نقش باورهای مخرب گذشته در خرید خانه

جواب‌های «عقل‌کل»نقش باورهای مخرب گذشته در خرید خانه
0

سلام به همه من بعد از گذشت دوسال که با سایت آشنا شدم کلی در زمینه عزت نفس و کاری پیشرفت کردم و واقعا به این نتیجه رسیدم که همه ی اتفاقات باور خودمون هست و تمام گذشته ماهم به خاطر باورهای غلط ما بوده و وقتی باورها رو تغییر می دیم نتایج بینهایت تغییر می کنن .اما موردی که هنوز ترمز دارم روابط عاطفی و زندگی با مادر همسرم هست ، که ما توی یه خونه زندگی می کنیم (اونم به خاطر باور های گذشته و زندگی مادرم بوده که با مادرپدرم توی یه ساختمون زندگی میکردن و خودشو تابع اون می دونسته چون سن کمی داشته اوایل ازدواجش ) و همیشه به منم می گفت که آدم باید هرکاری رو به شوهرش بگه و با اون انجام بده . ولی من از وقتی با قوانین آشنا شدم انقدر اعتماد بنفسم خوب شده که کاری رو که می خوام انجام میدم و بعد به همسرم میگم و از این بابت مشکلی نداریم ، اما وقتی به مامانم میگم اون بهم عذاب وجدان میده و میگه چرا به همسرت نگفتی یا همسرم برام ماشین ساندرو خریده ولی من دستفرمونم خیلی خوب نیست ولی همسرم اجازه میداد که من برونم ولی از وقتی مادر و پدرم برگشتن گفتن چرا ماشین نو خریدی اولش یه پرایدی چیزی می خریدی ، همسرم هم نسبت به رانندگی من با ماشین حساس شده و نمیده بهم . حالا من می دونم باید باورهام رو تغییر بدم اما تا میام باورهام رو تغییر بدم مامان یا بابام یه حرفی میزنن که کلا بهم میریزم و دیگه نمی خوام باهاشون حرف بزنم ولی از ته دلم دوس داشتم که یه پدر مادر هم دل داشته باشم که کلی تشویقم کنن برای کارهایی که انجام میدم . با اینکه من احساس لیاقتم رو بردم بالا و همه بهم کلی احترام میزارن و کلی اتفاقات رو تجربه می کنم که بهم میفهمونه که با تغییر باور احساس لیاقتم چقدر رفتار آدم ها تغییر کرده باهام ولی انگار هنوز مامانم این احساس رو بهم میده که چون من اینطوری زندگی کردم تو هم باید اینطوری زندگی کنی و وقتی می خوام چیزی بخرم یا کاری کنم که لاکچریه یا پول زیادی می خواد فوری می گن می خواهی چی کار و بهم عذاب وجدان میدن و حمایت نمی کنن . نکته بعدی خونمون هست که با مادر همسرم تو یه خونه زندگی می کنیم و طبق قوانین به این نتیجه رسیدم که باور های ما زندگی و اتفاقات ما رو رقم میزنن اما من انقدر خاطرات بد به خاطر وجود مادر همسرم تو خونمون تجربه کردم که وقتی تو خونه (طبقه پایین) هست حسم بد هست در حدی که دلم نمی خواد کاری انجام بدم ولی وقتی مادر همسرم خونه نیست (وقتی برای یک هفته یا بیشتر میره مسافرت ) انقدر انرژی دارم که صبح تا شب کار می کنم و لذت میبرم و یکی از دلایلش اینکه هر وقت مهمونی میومد خونمون که فامیلای ما هست اون یه حرفی میزنه به همسرم یا به مهمونا که زندگی مون رو بهم بزنه و این رو هر دو جاری ام هم می دونن و خیلیها این اخلاقش رو می دونن و همیشه به من میگن تو عروس خوبی هستی که اونجا تو یه ساختمون زندگی می کنی .ولی حالا من می خوام که جدا زندگی کنم و این وسط یه سری ترمز ها هست۱ همه بهم عذاب وجدان میدن که اگه شما خونه تون رو عوض کنید پس مادر همسرم چی میشه ( در حالی که اون خودش خونه داره )۲ رفتیم خونه دیدیم و از طرفی خونه های نوساز با تعداد واحد زیاد هستند و همسرم از جاهای شلوغ خوشش نمیاد و به خاطر پول شارژ و نظم و امنیت ترجیح میده بریم برج که برج هایی که ما دیدیم با فرهنگ زندگی ما سازگار نیست .۳_ من خودم دوس دارم خونه کم واحد بگیریم در طبقه اول اما خونه های کم واحد اغلب چند سال ساخت و قدیمی هستن و خوشم نمی آید .۴ همسرم دوس داره این خونه رو نگهداریم و پول هامون رو جمع کنیم و یه خونه بزرگ دیگه تو منطقه ای که دوس داریم بگیریم اما ذهن من نمی تونه این رو باور کنه و میگه چطوری این همه پول رو بدست بیاریم البته ما یه زمین تو شمال داریم ولی با فروش اون پول خرید خونه بالای ۱۰۰ متر تو میرداماد جور نمیشه .۵- من بازندگی تو خونه فعلیمون مشکلی ندارم ولی قدیمیه و با توجه به تغییر محل کار همسرم ترجیح میدیم منزلمون رو عوض کنیم .باتوجه به موارد بالا انقدر ذهنم داره منو از تغییر شرایط زندگیم در این مورد ناامید میکنه که حوصله هیچ کاری تو خونه رو ندارم و انگیزه ای برای مرتب کردن و تو خونه موندن هم ندارم ولی واقعا نمی دونم چی کار کنم . خیلی دوس دارم یه خونه مرتب داشته باشم و هر کی رو دوس دارم بیارم خونمون و باخیال راحت بدون حضور مادر همسرم بریم حیاط بشینیم و چایی بخوریم و لذت ببریم . واقعا برام آرزو هست یعنی بیشتر از اینکه قدیمی بودن و محله خونمون اذیتم کنه دلم می خواد آزادی در خونمون داشته باشم . خیلی می خوام ولی نمی دونم چطور این همه باور و خاطره آزار دهنده رو تو ذهنم تغییر بدم و حالم رو خوب کنم .

0