود زندگی در کنار دریا و با ویوی طلوع و غروب و طبیعت بود ، خونه ای نوساز و شیک و البته پر نور میخواستیم .
نشانه هایی که میدیدیم مهاجرت رو توصیه میکرد ،
با دوست و همراه زندگیم مشورت کردم و ایشون رفت شهر رشت تا در مورد مهاجرت بررسی کنه ،
بعد از چند روز برگشت و گفت شهر خوبیه با مردمانی شاد . این بار من میمونم تبریز ، کنار بچه ها و شما برو
۳۱ خرداد ۱۴۰۳ مهلت قرار داد خونه تموم میشد
امتحانات عقب افتاده بود
و من از اسفند ماه ۱۴۰۲ تا نیمه خرداد روی باور احساس لیاقت و ارزشمندی و تسلیم کار میکردم و هر روز مراقبه داشتم تا بتونم مشاهده گر ذهنم باشم که یه وقت جاده خاکی نرم .
الخیر فی ما وقع ذکر قلبم شده بود و دخترکانم گاهی در مواجهه با اتفاقات روزانه این جمله با شکوه رو از زبانم می شنیدند
۱۸ خرداد بلیط رو اوکی کردم و با قلبی تسلیم سوار اتوبوس تبریز _ رشت شدم و این در حالی بود که هم آرام بودم و هم ۱۰۰ در صد به مهاجرتم و مسیرم ایمان داشتم که کار درست همینه .
۱۹ خرداد یک خونه حیاط بزرگ رو برای بازدید اوکی کردم ، خونه رو دیدم و پسندیدم و برای عزیز دلم و سه قلوها کلی عکس و فیلم گرفتم ، این در حالی بود که هر لحظه شاهد ذهنم بودم و بندگی خودم رو ابراز میکردم که میدونم تو همه کاره ای و فقط تو هستی که تسلیم بودنم و درک میکنی .
از خونه اومدم بیرون و هنوز در و نبسته بودم که خانم همسایه سرش و از در حیاط کرد بیرون و گفت شما مستاجر جدید هستید ؟
گفتم بله !
بچه هم دارید ؟
بله !
دختر یا پسر ؟ چند ساله ؟
سه قلو دختر دارم ۱۴ سالشونه !
کمی اومد جلوتر و چادر گل گلیش رو دور صورتش محکمتر کرد و گفت :
همه توی این محل شوهر من و میشناسن و میدونن که صدای شادی و ترانه و خنده نباید بیرون بیاد ! چون شوهر من روحانیه و اصلا دست خودش نیست وقتی صدای موسیقی بشنوه حالش بد میشه ، خلاصه گفتم که حواستون باشه .
یک لحظه همون که از رگ گردن بهم نزدیکتره و سه ماهه بهش دست دوستی دادم گفت :
زهره حالا وقت عمله ، ایمانت و نشون بده ، بیخیال رشت بشو و برگرد ، اینجا جای تو و سه قل نیست .
تمام این جملات در طول چند ثانیه که اون خانم داشت صحبت میکرد به ذهنم گذشت و تشکر کردم و در خونه رو بستم و تا سر خیابون قدم زدم تا اسنپ برسه ، هوا به شدت گرم بود و خنکی کولر که به صورتم خورد زنگ زدم صاحبخونه که تهران بود ،
سلام آقای .. ممنون برای بازدید خونتون ، عالی بود . ولی خدا از زبون خانم همسایه باهام حرف زد و گفت رشت جای تو نیست و برگرد تبریز .
بنده خدا مالک نمیدونست چی بگه و کلی عذر خواهی برای گفتار خانم همسایه و اصرار به موندن .
اما نمیدونست زهره قول داده بود تسلیم باشه و هدایت رو بپذیره .
ولی ذهنم چموشی رو شروع کرد اونقدر که بغض کردم و زنگ زدم به عزیز دلم و گفتم : آخه من که همش هدایت خواستم پس چرا این سفر و این خونه جور شد ؟ چرا قبل از اومدن خونه تبریز و رو دادیم به مستاجر جدید ؟ حالا چکار کنیم ؟
مثل همیشه عظیمم همون که توی کامنتهای قبلم نوشتم رسول و فرستاده خداست به زندگی ، به آرامش دعوتم کرد و گفت :
مطمئن باش خیریت همینه و ایمان اینجور وقتها خودش و تشون میده ، مگه هممون نمیخواستیم از این خونه قدیمی بریم به جای بهتر ؟ پس اعتماد کن و آروم باش ، اگر به مهاجرت هدایت نمیشدیم برای سال چهارم هم این خونه رو تمدید میکردیم ، پس رها باش و تسلیم ، استراحت کن و با خودت خلوت کن و برو دیدنیهای شهر رشت و ببین و لذت ببر و تحسین کن ……
بلیط برگشت اوکی نشد و چهار روز سفرم طول کشید . در طول این مدت اصلا وسوسه نشدم که مجدد خونه ای رو بازدید کنم و با همه سلولهام میخواستم به ندای قلبم لبیک بگم . هر چند گاهی دوباره ذهنم بازیم میداد اما من باید کنترلش میکردم و نه اون ، من رو !!!
۲۳ خرداد رسیدم خونه و آخرین امتحان بچه ها ساعت ده صبح بود ، هوا ابری و خنک ،
دل سپردم به دلدار و بچه ها جلوی مدرسه موقع خداحافظی گفتند مامان : حالا چی میشه ؟ یک هفته دیگه باید خونه رو خالی کنیم . لبخند زدم و گفتم : عه تسلیم بودن و یادتون باشه و با هم بگید الخیر فی ما وقع
گفتند و رفتند داخل حیاط ،
ماشین و تکون ندادم و چشمام و بستم و آگاهیم و متمرکز کردم و گفتم خدایا خودت هدایتم کن به سمت یک خونه ، من نمیدونم چکار کنم و جواب بچه ها رو چی بدم ،
چشمام و باز کردم و خشکم زد :
یک تابلو مشکی با نوشته زرد رنگ و براق نظرم و جلب کرد ( دپارتمان بام )
گفتم خدایا من ۸ ماهه که بچه ها رو میارم مدرسه ولی تا به حال اینجا رو ندیدم چقدر عجیب !
رفتم داخل و گفتم دنبال خونه ام
بعد از چند پرسش و پاسخ : گفتند یک خونه داریم ولی یک ساعت دیگه مالک میاد و باید منتظر بمونید .
و بهتر از این نمیشد چون تا یک ساعت بعد دخترام از جلسه میومدن بیرون و دیگه منتظر من نمیموندن که یه وقت دیر برسم .
خونه رو که بازدید کردیم : هممون هاج و واج مونده بودیم .
منی که سالها یک اتفاق تکرار شونده رو تجربه میکردم ، حالا با یک واحد آپارتمان ۲۰۰ متری و کلید نخورده روبرو شدم . طبقه نهم و تکواحده . پنجره های بزرگ و خونه ای پر نور ،
هممون شاکر بودیم و لبخند میزدیم و این در حالی بود که بچه ها معنای تسلیم بودن و رهایی و الخیر فی ما وقع رو به عینه میدیدن .
منی که تا همین چند ماه قبل آرزو داشتم ، شاهد طلوع و غروب خورشید باشم و سهم چشمام از آسمون بی اندازه باشه ، حالا بدون هیچ مانعی هر سحر از انرژی طلوع برخوردارم و رنگهای بی نظیر غروب و دریافت میکنم و دیدن کوه عینالی با اون صلابت و زیبایی در تمام طول روز حال دلم و عالی میکنه به خودم یادآوری میکنم که
يَـٰٓأَيُّهَا ٱلۡإِنسَٰنُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ ٱلۡكَرِيمِ
حواست باشه زهره ، مبادا مغرور بشی !
همواره شاکر باش و بدون این تویی که باید تغییر کنی و خودت رو در مسیر هدایت رها کنی ، چرا که او همیشه حی و بصیر و شنوا و تواناست .
سپاسگزارم از آقا جمال عزیز و سرور خانم و آقا سعید که منو راهنمایی کردید .
سلام زهره خانم
چقدر تحسین برانگیزید
رابطتون با سه قلوها
تسلیم و ایمانتون