اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
استاد عباس منش، سلام خسته نباشید ، میخواستم زندگینامه ی کوتاهم را از وقتی با شما آشنا شدم تعریف کنم… من 15 سالمه ، سال پیش برادرم از طریق یکی از فامیلامون چند تا از فایلاتونو گرفت ، وقتی برای اولین بار گوش دادیم اصلا نمیفهمیدیم، نمیفهمیدیم باور چیه و یعنی چی که باید تغییرش بدیم …
برای همین دیگه گذاشتیم کنار تا موقع انتخابات آمریکاو فایلی که به ایمیل برادرم فرستادین… از اونروز منو برادرم باز شروع کردیم ولی اینبار تمام سعیمونو کردیم تا بفهمیم و الان قوانین شده جزئی از زندگیمون…هرچند هنوز خیلی خیلی جای کار داریم… همون روزا این قوانینو به چند تا از دوستامم گفتم و خب خیلی خوب شد چون تو مدرسه هم دیگه تنها نبودم و باهم این راهو طی میکردیم…البته توی خونه فقط من و برادرم بودیم و مادر عزیزم که حرفامونو تائید میکرد ولی پدرم اصلا موافق نبود هرچند توی دوران جوونیش زندگی فوق العاده ای داشت جوری که هنوزم بعضی چیزایی رو که تعریف میکنه دهنمون باز میمونه ، توی هر کاری که میخواست بره براش به راحتی جور میشد ، موقعیتایی براش پیش میومد که برای کمتر کسی معمولا پیش میاد تا اینکه اوایل ازدواجشون بهش دزد زد و یهو پدرم خیلی مومن شد جوری که تمام اون باورهای خوبشو خراب کرد، و از اونموقه زندگیمون خیلی سخت شد ، پدرم باور داره باید توی زندگی سختی کشید تا اون دنیا جات توی بهشت باشه (مثل باور خیلیا) منو برادرم وقتی قانونو فهمیدیم زندگیمون عوض شد و دیگه با خیال راحت میتونستیم به رویاهامون فکر کنیم ، بدون هیچ غیرممکنی…همیشه از اینکه مادرمو میدیدم که چقد برامون زحمت میکشه (نمونه یه مادر فوق العاده مهربون و فداکار بدون شک مادر من بود) و من نمیتونم کار خاصی براش بکنم ناراحت بودم ، بهش قول داده بودم به هرچی میخواد برسونمش تا حداقل بخش کوچیکی از وظیفمو براش انجام داده باشم… باور میکرد ، مطمئنم… همه ی آرزوش دیدن موفقیت منو داداشم بود… فکر میکردم خیلی وابسته ی مادرم نیستم و بعد فهمیدم فقط یه توهم بوده… خلاصه گذشت و گذشت تا چند هفته پیش که یه روز به دوستام گفتم اخه چرا من هیچ نتیجه ای نمیبینم … چرا هرچی فکر میکنم میبینم زندگیم قبل از اینکه این فایلارو گوش بدم خیلی بهتر بود… چرا من باید استرس داشته باشم از اینکه چند روزه فایل گوش ندادم و …. اونروز تصمیم گرفتم تا وقتی وارد عمل نشدم خودمو گول نزنم و دیگه گوش نکنم (اشتباه محض) تا وقتی که… وسط امتحانای خرداد و ماه رمضون ،همین سه روز پیش سحریو دور هم خیلی خوش و خرم خوردیم و بعد رفتیم بخوابیم… ساعت نزدیگ 10 ونیم و اینا بود که یه صدای خیلی بدی اومد، انگار یه چیزی افتاده باشه، از خواب بیدار شدم گفتم ایشالا از پشت بوم یه چیزی افتاده رو سقف میخواستم بخوابم دیدم بابامو داداشم بلند شدن دارن میگن چیشده و اینا… بلند شدم… مامانم سرش گیج رفته بود خورده بود زمین… با گریه داشت به بابام میگفت نمیدونم چرا سرم گیج رفت… میخواست بره دستشویی بابام منتظر بود بیاد بیرون کمکش کنه… دیدیم هیچ صدایی نمیاد…بابام درو باز کرد دید مامانم بی حال دوباره افتاده… با هر زحمتی بود آوردیمش بیرون، اورژانس خبر کردیم یه ربع طول کشید تا بیان… مامانمو صدا میکردم جواب نمیداد… بالاخره رسیدن و آخرش به من گفتن که یه پارچه بیار… خیلی بد بود… حالم خیلی بده… خیلی سخته… منو داداشم یه هفته بود با هم قهر بودیم، شب قبلش مامانم گفت قهرتون طولانی شده ها… باهم آشتی کردیم… چند روز قبلش به دختر دایی هامم زنگ زده بود حالشونو بپرسه… انگار میدونس… همش تقصیر من بود ، من بودم که شب قبلش توی دفترم نوشتم میخوام تغییر کنم … بعد رفتنش بود که فهمیدیم وابسته که هیچ، مامانم که رفته ما فلج شدیم انگار…. شرایطمون خیلی سخته خیلی… وقتی رفت پدرم حرفایی میزد که مامانم یه عمر میخواست بشنوه ازش… تازه یادش افتاده بود مامانم یه آرزوهاییم داشت ، دلم میخواست بش بگم تو که میگفتی من نمیخوام ثروتمند باشم چون مسئولیتش زیاده و ترجیح میدم همینجوری زندگی کنم حالا بکش… ولی میدونم نامردیه… اونم حالش خرابه گریشو قبل از این بیشتر دو سه بار ندیده بودم، حداقل خودم درس گرفتم.. مامانم خیلی غریب بود حتی مامانش دوستش نداشت و توی بچه گیاش خیلی سختی کشیده بود …. همه رو برام تعریف کرده بود و حالا مثه یه فیلم جلوی چشممه… نمیدونم حالم رو چجوری توصیف کنم ولی همش با خودم میگم این یه امتحانه… اگه خدا یه درو روم بسته صد تا در دیگه رو باز میکنه… با خودم میگم دیدی خدا انتخابت کرده… من یه دختری بودم که انرژیش خیلی زیاد بود خیلی آرزو داشت حتی قبل از این که باشما آشنا بشم مطمئن بودم میرسم به آرزوهام.. برای همین در حالی که هیچ کدوم از فامیلامون رشته ای که میخواستم برمو نرفته بود و در حالی که حتی بابام بهم میگفت آینده نداره و خیلیای دیگه من معماریو انتخاب کردم و رفتم جلو… ولی الان احساس میکنم همه چی تموم شده یه آدم جدیدی شدم… دیگه خیلی چیزا مهم نیست برام… دیگ مادی نگر نیستم انگار ، اخه دیدم مامانم همه چیشو گذاشت و رفت حتی مارو… وای خیلی سخته نمیدونم چیکار کنم امیدوارم زمان همه چیزو حل کنه... تنها چیزی که الان برام مهمه اینه که در آینده فقط کمک کنم به دیگران… من بودم که قول جبران به مادرم رو داده بودم و نشد…. به بقیه به نیت مادرم کمک میکنم و خواهم کرد… نمیدونم کدوم تیکه از حرفامو دارم اشتباه میرم… نمیدونم ولی میخوام بگم ممنونم… من خیلی زیاد آهنگ گوش میدادم حتی به مامانم گفته بودم نمیدونم چیکار کنم ترک کنم اونم گفت من برات دعا میکنم( خداییش مادرم، عشقم تموم زندگیش برای ما از هیچ چیز کم نزاشت...توی تموم زندگیش فقط برامون دعا کرد… هیچ کمبودی حس نمیکردم توی زندگیم با اینکه رابطم با بابام خیلی پدر و فرزندی نبود ولی مادرم از محبت برام کم نزاشت… همیشه باهامون دردودل میکرد و میگفت فقط برای رضای خدا دارم تحمل میکنم، پای شما وایمیسم تا موفق بشین ... همیشه میگفت باید به خدا و چهارده معصوم توکل کنیم… خیلی اذیت شد خیلی… بخدا میخواستم جبران کنم براش) الان دیگه فقط میخوام فایلای شمارو گوش بدم فقط اینا بهم آرامش میده… از خدا طلب صبر میکنم درحالی که هنوز باورم نمیشه… ابدا ،انگار یه خواب بود.. همین سه روز پیش بود… مامان عزیزم نیست دیگه هی خاطراتش میاد جلوی چشمم… هی میگم خدا که گفته بود بازگشت همه به سوی اوست… ولی مامانم خیلی یهویی رفت شب قبلش خیلی اتفاقا افتاد که گفتم … همون شب به داداشم گفتم نگا چقدر خوشبختیم ما که هم پدرو مادر بابامون زندس هم پدرو مادر مامان… مرگ عزیزیو تاحالا توی عمرم درک نکرده بودم… عوض شدم خیلی زیاد…. خیلی قشنگ تر میشد حالا که 100 درصد مطمئنم به جایی میرسم که میتونم به راحتی کمک کنم اونموقه میومدم اینارو مینوشتم ولی نشد… من 15 سالمه و افتخار میکردم که وقتی هنوز باورام کامل شکل نگرفته یا حداقل وارد جامعه نشدم با این قوانین آشنا شدم… نمیدونم ته این قصه چی میشه… ولی صدای شما و حرفاتون تو این شرایط سخت بهم آرامش میده… میدونم باید به خدا ثابت کنم که قویم میدونم مادرم تو اوجش رفت دقیقا مثه یه بازیکن برای همین همه دوستش داشتن… استاد من کتاب حکایت دولتو فرزانگی رو خوندم و اولین مبلغی که نوشتم توی دفترم 140 میلیارد بود طی دو سال دیگه… به نظرم بعید نبود و نیست دیگه نمیدونم باید از کم شروع کنم اولین چیزی بود که به ذهنم خورد ولی فکر میکنم به خاطر همین نوشته هام بود که حالا باید ثابت کنم… اول از خدا و بعد از شما ممنونم .. حالا که امیدم فقط و فقط خداست و چاره ی دیگه ای ندارم جز تحمل… یه چیزیو همونطور که گفتین تحت هیچ شرایطی فراموش نمیکنم : مشکلات دلیل اصلی موفقیته…یه روزیم میام شرح حال موفقیتامو مینویسم… مطمئنم.
امیدوارم اینو بخونین همین هرچند خیلی طولانی شد ...بهترینارو براتون آرزومندم
یه روزی هم میاید و در مورد موفقیتاتون حرف میزنید دوست عزیز. خدا به شما صبر بده. خیلی سخته وابستگی مادر . ولی ایشون جاشون بهشت و شما باید سعی کنی از زندگیت لذت ببری خیلی خوب که تو این سن و سال به این نتیجه رسیدید و با قانون آشنا شدید خدا هواتو داره همیشه تنها به خدا فقیر و نیازمند باش
سلام به استاد عزیز ودوستان عزیزم در این محمل گرم وروحانی
خدایا توراسپاس که امروز هم به من فرصت زندگی دادی
این کلید نشانه چه جالب عمل میکنه دقیق متناسب به حال واحساست به آنچه که در آن لحظه نیاز داری هدایتت میکنه خدایا شکرت که بخاطر امکانات منحصربفرد این سایت الهی
امروز صبح یخورده بهم ریخته بودم به علت یه نگرانی بیجا گفتم برم سایت ببینم نشانه امروز چیه که به این فایل فوق العاده یعنی تمرکز بر نکات مثبت هدایت شدم
خدایا توراسپاس بخاطر قوانین حاکم بر جهان هستی
سعی کردم به گفته شما استاد تو وضعیت همین الانم که به ظاهر نادلخواهست نکات مثبتی توجه کنم که همین فقط تصمیم گرفتن چند اثر بدنبال داشت یکی اینکه مدیرعامل شرکت محل کارم با من تماس گرفت تا جویای حالم باشه ومن به خودم تبریک گفتم که تو فرد ارزشمند وتوانمندی در محل کارت هستی وجرقه ای در ذهنم روشن شد که میتونم از ایشون بعنوان دستی از بی نهایت دستان خدا برای انجام خواسته ام کمک بخوام تماس همسرم را بدنبال داشت که با محبت وعشق به من دلگرمی داد
خدایا شکرت که وضعیت وشرایط الانم سبب شد تا چشمم به داشته هایی باز بشه که چون همیشه بودند کنارم برام عادی شده بود خدایا شکرت بخاطر رابطه صمیمی تری که با وجود این شرایط باخانواده ام پیدا کردم
خدایا شکرت که این وضعیت سبب صمیمیت بیشتر بین همسرم وخانواده ام شد
خدایاشکرت که این وضعیت سبب شد قدر سلامتیم را بیشتر بدانم ومتوجه باشم بالاترین نعمت سلامتی
خدایا شکرت این وضعیت سبب شد خیلی از نقایص اخلاقی خودم پی ببرم وسعی کنم قبل ازاینکه خیلی دیر بشه خودم را تغییر بدم
خدایا شکرت که این وضعیت سبب شد یاد بگیرم نجواهای ذهنم را کنترل کنم وکنترل زندگیم را دردست بگیرم
خدایا شکرت که این وضعیت سبب شد متوجه باشم کسی یا چیزی ارزشمندتراز خودم نیست
یاد بگیرم بخاطر تاییدشدن توسط دیگران به جسمم بیش از حد فشار واسترس وارد نکنم وبا این کار باعث صدمه به خودم نشم
راستی یک مطلب دیگه هم اضافه کنم در متن این فایل در مورد DNA نوشتین و به یادم اومد یه فیلمی هست به نام momondo – The DNA Journey که در در شبکه های اجتماعی هم زیرنویس و پخش شده بود و به نام سفر dna هم فکر کنم بتونید پیداش کنید.
67 نفر از مردم رو با ملیت ها و قومیت های مختلف رو آوردن و بهشون گفتن نظرت در مورد کشورت و ملیت چشه و چه مردم و کشور خاصی هست که ممکنه زیاد ازش خوشتون نیاد؟
خوب خیلی به کشور خودشون افخار میکردند و تعریف میکردند و از بعضی از کشور ها هم خوششون نمیومد و بعد آزمایش DNA ازشون گرفتن که معلوم شد ملیتشون از جاهای مختلفه و حتی اصلا ملیتشون یه چیز دیگست و حتی یه قسمت زیادیش اون ملیتیه که ازش متنفرن. جالبترینشون یه خانمی اهل کردستان ایران بود که خانوادش در شش سالگیش پناهنده شده به دانمارک و گفت که یک طرف من میگه ما همه انسانیم و یک طرف دیگه من خیلی از مردم ترکیه نه ببخشید از دولت ترکیه متنفره.
بعد آزمایش دی ان ای ازش میگیرن و دو هفته بعد میاد که نتیجه رو ببینه. مشخص میشه 79% از ملیتش ایرانیه یعنی جایی که ازش پناهنده شدن و ترکیه یعنی کشوری که ازش متنفر بود!!!
وقتی اولین بار این فیلم رو دیدم به فکر اون مطالب روانشناسی و استاد هم افتادم که میگفتند ما وقتی در کسی مشکلی میبینیم در واقع ریشه مشکل در خودمونه و من هم به فکر اون کشوری که ازش بدم میومد افتادم و همون موقع شروع کردم باورم رو در موردش اصلاح کردم،
*ملیت ها و افرادی که ازشون متنفریم، در واقع دیدگاه ما نسبت به قسمت تاریکی از وجود خودمونه! پس با اصلاح باور هامون نسبت به افراد و چیزهایی که احساسمون رو بد میکنه، ما در واقع وجود خودمون رو از تاریکی ها پاک میکنیم!
واقعا به قول استاد جهان جهان مدار و فرکانس هستش من هم از زمانی که سعی کردم توجه کنم به چیز هایی که میخواهم وارد زندگیم بشه شده و ناخواسته ها کم رنگ و کم رنگ تر شدن
به عنوان مثال در فروشگاهی که دارم قبلا باورم این بود که مشتری های این منطقه به درد نمیخورند و آدم های درب داغونی هستند و منفعتی از اون ها نصیب من نمیشه و غیر از این هم نبود خیلی از روز ها از این موضوع و نوع نگاهی که داشتم آسیب میدیدم ولی از زمانی که چشمم به روی نعمت های خدا باز کردم و عاشق فروشگاه و منطقه ای که در اون کاسبی میکنم شدم و قبول کردم که تمام ثروتی که دارم از همینجا به دست آمده و توجه ام رو گذاشتم روی نکات مثبت محل کارم با آدم ها و اشخاصی رو برو شدم و اون ها از من خرید هایی میکنند که باورش بار کسبه همین محل ممکن نیست یعنی اگر به همسایه ها و اطرافیان من بگی که چنین مشتری هایی رو خدا وند به سمت من هدایت کرده کسی باور نمیکنه الی صد هزار مرتبه شکرت
سلام ممنونم بخاطر فایل زیباتون …دقیقا درسته من انگلیس زندگی میکنم و ی سالیه که اومدم اینجا …خَیلی وقت ها بود بخاطر باورهای غلطی که به ما خورانده بودن از خونم بیرون نمیرفتم …میگفتن بابا اینا خارجی ها رو دوست ندارن اینا نژاد پرستن چند روز پیش که برای غذای جدیدی که یاد گرفته بودم رفته بودم ی فروشگاه بزرگ و دنبال مواد اولیه غذا میگشتم اما پیداش نمیکردم ی خانوم انگلیسی کنار من ایستاده بود و از سر ناچاری بهش گفتم ببخشید این نوع مواد رو میشناسی از کجا میتونم پیدا بکنم عکسش هم نشونش دادم بعد حدود ی ربع دنبال اون مواد گشت تا واسم پیدا بکنه ی موقع فک نکنین یکی از کارکنان اونجا بودش ?کسی که نه منو میشناسه و اینکه از قیافم و تیپم هم معلوم بود خارجیم اما یک ربع رو بخاطر سؤالم دنبالش گشت بعد از ته دلم گفتم خب کجای اینا نژاد پرستن !!.دیروز هم رفته بودم خرید و توی صف خرید بودم خودم هم یخورده عجله داشتم و بار خریدم هم نسبت به بقیه کم بود که ی خانوم انگلیسی نوبتش رو به من داد و گفتش میتونی قبل من پرداخت بکنی خَیلی خوشحال شدم گفتم پس اونقدرهام سرد و یخی نیستن و خوشحال برگشتم خونه?خدایا شکرت بخاطر این دو تا اتفاق دوست داشتنی بازم از این برخوردها میخوام??
استاد عزیزم من صبح که از خواب بیدار شدم گفتم امروز استاد یه فایل رو سایت میذاره وقتی امدم تلگرامم چک کنم دیدم فایل جدید امده رو سایت اصلا تعجب نکردم باورتون میشه؟برام عادی بود این نشانه خیلی خوبی بود برای من برای اینکه اینقدر قوی شدم که به فرکانسهام دیگه اعتماد دارم خدایااا شکررت که دارم تغییر میکنم.
استاد هنوز فایل گوش ندادم ولی میدونم مثل همیشه عالی هستش و به موقع من این فایل دریافت کردم تا احساسم کنترل کنم چون همین یک ساعت پیش خبر فوت دوستم احساسم بد کرده بود. خدایاا شکرررت که سریع نشانه ها و هدایت هات برام میفرستی.الهی شکرررت.
چقدر عوض شدن باورها زیباست وقتی سعی میکنی دلتو از زنگار پاک کنی وقتی از خدا میخوای ایمانتو بیشتر کنه وقتی شب و روز سعی میکنی روی خواسته هات توجه کنی و مرتب مینویسی و مینویسی ،وقتی آرزوت میشه باور بیشتر خدا و رسیدن بهش ،وقتی تغییراتتو با تمام وجود احساس میکنی و نتایجشو میبینی.
استاد با گوش دادن به این فایل انرژی زیادی گرفتم . برای تمام موفقیتهاتون بسیار خوشحالم .
استاد عباس منش، سلام خسته نباشید ، میخواستم زندگینامه ی کوتاهم را از وقتی با شما آشنا شدم تعریف کنم… من 15 سالمه ، سال پیش برادرم از طریق یکی از فامیلامون چند تا از فایلاتونو گرفت ، وقتی برای اولین بار گوش دادیم اصلا نمیفهمیدیم، نمیفهمیدیم باور چیه و یعنی چی که باید تغییرش بدیم …
برای همین دیگه گذاشتیم کنار تا موقع انتخابات آمریکاو فایلی که به ایمیل برادرم فرستادین… از اونروز منو برادرم باز شروع کردیم ولی اینبار تمام سعیمونو کردیم تا بفهمیم و الان قوانین شده جزئی از زندگیمون…هرچند هنوز خیلی خیلی جای کار داریم… همون روزا این قوانینو به چند تا از دوستامم گفتم و خب خیلی خوب شد چون تو مدرسه هم دیگه تنها نبودم و باهم این راهو طی میکردیم…البته توی خونه فقط من و برادرم بودیم و مادر عزیزم که حرفامونو تائید میکرد ولی پدرم اصلا موافق نبود هرچند توی دوران جوونیش زندگی فوق العاده ای داشت جوری که هنوزم بعضی چیزایی رو که تعریف میکنه دهنمون باز میمونه ، توی هر کاری که میخواست بره براش به راحتی جور میشد ، موقعیتایی براش پیش میومد که برای کمتر کسی معمولا پیش میاد تا اینکه اوایل ازدواجشون بهش دزد زد و یهو پدرم خیلی مومن شد جوری که تمام اون باورهای خوبشو خراب کرد، و از اونموقه زندگیمون خیلی سخت شد ، پدرم باور داره باید توی زندگی سختی کشید تا اون دنیا جات توی بهشت باشه (مثل باور خیلیا) منو برادرم وقتی قانونو فهمیدیم زندگیمون عوض شد و دیگه با خیال راحت میتونستیم به رویاهامون فکر کنیم ، بدون هیچ غیرممکنی…همیشه از اینکه مادرمو میدیدم که چقد برامون زحمت میکشه (نمونه یه مادر فوق العاده مهربون و فداکار بدون شک مادر من بود) و من نمیتونم کار خاصی براش بکنم ناراحت بودم ، بهش قول داده بودم به هرچی میخواد برسونمش تا حداقل بخش کوچیکی از وظیفمو براش انجام داده باشم… باور میکرد ، مطمئنم… همه ی آرزوش دیدن موفقیت منو داداشم بود… فکر میکردم خیلی وابسته ی مادرم نیستم و بعد فهمیدم فقط یه توهم بوده… خلاصه گذشت و گذشت تا چند هفته پیش که یه روز به دوستام گفتم اخه چرا من هیچ نتیجه ای نمیبینم … چرا هرچی فکر میکنم میبینم زندگیم قبل از اینکه این فایلارو گوش بدم خیلی بهتر بود… چرا من باید استرس داشته باشم از اینکه چند روزه فایل گوش ندادم و …. اونروز تصمیم گرفتم تا وقتی وارد عمل نشدم خودمو گول نزنم و دیگه گوش نکنم (اشتباه محض) تا وقتی که… وسط امتحانای خرداد و ماه رمضون ،همین سه روز پیش سحریو دور هم خیلی خوش و خرم خوردیم و بعد رفتیم بخوابیم… ساعت نزدیگ 10 ونیم و اینا بود که یه صدای خیلی بدی اومد، انگار یه چیزی افتاده باشه، از خواب بیدار شدم گفتم ایشالا از پشت بوم یه چیزی افتاده رو سقف میخواستم بخوابم دیدم بابامو داداشم بلند شدن دارن میگن چیشده و اینا… بلند شدم… مامانم سرش گیج رفته بود خورده بود زمین… با گریه داشت به بابام میگفت نمیدونم چرا سرم گیج رفت… میخواست بره دستشویی بابام منتظر بود بیاد بیرون کمکش کنه… دیدیم هیچ صدایی نمیاد…بابام درو باز کرد دید مامانم بی حال دوباره افتاده… با هر زحمتی بود آوردیمش بیرون، اورژانس خبر کردیم یه ربع طول کشید تا بیان… مامانمو صدا میکردم جواب نمیداد… بالاخره رسیدن و آخرش به من گفتن که یه پارچه بیار… خیلی بد بود… حالم خیلی بده… خیلی سخته… منو داداشم یه هفته بود با هم قهر بودیم، شب قبلش مامانم گفت قهرتون طولانی شده ها… باهم آشتی کردیم… چند روز قبلش به دختر دایی هامم زنگ زده بود حالشونو بپرسه… انگار میدونس… همش تقصیر من بود ، من بودم که شب قبلش توی دفترم نوشتم میخوام تغییر کنم … بعد رفتنش بود که فهمیدیم وابسته که هیچ، مامانم که رفته ما فلج شدیم انگار…. شرایطمون خیلی سخته خیلی… وقتی رفت پدرم حرفایی میزد که مامانم یه عمر میخواست بشنوه ازش… تازه یادش افتاده بود مامانم یه آرزوهاییم داشت ، دلم میخواست بش بگم تو که میگفتی من نمیخوام ثروتمند باشم چون مسئولیتش زیاده و ترجیح میدم همینجوری زندگی کنم حالا بکش… ولی میدونم نامردیه… اونم حالش خرابه گریشو قبل از این بیشتر دو سه بار ندیده بودم، حداقل خودم درس گرفتم.. مامانم خیلی غریب بود حتی مامانش دوستش نداشت و توی بچه گیاش خیلی سختی کشیده بود …. همه رو برام تعریف کرده بود و حالا مثه یه فیلم جلوی چشممه… نمیدونم حالم رو چجوری توصیف کنم ولی همش با خودم میگم این یه امتحانه… اگه خدا یه درو روم بسته صد تا در دیگه رو باز میکنه… با خودم میگم دیدی خدا انتخابت کرده… من یه دختری بودم که انرژیش خیلی زیاد بود خیلی آرزو داشت حتی قبل از این که باشما آشنا بشم مطمئن بودم میرسم به آرزوهام.. برای همین در حالی که هیچ کدوم از فامیلامون رشته ای که میخواستم برمو نرفته بود و در حالی که حتی بابام بهم میگفت آینده نداره و خیلیای دیگه من معماریو انتخاب کردم و رفتم جلو… ولی الان احساس میکنم همه چی تموم شده یه آدم جدیدی شدم… دیگه خیلی چیزا مهم نیست برام… دیگ مادی نگر نیستم انگار ، اخه دیدم مامانم همه چیشو گذاشت و رفت حتی مارو… وای خیلی سخته نمیدونم چیکار کنم امیدوارم زمان همه چیزو حل کنه... تنها چیزی که الان برام مهمه اینه که در آینده فقط کمک کنم به دیگران… من بودم که قول جبران به مادرم رو داده بودم و نشد…. به بقیه به نیت مادرم کمک میکنم و خواهم کرد… نمیدونم کدوم تیکه از حرفامو دارم اشتباه میرم… نمیدونم ولی میخوام بگم ممنونم… من خیلی زیاد آهنگ گوش میدادم حتی به مامانم گفته بودم نمیدونم چیکار کنم ترک کنم اونم گفت من برات دعا میکنم( خداییش مادرم، عشقم تموم زندگیش برای ما از هیچ چیز کم نزاشت...توی تموم زندگیش فقط برامون دعا کرد… هیچ کمبودی حس نمیکردم توی زندگیم با اینکه رابطم با بابام خیلی پدر و فرزندی نبود ولی مادرم از محبت برام کم نزاشت… همیشه باهامون دردودل میکرد و میگفت فقط برای رضای خدا دارم تحمل میکنم، پای شما وایمیسم تا موفق بشین ... همیشه میگفت باید به خدا و چهارده معصوم توکل کنیم… خیلی اذیت شد خیلی… بخدا میخواستم جبران کنم براش) الان دیگه فقط میخوام فایلای شمارو گوش بدم فقط اینا بهم آرامش میده… از خدا طلب صبر میکنم درحالی که هنوز باورم نمیشه… ابدا ،انگار یه خواب بود.. همین سه روز پیش بود… مامان عزیزم نیست دیگه هی خاطراتش میاد جلوی چشمم… هی میگم خدا که گفته بود بازگشت همه به سوی اوست… ولی مامانم خیلی یهویی رفت شب قبلش خیلی اتفاقا افتاد که گفتم … همون شب به داداشم گفتم نگا چقدر خوشبختیم ما که هم پدرو مادر بابامون زندس هم پدرو مادر مامان… مرگ عزیزیو تاحالا توی عمرم درک نکرده بودم… عوض شدم خیلی زیاد…. خیلی قشنگ تر میشد حالا که 100 درصد مطمئنم به جایی میرسم که میتونم به راحتی کمک کنم اونموقه میومدم اینارو مینوشتم ولی نشد… من 15 سالمه و افتخار میکردم که وقتی هنوز باورام کامل شکل نگرفته یا حداقل وارد جامعه نشدم با این قوانین آشنا شدم… نمیدونم ته این قصه چی میشه… ولی صدای شما و حرفاتون تو این شرایط سخت بهم آرامش میده… میدونم باید به خدا ثابت کنم که قویم میدونم مادرم تو اوجش رفت دقیقا مثه یه بازیکن برای همین همه دوستش داشتن… استاد من کتاب حکایت دولتو فرزانگی رو خوندم و اولین مبلغی که نوشتم توی دفترم 140 میلیارد بود طی دو سال دیگه… به نظرم بعید نبود و نیست دیگه نمیدونم باید از کم شروع کنم اولین چیزی بود که به ذهنم خورد ولی فکر میکنم به خاطر همین نوشته هام بود که حالا باید ثابت کنم… اول از خدا و بعد از شما ممنونم .. حالا که امیدم فقط و فقط خداست و چاره ی دیگه ای ندارم جز تحمل… یه چیزیو همونطور که گفتین تحت هیچ شرایطی فراموش نمیکنم : مشکلات دلیل اصلی موفقیته…یه روزیم میام شرح حال موفقیتامو مینویسم… مطمئنم.
امیدوارم اینو بخونین همین هرچند خیلی طولانی شد ...بهترینارو براتون آرزومندم
سلام دوست عزیزم
قبل از هرچیزی بهتون تسلیت میگم. ایشالله روحشان شاد باشه. ی مادر مهربان فداکار قطعا والاترین مقام رو دارند.
دوست خوبم خیلی خوبه خیلی که توسن کم بااین قوانین آشنا شدی
باجدیت روی خودت کارکن ازهمین فردا شروع کن تمام سوالاتتو بنویس توسایت دوستان همه همکاری میکنن .
شما میتونین باتمرکز بر خواسته هاتون بهشون برسین.
یه روزی هم میاید و در مورد موفقیتاتون حرف میزنید دوست عزیز. خدا به شما صبر بده. خیلی سخته وابستگی مادر . ولی ایشون جاشون بهشت و شما باید سعی کنی از زندگیت لذت ببری خیلی خوب که تو این سن و سال به این نتیجه رسیدید و با قانون آشنا شدید خدا هواتو داره همیشه تنها به خدا فقیر و نیازمند باش
بنام خداوند یکتا
سلام
سلام به استاد عزیز ودوستان عزیزم در این محمل گرم وروحانی
خدایا توراسپاس که امروز هم به من فرصت زندگی دادی
این کلید نشانه چه جالب عمل میکنه دقیق متناسب به حال واحساست به آنچه که در آن لحظه نیاز داری هدایتت میکنه خدایا شکرت که بخاطر امکانات منحصربفرد این سایت الهی
امروز صبح یخورده بهم ریخته بودم به علت یه نگرانی بیجا گفتم برم سایت ببینم نشانه امروز چیه که به این فایل فوق العاده یعنی تمرکز بر نکات مثبت هدایت شدم
خدایا توراسپاس بخاطر قوانین حاکم بر جهان هستی
سعی کردم به گفته شما استاد تو وضعیت همین الانم که به ظاهر نادلخواهست نکات مثبتی توجه کنم که همین فقط تصمیم گرفتن چند اثر بدنبال داشت یکی اینکه مدیرعامل شرکت محل کارم با من تماس گرفت تا جویای حالم باشه ومن به خودم تبریک گفتم که تو فرد ارزشمند وتوانمندی در محل کارت هستی وجرقه ای در ذهنم روشن شد که میتونم از ایشون بعنوان دستی از بی نهایت دستان خدا برای انجام خواسته ام کمک بخوام تماس همسرم را بدنبال داشت که با محبت وعشق به من دلگرمی داد
خدایا شکرت که وضعیت وشرایط الانم سبب شد تا چشمم به داشته هایی باز بشه که چون همیشه بودند کنارم برام عادی شده بود خدایا شکرت بخاطر رابطه صمیمی تری که با وجود این شرایط باخانواده ام پیدا کردم
خدایا شکرت که این وضعیت سبب صمیمیت بیشتر بین همسرم وخانواده ام شد
خدایاشکرت که این وضعیت سبب شد قدر سلامتیم را بیشتر بدانم ومتوجه باشم بالاترین نعمت سلامتی
خدایا شکرت این وضعیت سبب شد خیلی از نقایص اخلاقی خودم پی ببرم وسعی کنم قبل ازاینکه خیلی دیر بشه خودم را تغییر بدم
خدایا شکرت که این وضعیت سبب شد یاد بگیرم نجواهای ذهنم را کنترل کنم وکنترل زندگیم را دردست بگیرم
خدایا شکرت که این وضعیت سبب شد متوجه باشم کسی یا چیزی ارزشمندتراز خودم نیست
یاد بگیرم بخاطر تاییدشدن توسط دیگران به جسمم بیش از حد فشار واسترس وارد نکنم وبا این کار باعث صدمه به خودم نشم
خدایا شکرت یاد گرفتم اینقدر بخودم سخت نگیرم وآزاد ورها باشم
خدایا شکرت که این وضعیت سبب نزدیکی بیشتر من به خودت شد آنقدر که هرلحظه احساست کنم
خدایا ممنون بخاطر آگاهیهای امروز
استاد از شماهم ممنون وسپاسگزارم
درپناه حق سلامت وتندرست وثروتمند وسعادتمند باشید
هزاران سلام و درود خدمت استاد عباس منش بزرگوار
استاد ندیده و نشنیده میلیاردها بار سپاسگزارم برای اشتراک این حسهای زیبا و این فایلهای ارزشمند
خداوند به شما 120 سال عمر با عزت عنایت فرماید .
راستی یک مطلب دیگه هم اضافه کنم در متن این فایل در مورد DNA نوشتین و به یادم اومد یه فیلمی هست به نام momondo – The DNA Journey که در در شبکه های اجتماعی هم زیرنویس و پخش شده بود و به نام سفر dna هم فکر کنم بتونید پیداش کنید.
67 نفر از مردم رو با ملیت ها و قومیت های مختلف رو آوردن و بهشون گفتن نظرت در مورد کشورت و ملیت چشه و چه مردم و کشور خاصی هست که ممکنه زیاد ازش خوشتون نیاد؟
خوب خیلی به کشور خودشون افخار میکردند و تعریف میکردند و از بعضی از کشور ها هم خوششون نمیومد و بعد آزمایش DNA ازشون گرفتن که معلوم شد ملیتشون از جاهای مختلفه و حتی اصلا ملیتشون یه چیز دیگست و حتی یه قسمت زیادیش اون ملیتیه که ازش متنفرن. جالبترینشون یه خانمی اهل کردستان ایران بود که خانوادش در شش سالگیش پناهنده شده به دانمارک و گفت که یک طرف من میگه ما همه انسانیم و یک طرف دیگه من خیلی از مردم ترکیه نه ببخشید از دولت ترکیه متنفره.
بعد آزمایش دی ان ای ازش میگیرن و دو هفته بعد میاد که نتیجه رو ببینه. مشخص میشه 79% از ملیتش ایرانیه یعنی جایی که ازش پناهنده شدن و ترکیه یعنی کشوری که ازش متنفر بود!!!
وقتی اولین بار این فیلم رو دیدم به فکر اون مطالب روانشناسی و استاد هم افتادم که میگفتند ما وقتی در کسی مشکلی میبینیم در واقع ریشه مشکل در خودمونه و من هم به فکر اون کشوری که ازش بدم میومد افتادم و همون موقع شروع کردم باورم رو در موردش اصلاح کردم،
*ملیت ها و افرادی که ازشون متنفریم، در واقع دیدگاه ما نسبت به قسمت تاریکی از وجود خودمونه! پس با اصلاح باور هامون نسبت به افراد و چیزهایی که احساسمون رو بد میکنه، ما در واقع وجود خودمون رو از تاریکی ها پاک میکنیم!
سلام بر خداوند بخشنده و تواب
درود خدمت تمامی دوستان امیدوارم در پرتو حق تعالی شاد و سلامت باشیم همگی!
خدا قوت آقای عباسمنش، خانم شایسته و سایر کادر اجرای سایت!
بسیار فایل عالی و زیبایی بود!
قبلا هم این فایل رو گوش کرده بودم!
احسنت به مردم آمریکا که دیدگاه خیلی مثبتی نسبت به جهان و مردم دیگر دارند!
آفرین که اول جنبه های خوب افراد رو می بینن و کلا دید زیبایی دارند!
متقابلا با این نوع تفکر و دیدگاه، هیچوقت دعوای خیابانی هم در آنجا رخ نمی دهد!
و طبق گفته ی استاد دلیل نتایج بزرگ و موفقیت هایی که این کشور به دست آورده:
نگاه مثبت و سالم بودن کانون توجه است!
داستان رئیس بانک هم که اسرائیلی بود؛ خیلی برایم شیرین بود!
همانطور که دفعه ی قبلی این فایل را گوش داده بودم و خیلی دیدم باز تر شده بود، اینبار هم انگار دوباره یک تغییر نگاه در من ایجاد شد!!!
خیلی ممنونیم از تعریف های خیلی خوبی این دوست عزیز از کشور ما و امیدواریم هر جا هستند شاد و سلامت باشند!
حرف از مایک هم شد!
یه سلام گرم به مایک عزیز هم بکنم و امیدوارم روزی ببینمت داداش!
اینکه گفتید این رئیس بانک هم کاملا به حرف ها و تعریف هایی که از ایران می کرد اعتقاد داشت و دنبال فیلم بازی کردن نبود!
نکته ی خیلی مهمی بود!
سعی کنیم همه چیز رو در زیباترین حالت ببینیم!
چون این گونه؛ زیباترین ها رو جذب می کنیم!
هر وقت اسم جذب میاد، یاد فیلم راز میوفتم!
از قضاوت ها و برداشت های اشتباه نسبت به مردم، به دور باشیم!
همه را دوست داشته باشیم و به همه محبت کنیم!
فارغ از بر چسب هایی که جامعه، برای هر فرد تعیین کرده!
فکرمان را باز کنیم!
از خشم و آلودگی های ذهنی ای که به ما خورانده شده، بیرون بیاییم!
اگر برای جهان ارزش قائل باشیم!
جهان نیز برای ما ارزش قائل هست!
کانون توجه خود را روی زیبایی ها و چیزهای پاک و مثبت، متمرکز کنیم!
با اینکار جهان را متفاوت تر می بینیم!
من واقعا از این دو جمله ی بالا نتیجه گرفتم!!!
این شعر مولانا هم که استاد فرمودند، همیشه آرامش بخش و آگاهی دهنده است!
پیشاپیش ماه رمضون هم به همه ی جهانیان تبریک می گویم!
همه چیز را از زاویه ی خوب و عشق بنگریم!
جهان هم در پاسخ ما را به چیزهای خوب و یک زندگی عاشقانه، هدایت می کند!
بسیار فایل عالی و آگاهی دهنده ای بود!
سپاسگزار خداوند هستم که من را به مسیر تمرکز بر نکات مثبت هدایت می کند!
ممنونم آقای عباسمنش، خانم شایسته و سایر اعضای سایت!
در پناه خدا، مثبت بین، آگاه و عاشق باشیم همگی در دنیا و آخرت!
آرین عبّاسی ۱۷ ساله از تهران!
من بهترین هستم؛ چون همیشه نگاه مثبتی نسبت به زندگی، جهان و انسان ها دارم!
بدرود!
افرین به تو ، احسنت به تو ، خدا خواسته که تو رو هدایت کنه همیشه شاکر خدا باش و هدایتشو بخواه ان شاالله که همیشه در پناه خدا باشی
سلام خدمت شما دوست عزیز
خیلی ممنون بخاطر این پیام زیباتون
از خداوند ممنونم که من رو به سایتی هدایت کرده که هر کدام از اعضای آن علاوه بر کار روی خودشان!
افراد دیگر هم تحسین و تشویق می کنند!
به امید خداوند همگی به خواسته ها و اهدافمون برسیم!
و جهان را زیباتر کنیم!
بدرود 🙌❤
سلام خدمت همه عزیزان و هم مداران گل
واقعا به قول استاد جهان جهان مدار و فرکانس هستش من هم از زمانی که سعی کردم توجه کنم به چیز هایی که میخواهم وارد زندگیم بشه شده و ناخواسته ها کم رنگ و کم رنگ تر شدن
به عنوان مثال در فروشگاهی که دارم قبلا باورم این بود که مشتری های این منطقه به درد نمیخورند و آدم های درب داغونی هستند و منفعتی از اون ها نصیب من نمیشه و غیر از این هم نبود خیلی از روز ها از این موضوع و نوع نگاهی که داشتم آسیب میدیدم ولی از زمانی که چشمم به روی نعمت های خدا باز کردم و عاشق فروشگاه و منطقه ای که در اون کاسبی میکنم شدم و قبول کردم که تمام ثروتی که دارم از همینجا به دست آمده و توجه ام رو گذاشتم روی نکات مثبت محل کارم با آدم ها و اشخاصی رو برو شدم و اون ها از من خرید هایی میکنند که باورش بار کسبه همین محل ممکن نیست یعنی اگر به همسایه ها و اطرافیان من بگی که چنین مشتری هایی رو خدا وند به سمت من هدایت کرده کسی باور نمیکنه الی صد هزار مرتبه شکرت
خداروشکر میکنم بابت لپ تاپی که دیشب دریافتش کردم
خداروشکر میکنم به خاطر خونه ی خوبی که توش هستم
خداروشکرومیکنم برای دفتر و پلنری که دیروز برای خودم خریدم،
خداروشکر میکنم که چشمانم ابرهای زیبای در آسمان رو دید که انگار با آبرنگ نقاشی شده بودند
خداروشکر میکنم بابت تخت نرم و راحتم
خدارو شکر میکنم بابت سلامتی ای که دارم
خدارو شکر میکنم که من رو فردی ارزشمند و دوست داشتنی آفرید
خداروشکر میکنم که امروز اتاقم رو منظم کردم
خداروشکر میکنم که دارم آماده میشم برای رفتن به خونه جدید
خداروشکر میکنم بابت این همه امکانات خوب و جذابی که خونه ی من داره
خداروشکر میکنم که دیروز با مادرم صحبت کردم
خداروشکر. میکنم که تصمیم گرفتم بار دیگه از اول به قانون سلامتی عمل کنم
خدارو صد ها هزار مرتبه شکر میکنم که به فایل های استاد دسترسی دارم
خدارو صدهزار مرتبه شکر به خاطر آشنایی با این سایت و استاد عباس منش
خدارو صدهزار مرتبه شکر که برای زندگیم هدف دارم
خداروشکر، خداروشکر، خداروشکر
خدایا شکرت…
خیلی دوستت دارم، چون تو خیلی وهابی،
ببخشید اگه خیلی موقع ها ناسپاس میشم. سریع گوشم رو بپیچون و برم گردون
سلام ممنونم بخاطر فایل زیباتون …دقیقا درسته من انگلیس زندگی میکنم و ی سالیه که اومدم اینجا …خَیلی وقت ها بود بخاطر باورهای غلطی که به ما خورانده بودن از خونم بیرون نمیرفتم …میگفتن بابا اینا خارجی ها رو دوست ندارن اینا نژاد پرستن چند روز پیش که برای غذای جدیدی که یاد گرفته بودم رفته بودم ی فروشگاه بزرگ و دنبال مواد اولیه غذا میگشتم اما پیداش نمیکردم ی خانوم انگلیسی کنار من ایستاده بود و از سر ناچاری بهش گفتم ببخشید این نوع مواد رو میشناسی از کجا میتونم پیدا بکنم عکسش هم نشونش دادم بعد حدود ی ربع دنبال اون مواد گشت تا واسم پیدا بکنه ی موقع فک نکنین یکی از کارکنان اونجا بودش ?کسی که نه منو میشناسه و اینکه از قیافم و تیپم هم معلوم بود خارجیم اما یک ربع رو بخاطر سؤالم دنبالش گشت بعد از ته دلم گفتم خب کجای اینا نژاد پرستن !!.دیروز هم رفته بودم خرید و توی صف خرید بودم خودم هم یخورده عجله داشتم و بار خریدم هم نسبت به بقیه کم بود که ی خانوم انگلیسی نوبتش رو به من داد و گفتش میتونی قبل من پرداخت بکنی خَیلی خوشحال شدم گفتم پس اونقدرهام سرد و یخی نیستن و خوشحال برگشتم خونه?خدایا شکرت بخاطر این دو تا اتفاق دوست داشتنی بازم از این برخوردها میخوام??
سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان گلم.
استاد عزیزم من صبح که از خواب بیدار شدم گفتم امروز استاد یه فایل رو سایت میذاره وقتی امدم تلگرامم چک کنم دیدم فایل جدید امده رو سایت اصلا تعجب نکردم باورتون میشه؟برام عادی بود این نشانه خیلی خوبی بود برای من برای اینکه اینقدر قوی شدم که به فرکانسهام دیگه اعتماد دارم خدایااا شکررت که دارم تغییر میکنم.
استاد هنوز فایل گوش ندادم ولی میدونم مثل همیشه عالی هستش و به موقع من این فایل دریافت کردم تا احساسم کنترل کنم چون همین یک ساعت پیش خبر فوت دوستم احساسم بد کرده بود. خدایاا شکرررت که سریع نشانه ها و هدایت هات برام میفرستی.الهی شکرررت.
استاد عزیزم ممنونم از شما.
سلام آقای عباس منش استاد بزرگوار
واقعا مثل همه فایلها عالیییییییی بود . .
چقدر عوض شدن باورها زیباست وقتی سعی میکنی دلتو از زنگار پاک کنی وقتی از خدا میخوای ایمانتو بیشتر کنه وقتی شب و روز سعی میکنی روی خواسته هات توجه کنی و مرتب مینویسی و مینویسی ،وقتی آرزوت میشه باور بیشتر خدا و رسیدن بهش ،وقتی تغییراتتو با تمام وجود احساس میکنی و نتایجشو میبینی.
استاد با گوش دادن به این فایل انرژی زیادی گرفتم . برای تمام موفقیتهاتون بسیار خوشحالم .
خدایا شکرت شکرت شکرت.