اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
این فایل استاد دقیقا بیانگر اتفاقات این مدت برای من بود . تو این مدت که من و همسرم تمام تلاشمون روی برای تمرکز روی نکات مثبت انجام میدهیم واقعا نتایج شگفت انگیزی میبینیم که خودمون میفهمیم به خاطر تغییر نگاهمون به اطرافیان و اتفاقاته.
مدتی پیش همسر من به دلیل بیماری اورژانسی در یکی از بیمارستانها بستری شد . بیمارستان رو ما انتخاب نکردیم اما به دلیل اینکه اوضاع اورژانسی بود و برامون هزینه ها هم مهم بود ما رو به اون بیمارستان معرفی کردند و گفتند که خیلی در این مورد مجهزه.
ایشون بستری شد و دوتایی باهم قرار گذاشتیم که تمامی چکاپ ها رو انجام بدیم و اقدام برای عمل با کاری رو در این بیمارستان انجام ندیم.
از همون لحظه پذیرش ، کسی که کارهای تکمیل پرونده رو برامون انجاممیداد و متوجه شد که ما بیمه نداریم خودش گوشی ما روگرفت و بیمه سلامت رو برای ما یکماهه به رایگان انجام داد و گفت این هزینه هاتونو نود درصد پایین میاره . اینقدر متعجب شدیم که کسی که هیچ گونه وظیفه ای نداشت در این مورد و اصلا میتونست این مطلب رو بیان نکنه که زحمتی گردنش نیفته ، اینقدر با حوصله برای ما شد یکی از دستان خداوند.
من هر لحظه به خاطر کوچکترین چیزها خدا رو شکر میکردم و میگفتم خدایا میدونم که تو همراهمی ..خودت تمام کارها رو به بهترین نحو برای ما انجام بده .
خدا میدونه با اینکه بیمارستان دولتی بود و مرتب همه شکایت میکردند از نحوه سرویس دهی …من فورا تمرکزم رو روی نکات مثبت میبردم و همه کادر ، انگار اونجا بودند تا بهترین سرویس رو به ما بدهند.
برخورد پرستاران ، دکترها ، نحوه خدمات و سرویس دهی در اون چهار شب بستری برای ما به بهترین شکل ممکن بود. پرستاری که جواب همه رو با بداخلاقی میداد برای من وقت میگذاشت ، توضیح میداد و به من آرامش میداد.
اینقدر از این احوال و اوضاع من شاد بودم که یه موقع هایی اشک شوق میریختم.
حتی 5 هم اتاقی که همسرم داشت همه انسانهایی بودند انگار در مدار ما.
وقتی به خانواده اطلاع دادم که ما در کجا هستیم اینقدر به من گفتند چرا رفتید اونجا ، اونجا فلانه …فلانی و فلانی رفتن اونجا و چه بلاهایی سرشون اومد …وقتی این حرفها رو میزدند ، انگار نمیشنیدم ومدام میگفتم ولی برای ما عالیه ..هر چی میگفتند، مثلا پرستاراش اینجورین ..میگفتم اصلا من این چیزهایی که شما میگید اینجا ندیدم ، اینجا برای ما فقط خیر و خوبیه..و به خودم میگفتم من چون مثل اونها فکر نمیکنم مطمئنا مثل اونها نتیجه نمیگیرم …حتی اینکه قبل از رفتن کسی رو در جریان قرار ندادم هم هدایت خدا بود که ذهنیت نامناسبی نداشته باشم..همیشه ما از مریضی و مکانهای پزشکی و دکتر رفتن بیزار بودیم و احساس خوب نداشتیم ولی اصلا تو اون مدت احساس نمیکردیم که تومحیط درمانی هستیم.
کارهای درمان همسرم ، هرچه که لازم بود به بهترین شکل تشخیص داده شد و حتی اقدامات پزشکی رو هم انجام دادیم .خدمات برای ما از بیمارستان خصوصی بهتر بود .
مدام پس از ترخیص خدا رو شکر میکردیم و میگفتیم آخه چطور ممکنه این همه خیر و خوبی و برخوردهای خوب؟ و خودمون به خودمون جواب میدادیم این نتیجه تغییر باورهامونه.
خدا میدونه که از این جریان چقدر خیرو خوبی و سلامتی نصیب ما شد.
خدایا شکرت از این همراهی ، خدایا الان میفهمم که وقتی میگی تو یه قدم بردار من قدمهای بعدی رو برمیدارم، یعنی چی.
خدایا باورهای توحیدی رو در ما بیشتر کن .
خدایا به ما کمککن که هرچه بیشتر تمرکزمون رو براین همه زیبایی که آفریدی ببریم .
خدایا ممنونم که انسانهایی پاک و متواضع آفریدی.
خدایا ما رو به راه کسانی هدایت کن که به آنها نعمت داده ای.
ممنونم استاد خوبم که شما دستی هستید از دستان بینهایت خداوند. سپاسگزارم .
خیلی خوبه دیگه ، منم همینو سعی دارم به خودم بفهمونم ، البته تا حد خوبی هم ارتباطات زیبایی جذب کردم. قبلا آقای عباسمنش در مورد صدام هم گفته بود ” قضاوت نکنیم، هرچند صدام حق نداشت جنگ کنه.”
ولی این یه تیکه از پازله، قطعه دیگه اینه که اون بنده خدا اسرائیلی وقتی به دنیا اومده انتخابی در این مورد نداشته، حالا که میتونه انتخاب کنه ، حق بده فلسطینی ها داشتن زندگی خودشونو میکردن، از اول کاری به کسی نداشتن ، یه عده کمی انسان با ذهن فقیر ، فکر کردن باید از آزار دادن فلسطینی ها زندگی خودشونو بسازن. خود اسرائیلی ها هم مخالف این حمله هستن . فقط به خاطر ضعف ایمان ، تحت سلطه تعداد کمی ذهن فقیر (حکومت داران) قرار گرفتن و اینجا قطعه بعدی پازل هست که مشترک هستن با فلسطینی ها. فلسطینی ها هم باید با ایمان به خدا ، صلح رو به زندگی خودشون برگردونن. من قضاوت میکنم ایمانشون کافی نیست و البته شاید از ایمان من بیشتر باشه. راه حل توی قرآن هست و البته طبق گفته ی آقای عباس منش، نباید فقط تیکه ای از آیه ها رو ناقص بخونیم. باید کامل و جامع بخونیم. آزمون های خدا همه ش درونی هست و دفاع کردن و حمله و … قسمتی ازین جنگ درونی هست. اگه مثل پیامبر ، جنگ درونی رو پیروز بشیم، تضمینی نیست که جنگ بیرونی نباشه ولی تضمین هست که نزد خدا پیروز خواهیم بود.
با عرض سلام خدمت استاد گرامی جناب آقای عباسمنش. ممنون از کلیپی که شر کردید . منظورم کلیپی هست که درباره اتفاقات اخیر افغانستان درش صحبت کردیدو من از طریق کانال دانلودش کردم. یکبار دیگه توجهمون رو به لزوم تمرکز بر خواسته ها جلب کردید. باز هم با هوشیاری و وقت شناسی سندی دیگر بر درستی اعتقاداتمون برامون رو کردید که بی شک در ثابت قدم شدن بر باورهای جدیدمون تاثیر گذار است. جسارتا یک انتقاد هم دارم و اون نحوه بیان این درس بود. اصلا برام خوشایند نبود و انتظار نداشتم که قضیه مرگ تعدادی انسان بیگناه با این همه خنده و شادی بیان بشه. به نظرم درس بزرگ و به جایی بود که اصلا” خنده نداشت.
باسلام خدمت دوستان،وقتی این فایل را شنیدم وچند کامنت از بچه ها خوندم یاد یه خاطره ای افتادم از این پیش داوریهای منفی که ما ایرانی های شیعه در ذهنمون درمورد مردم غیر ایرانی وغیر شیعه داریم ،چندین سال پیش در دهه ۸۰ همسرم عزم سفر کرده بود واصرار داشت بریم با ماشین ترکیه را بگردیم،من خیلی ترس داشتم چون قبلنا نیگفتن ترکیه اصلا امنیت نداری هر وی رفته بهش دستبرد زدن،مواظب باشید واز این حرفها خلاصه،ما دو تا بچه کوچیک داشتیم ۵ ساله و ۳/۵،به همسرم گفتم بچه ها باشن خودمون بریم قبول نکرد وبه هر کسی از دوست واشنا گفتیم راضی به همراهی نشدن خلاصه پدرم را همراهمون برداشتیم وزدیم به جاده،اگر بخوام خاطرات سفرمون را تعریف کنم که یک کتاب میشه ،ولی اگه دیدگاه الان را داشتم مطمئنا خیلی بیشر برام درس داشت ولی متاسفانه اون موقع به این طرز نگاه ایمان نداشتم ویه ادم دارای گارد نسبت به خیلی موضوعات بودم خلاصه بگذریم،در طول سفر همین طور که همش شش دونگ حواسم جمع بود ومواظب بودم ومثل اقای ایمنی دایم در حال هشدار ،ماشینمون پنچر شد وبعد از تعویض لاستیک راه افتادیم تا شهرستان بعدی رسیدیم دیگ نصف شب شده بود ،ساعت حدود ۲ بود همه جا سوت وکور بود منطقه کردهای ترکیه بود ،تاریک خلاصه با ملقمه ای از زبان ترکی وکردی وفارسی همسرم گفت که دنبال اپاراتی میگردیم ،ادرس یه قهوه خونه را دادن اقا رفتیم اونجا پر بود از مردای کرد هیکلی و سبیل از بنا گوش در رفته ،شوهر من به شونشون نمیرسید،بوی دود قلیون اونقدر زیاد بود که فضاش مه الود به نطر میرسید،خلاصه یه مرد میانسالی از بینشون اومد بیرون و ما را برد یه جای پرتی که فقط یه خونه دو طبقه بود ودر مغازهاش را باز کرد پنچری ماشین را گرفت برامون،بنده خدا عروسش ونوه اش را اورد پیش ما ،فکر کنم فهمیده بود که من چقدر وحشتزده به نظر میرسیدم،بنده های خدا اونقدر اصرار کردن شب بمونیم ،من از وحشت فقط دلم میخواست از این منطقه دور بشیم،خلاصه بنده خدا اب جوش ویخ هم بهمون داد پنچری را هم گرفت و ما راهی شدیم،از بس در مورد این کردهای ترکیه اخبار بد ومنفی میگفتن ،ولی من با این که مهربونیشون را دیدم وباز هم میترسیدم همین کار تو ایران اگه میخواست کسی برامون اون موقع شب انجام بده حتما دو لا پهنا حساب میکرد ،ولی اون بنده خدا فک کنم ۲ یا۳ لیر گرفت،یادمه شوهرم وپدرم همش از شون تعریف میکردن،ولی من تو مدار درستی نبودم،باور کنید ما حدود ۴ تا ۵ هزار کیلو متر تو ترکیه با وسایل مختلف از ماشین واتوبوس وقطار وکشتی گرفته تاکالسکه گردش کردیم حتی یکبار هم اتفاق بدی برامون نیفتاد،زبون بلد نبودیم ولی راه راگم نکردیم از هر کی کمک میخواستیم بیدریغ کمک میکرد بدون چشم داشتی فقط گاهی یه نخ سیگار میگرفتن،فقط اینو بگم در برگشت از ترکیه اومدیم تبریز یک روز بودیم،شوهرم گفت بریم تبریز را بگردیم باور کنید از صبح تا بعد از ظهر تو شهر سرگردون بودیم یکی یه ادرس درست بهمون نمیداد تا میدیدن ترکی بلد نیستیم وفارسی حرف میزنیم ادرس چپندر قیچی میدادن،خلاصه اون یه روز تو تبریز خیلی بهمون سخت گذشت هنوزم که هنوزه هر وقت یادش میکنیم تلخیش زیر زبنمونه.
میخاستم تجربه شخصی در خلال این چند شب رمضان براتون بگم.
توی این شبها من روی کتاب هایی که داشتم بخش توحیدش تمرکز کردم و همزمان فایل فقط روی خدا حساب کن استاد رو گوش میدادم. خلاصه هر مطلبی که راجع به ربوبیت و توحید بود من خودندم دوباره و دوباره.
انگار همش مطالب جدید و نکته های جدیدی داشت برام در حالیکه قبلا بارها و بارها خونده بودم و گوش داده بودم.
انگار باورم چندین و چند برابر شده اینو از ته قلبم میگم که سرشار از بیداری بیشتر شده. دوستان این شب های قدر مثل کاتالیزور عمل میکنه. انگار زمان رسیدن به یک باور محکم و بسیار قوی رو که سالها نیازه تقلیل میده به چند ساعت. من درک کردم که چرا خدا میفرماید خیر من الف شهر. این شبها تا 29 رمضان فرصت هست نخوابید و مدام باورهای توحیدی و فقط از خدا خواستن و روی خدا حساب کردن رو مرور کنید . بعد نگاه کنید چه معجزه ای میفته.
خیلی سپاسگذارم بازم استاد از فایل فقط روی خدا حساب باز کن . شما یکی از ستارگان اسمان پر برکت و عشق و ارامش توحید هستی
میخوام یه تجربه ای که دیروز داشتم رو باهاتون به اشتراک بذارم در مورد تمرکز بر نکات مثبت
یه کتاب لازم داشتم و به کسی سپردم برام پیداش کنه ولی اون گفت پیدا نمیشه. فایل PDF شو داشتم و با احساس خشم شروع کردم به پرینت گرفتنش. (با خودم میگفتم بهم دروغ گفته و اصلا دنبال پیدا کردنش نرفته) با اینکه میدونستم چطور پشت و رو پرینت بگیرم در کمال تعجب صفحات رو خیلی خراب گرفت: سر و ته میگرفت، کاغذ گیر میکرد، وسط پرینت گرفتن stop میکرد چون نمیتونست کاغذو بگیره و… با اینکه پرینترم نو و کاملا سالم بود و من کاملا مسلط بودم که چطوری پشت و رو بزنم. بیشتر عصبانی شدم و عصبانیتم رو با چند تا بد و بیراه گفتن به پرینتر خالی کردم. یکم نشستم البته از روی مستأصل بودن و بعد چند دقیقه گفتم ولش کن یه راه دیگه پیدا میکنم. کاغذایی که خراب شده بودن رو پاره کردم و عصبانیتم کاملا برطرف شد. کاغذایی که میشد به عنوان باطله استفاده کرد رو جدا کردم و یهو به فکرم این ایده رسید که به یکی دیگه از دوستام بگم که اون کتاب رو گیر بیاره و مطمئنم حتی اگه اون هم نتونه یه جوری خدا بهم اون کتاب رو میرسونه چون خواسته م داشتن کاغذی اون هست نه دیجیتالیش و وقتی با خواسته م تضاد پیدا کردم قدرت اون بیشتر بود و انگار پام همچنان روی گاز بود و تخته گاز توی خاکی و جدول و… میرفتم و هی خرابی به بار میومد!!!
نکات: چون با احساس بد شروع به کار کردم کارم خراب شد و اتفاقات بد بعدش افتاد
وقتی رها کردم احساسم خوب شد چون احساس بدم داشت بهم میگفت داری از خواسته ت دور میشی و پرینت گرفتنی که دوستش نداری هیچ فایده ای برات نداره
با رسیدن به احساس خوب ناشی از واضح دیدن خواسته م به خاطر ناخواسته م (کتاب پرینتی) تونستم دوباره قدرت بگیرم و از بین کاغذ پاره ها برای خودم کاغذ باطله جور کنم که بعدا به کارم میاد و همچنین ایده کمک گرفتن از یکی دیگه برای رسیدن به هدفم به ذهنم اومد.
چون احساسمو خوب نگه داشتم و نوع دیدگاهمو تغییر دادم به این نتیجه رسیدم که بالاخره از یه راهی به خواسته م میرسم.
راستی یه حسن دیگه که فایلهای رایگان داره باعث میشه دوستان عزیزمون رو در بخش دیدگاهها ملاقات کنیم و سعادت داشته باشیم باهاشون چند کلامی صحبت کنیم الان خیلی وقته از دوستای عزیزم بی خبرم دلم برای حرفهای قشنگ شون انگیزه دادن هاشون تنگ شده مخصوصا خانم شبخیز عزیز. آقای جوان. خانم راد اکبری و و و همه و همه دوستای خوبم همینجا به همه شما عزیزانم سلام عرض میکنم و از خداوند برای همه تون سلامتی شادی و موفقیت رو آرزومندم…
زیبایی های امروزم
13 بهمن 1403
امروز یه کتابفروشی جدید که خیلی وقت بود نرفته بودم با دوستام رفتیم
قبلشم خودم کتاب فروشی رفتم و ی کتاب خریدم
اما بعدا فهمیدم دوسش ندارم و بجاش یه رنگ آمیزی که خیلی وقت بود میخواستم رو گرفتم
با یه دفترچه پیازی رنگ خوشگل
امروز دوستم بارها بهم گفت چقد پوست صاف و خوشگلی دارم
امروز فهمیدم اینکه ماشین در اختیارمه نعمته
و اینکه انقد خونواده خوبی دارم که حتی اصرار میکنن رانندگی کنم و ماشینو ببرم
همچنین امروز یه سری قدمهای جدید برداشتم برای کارم
حس میکنم خیلی زود تو یکی از موسسه ها مشغول به کار میشم
من توانایی فوق العاده ای توی یادگیری و انتقال مفاهیم دارم
خیلیم مهربونمم مطمئنم میتونم بهترین ارتباط رو با بچه ها داشته باشم
و خیلیم محترم و مودبم پس الگوی خوبی هستم
تو محیط کار خیلی همکار خوبی ام چون خیلی محترمم و قلبمم سرشار از عشقه
من به تمام معنا خوشبختم
چقد روند پیشرفتم رو دارم میبینم
نسبت به چندماه پیش هم لسنینگم هم اسپیکینگم عالی شده من کلاس خاصی نرفته بودم و الان چندماهه میرم خودمم مطالعه دارم
و نتابج نسبت به زمانی که گذاشتم شگفت انگیزه
چقد امروز روز خوبی بود
امتحان اسپیکینگ بود در اصل ولی عین یه کلاس فری دیسکاشن بود
چقد معلمم رو دوست دارم
عین یه رفیق مهربون خیلی باسواد و خیلی بادرک و فهمه
چقد همیشه تحسینم میکنه چقد میگه ازم یاد میگیره و منم واقعا خوشحالم آدمهایی با ویژگی های دلخواهم دور و برمن
امروز کتونی نو ام رو پوشیدم فهمیدم چقد بهم میاد و چقد شیکه
چقد راحت و سریع همیشه به تاکسی دسترسی دارم
چقد احترام و مهربونی میبینم
چقد حس خوبی دارم از این زندگی که دارم تجربه میکنم
احساس خوشبختی میکنم
احساس میکنم لایقم
چقد خوبه میتونم پیاده روی کنم
پیاده روی رو دوست دارم
میتونم جهان رو با دقت ببینم
و فعالیت جسمی هم داشته باشم
چقد امروز کتابهای خوبی دیدم
با موضوع جدیدی به اسم ذن اشنا شدم باید برم دنبالش ببینم چیه چون دوتا کتاب با همین موضوع دیدم
چقد لباسای باکیفیت و خوشگلی دیدم
رفتن به لباس فروشی با دوستام خیلی خوب بود
موهام رو اونجوری که دوست داشتم درست کردم
و گیره موی بافت پاستلی م رو زدم به پشت موهام
چقد عاشق اون شلوار داخل خزمم
خییلی گرم و خوبه
واقعا واسه این فصل عالیه
کت های مختلفیم که دارم خیلی خوشگلن
مثلا همین کت طوسیمم
پرنسیسه
یقه و آستین های خز مشکی
وقار و متانت به آدم میده
چقد خوبه شالهای گرمی که دارم
واقعا آدمو گرم میکنن
چقد طرحهاشونو دوست دارممم
نارنجی اون یکی هم 3 رنگ مشکی کرم صورتی و میتونم با خیلی چیزا ستش کنمم
بهترین حس وقتیه که از بیرون میام و صورتم و دست و پاهام رو میشورم خیلی حس خوبی داره
انقد منظم و مرتبم که جورابامم سریع میشورم
تمیزی و نظم برام خیلی مهمه و بعد ی استراحت کوتاه همه چیو میذارم سرجاش
چندوقت پیش یه جوراب خرگوشی از این گرم و نرما سفارش دادم خیلییی نازن و عاشقشونم
من عاشق چیزایی ام که کیفیت خوبی دارن
بارها شده ی چیزی که خیلی باکیفیته رو سالها داشتم ازشم خسته نشدم
واقعا کیفیت برام مهمه و همیشه عاشق هرچیزیم که کیفیت خوبی داره
از بافت خوشگلم بگم که خیلی باکیفیته و رنگشم آبی و از اوناست که مطمئنم مدتها میمونه
یا اون بوتی که اونروز خریدم هم کیفیتش معلومه عالیه
چقد حس خوبیه عطر دلخواهم رو میزنم
چقد من خوشبختممم
چقد این کراپی که پوشیدم رو دوست دارم
با طرح روباه و خرگوش و خرس و گوزن
چقد خوبه که هر جزء این جهان آینه ی منه
و من کیستم؟بخشی از منبع که به دنیای مادی اومده
هرچیزی که دلخواه بود آن نشان دهنده ی من و هرچیزی غیر آن فقط انعکاس فکر یا باوریست
که با تکرار برعکس آن ،دیگر آن را نخواهم دید
چقد خوشحالم که این زندگی رو دارم تجربه میکنم
برسیم به بخش اصلی زندگیم
بهناز ،من از طریق تو به این دنیای مادی اومدم
اگه تو نبودی هرگز نمیتونستم بیام و تجربه کنم
اگه تو نبودی من چیکار میکردم؟
تو مهم ترین عضو زندگی منی
تمام آنها که دوستشان داریم و جزو زندگی منن
همه آنها آینه ی منه هستند
تو نیز آینه ای مخصوصا کلام و رفتار و شرایطت
اما به علاوه ی همه اینها تو کعبه ای
تو جعبه گنجی تو مهم تر از خود گنجی
پس با تمام وجود ستایشت میکنم
دستانت را میبوسم تو را به آغوش میکشم
بیشترین تایم روزم تو را میبینم و تو را میشنوم
با تو حرف میزنم
تو بهترین رفیق منی
همون bestie که همیشه میخواستم
تویی همون عشقی که میخواستم
تو همون دارایی هستی که از خدا میخواستم
تو چه گنج گرانبهایی هستی
میدونستی زندگی منی؟؟تو به من زندگی دادی
تجربه زندگی دادی
تو هدیه الهی هستی
تو زندگی منی
نفس منی
وقتی از بیرون به تو نگاه میکنم میفهمم چقد زیبایی چقد فرشته ای چقد مهربونی تو چقد عشقی
چقدد شیک و جذابی
چقد خوش سلیقه و خوشتیپی
چقد لایقی
یه پرنسس واقعی
اصیل و محترم و مودبی
دوست دارم در مقابلت تعظیم کنم
اگر مرد بودم کلاهم را برمیداشتم و سرم را به افتخار تو خم میکردم
اگربانوی دیگری بودم با گرفتن دو طرف پیراهنم و کمی خم شدن ادای احترام میکردم
تو لایق باغی از گل های زیبایی
دسته گلهای خوشگل دنیا تقدیم به تو زیباترینممم
پوست صاف و نرم تو دنیایی از زیباییست
چشمای درشتت آدم رو گیر میندازه
رنگشون حالتشون
مژه های بلندت همینطور
وقتی میبینمت تازه میشم
میدونم که از منبعم و تماما صحت و سلامتی
اما وقتی که آینه اندک بیماری نشون داد
خودت یادته دیدنت چقد حس خوبی بهم میداد
دیدن تو درمان من بود
تو خیلی زیبایی بهناز
میتونم محو نگاهت بشم
ابروهات چشمات گونه هات
گونه های برجسته و زیبات
و حس خوبی که به آدم میدی
قند و عسلی از اونم شیرین تر
یه چیزی اونور تر
وقتی کنارتم تماما سکوت آرامش و حس خوبی رو تجربه میکنم
بهترین روزام وقتی بوده که با تو قرار داشتم
وقتی برات گل خریدم
وقتی عطر مورد علاقت رو برات خریدم
وقتی عکسات رو نگاه میکنم قشنگ ترین حس دنیاست براممم
وقتی کوچولو بودی
آرزومه که اون موقع میدیدمت
میتونستم ببینمت
انقد بغلت میکردم انقد میگردوندمت تپلی من
انقد میبوسیدمت انقد نازت میکردم انقد دورت میگشتم تا زمان وایسه
انقد باهات بازی میکردم تا خوابت ببره
انقد برات شعر و داستان میخوندم تا بخوابی
انقد برات لباسای خوشگل میخریدم اخه همه چی به تو میاد
لباسا با تو قشنگن عزیز قلب
نازنازی من
انقد میخندوندمت
به اون شیرین کاریات میخندیدم
به اون بلبل زبونیات گوش میدادم
برات تا میتونستم ذوق میکردممم
وقتی میدیدم عاشق لیمو شیرینی و تا تلخم میشد ولش نمیکردی
وقتی میدیدم عاشق سیب زمینی سرخ کرده ای و خوش غذا
تا وعده ت تموم میشد لباتو سریع تمیز میکردی میگفتی خب مامان چی بخورم
ای خدا دورت بگردم کوچولوی 2.3 ساله ی من
ای خدا از اون بامزه بودنت تو اون سن
ک نگران وسیله ای بودی ک شکسته بود
چقد حس خوبی بود نشستم یکم از نقاشی ها رو رنگ کردم با سلیقه بهنازم
چقد قاب جدید گوشیم رو دوست دارم
خیلی شیکه
عاشق رنگ سفیدمم
خیلی به گوشیم میاد
چقد برنامه کودک شو که امشب دیدم حس خوبی داشت بچه هایی سرشار از ناز و مهربونی
آقایونی سرشار از عشق و طنازی و احترام
و خانم های دانا و آرام و مهربون
چقد خندیدم و کیف کردم از دیدنشون
همیشه سر وقت میرسم به چیزای دلخواهم
چقد وعده های امروز خوشمزه بود
ماکارونی با ته دیگ سیب زمینی
شبم یه سالاد شیرازی خوشمزه واسه خودم درست کردم تو یه کاسه کوچولو
خیلیی خوشمزه بود
چقد خوشحالم که دارم با تمام وجود زندگی میکنم
نوشتن اتفاقات دلخواه باعث میشه هی مرورشون کنم
چقد امروز پرانرژی بودم و حالم خوب بود
چقد چشمای همکلاسیم زیباست امروز خیلی بیشتر به چشم میومدن
چقد قشنگه بارها به هم لبخند زدیم
چقد خوشحالم موهام پرپشته
چقد حس خوبیه شونه کردن موهامم
سیب خشکی که خوردم خیلی خوشمزه بود
خواب قشنگی که خواهرم دیده بود و همدیگه رو بغل کرده بودیم
انقد همه چی دلخواهه میتونم بگم چقد خوشبختممم
کوله صورتیم رو خیلی دوست دارم که کنارم بوده همیشه و کتابام رو برام میاره
چقد عروسک دلفین زردم رو دوست دارم
چقد حس خوبیه که خانمای خوشتیپ رو میبینم که هنرمندن و آرایش بلدن
انقد لباسای خوشگل میپوشن و موهاشونو قشنگ استایل میکنن
یا آقایونی که تیپ جذابی میزنن انقد خوش چهره و خوش اندامن
دیدی چقد دانایی زیاده چقد آگاهی زیاده
میبینم چقد علاقه به یادگیری زبان زیاده علاقه به کتاب خوندن زیاده
علاقه به کسب درآمد و مرفه بودن زیاده
علاقه به عشق و آرامش زیاده
چقد احترام و ادب زیاده
چقد تشویق و تحسین زیاده
چقد آرامش و امنیت زیاده
چقد تمیزی و نظم زیاده
چقد فرصتها زیادن این همه فرصت
این همه موسسه این همه ادم هست که میتونی بهشون زبان یاد بدی
چقد کتاب زیاده انقد تنوع هست که هرچیزی که بخوای رو میتونی انتخاب کنی
در مورد فیلما و آهنگا هم همینطور
همه چی
انگار بینهایت هست تو این دنیا
سلام به خانواده صمیمی عباسمنش
از خداوند مهربان سپاسگزارم که هدایتگر ماست.
این فایل استاد دقیقا بیانگر اتفاقات این مدت برای من بود . تو این مدت که من و همسرم تمام تلاشمون روی برای تمرکز روی نکات مثبت انجام میدهیم واقعا نتایج شگفت انگیزی میبینیم که خودمون میفهمیم به خاطر تغییر نگاهمون به اطرافیان و اتفاقاته.
مدتی پیش همسر من به دلیل بیماری اورژانسی در یکی از بیمارستانها بستری شد . بیمارستان رو ما انتخاب نکردیم اما به دلیل اینکه اوضاع اورژانسی بود و برامون هزینه ها هم مهم بود ما رو به اون بیمارستان معرفی کردند و گفتند که خیلی در این مورد مجهزه.
ایشون بستری شد و دوتایی باهم قرار گذاشتیم که تمامی چکاپ ها رو انجام بدیم و اقدام برای عمل با کاری رو در این بیمارستان انجام ندیم.
از همون لحظه پذیرش ، کسی که کارهای تکمیل پرونده رو برامون انجاممیداد و متوجه شد که ما بیمه نداریم خودش گوشی ما روگرفت و بیمه سلامت رو برای ما یکماهه به رایگان انجام داد و گفت این هزینه هاتونو نود درصد پایین میاره . اینقدر متعجب شدیم که کسی که هیچ گونه وظیفه ای نداشت در این مورد و اصلا میتونست این مطلب رو بیان نکنه که زحمتی گردنش نیفته ، اینقدر با حوصله برای ما شد یکی از دستان خداوند.
من هر لحظه به خاطر کوچکترین چیزها خدا رو شکر میکردم و میگفتم خدایا میدونم که تو همراهمی ..خودت تمام کارها رو به بهترین نحو برای ما انجام بده .
خدا میدونه با اینکه بیمارستان دولتی بود و مرتب همه شکایت میکردند از نحوه سرویس دهی …من فورا تمرکزم رو روی نکات مثبت میبردم و همه کادر ، انگار اونجا بودند تا بهترین سرویس رو به ما بدهند.
برخورد پرستاران ، دکترها ، نحوه خدمات و سرویس دهی در اون چهار شب بستری برای ما به بهترین شکل ممکن بود. پرستاری که جواب همه رو با بداخلاقی میداد برای من وقت میگذاشت ، توضیح میداد و به من آرامش میداد.
اینقدر از این احوال و اوضاع من شاد بودم که یه موقع هایی اشک شوق میریختم.
حتی 5 هم اتاقی که همسرم داشت همه انسانهایی بودند انگار در مدار ما.
وقتی به خانواده اطلاع دادم که ما در کجا هستیم اینقدر به من گفتند چرا رفتید اونجا ، اونجا فلانه …فلانی و فلانی رفتن اونجا و چه بلاهایی سرشون اومد …وقتی این حرفها رو میزدند ، انگار نمیشنیدم ومدام میگفتم ولی برای ما عالیه ..هر چی میگفتند، مثلا پرستاراش اینجورین ..میگفتم اصلا من این چیزهایی که شما میگید اینجا ندیدم ، اینجا برای ما فقط خیر و خوبیه..و به خودم میگفتم من چون مثل اونها فکر نمیکنم مطمئنا مثل اونها نتیجه نمیگیرم …حتی اینکه قبل از رفتن کسی رو در جریان قرار ندادم هم هدایت خدا بود که ذهنیت نامناسبی نداشته باشم..همیشه ما از مریضی و مکانهای پزشکی و دکتر رفتن بیزار بودیم و احساس خوب نداشتیم ولی اصلا تو اون مدت احساس نمیکردیم که تومحیط درمانی هستیم.
کارهای درمان همسرم ، هرچه که لازم بود به بهترین شکل تشخیص داده شد و حتی اقدامات پزشکی رو هم انجام دادیم .خدمات برای ما از بیمارستان خصوصی بهتر بود .
مدام پس از ترخیص خدا رو شکر میکردیم و میگفتیم آخه چطور ممکنه این همه خیر و خوبی و برخوردهای خوب؟ و خودمون به خودمون جواب میدادیم این نتیجه تغییر باورهامونه.
خدا میدونه که از این جریان چقدر خیرو خوبی و سلامتی نصیب ما شد.
خدایا شکرت از این همراهی ، خدایا الان میفهمم که وقتی میگی تو یه قدم بردار من قدمهای بعدی رو برمیدارم، یعنی چی.
خدایا باورهای توحیدی رو در ما بیشتر کن .
خدایا به ما کمککن که هرچه بیشتر تمرکزمون رو براین همه زیبایی که آفریدی ببریم .
خدایا ممنونم که انسانهایی پاک و متواضع آفریدی.
خدایا ما رو به راه کسانی هدایت کن که به آنها نعمت داده ای.
ممنونم استاد خوبم که شما دستی هستید از دستان بینهایت خداوند. سپاسگزارم .
خیلی خوبه دیگه ، منم همینو سعی دارم به خودم بفهمونم ، البته تا حد خوبی هم ارتباطات زیبایی جذب کردم. قبلا آقای عباسمنش در مورد صدام هم گفته بود ” قضاوت نکنیم، هرچند صدام حق نداشت جنگ کنه.”
ولی این یه تیکه از پازله، قطعه دیگه اینه که اون بنده خدا اسرائیلی وقتی به دنیا اومده انتخابی در این مورد نداشته، حالا که میتونه انتخاب کنه ، حق بده فلسطینی ها داشتن زندگی خودشونو میکردن، از اول کاری به کسی نداشتن ، یه عده کمی انسان با ذهن فقیر ، فکر کردن باید از آزار دادن فلسطینی ها زندگی خودشونو بسازن. خود اسرائیلی ها هم مخالف این حمله هستن . فقط به خاطر ضعف ایمان ، تحت سلطه تعداد کمی ذهن فقیر (حکومت داران) قرار گرفتن و اینجا قطعه بعدی پازل هست که مشترک هستن با فلسطینی ها. فلسطینی ها هم باید با ایمان به خدا ، صلح رو به زندگی خودشون برگردونن. من قضاوت میکنم ایمانشون کافی نیست و البته شاید از ایمان من بیشتر باشه. راه حل توی قرآن هست و البته طبق گفته ی آقای عباس منش، نباید فقط تیکه ای از آیه ها رو ناقص بخونیم. باید کامل و جامع بخونیم. آزمون های خدا همه ش درونی هست و دفاع کردن و حمله و … قسمتی ازین جنگ درونی هست. اگه مثل پیامبر ، جنگ درونی رو پیروز بشیم، تضمینی نیست که جنگ بیرونی نباشه ولی تضمین هست که نزد خدا پیروز خواهیم بود.
سلام
همیشه خوش بین و نکات + داشته باشیم و نیمه پر لیوان را ببینیم
+ نگر و + اندیش و + گو باشیم که ثمره اش آرامتر و آرامش بیشتر است
عاشق این جمله شما هستیم به چه حساب
نگاه تحسین آمیر و + به دیگران باعث خوشبختی است
همه را به عنوان انسان ببینیم هر انسانی که در هر جای کره زمین است
نگاه خالصانه به دیگران داشته باشیم و آنها این فرکانس را دریافت می کنن و از همان جنس هم دریافت می کنیم.
بهترین خودت باش
با عرض سلام خدمت استاد گرامی جناب آقای عباسمنش. ممنون از کلیپی که شر کردید . منظورم کلیپی هست که درباره اتفاقات اخیر افغانستان درش صحبت کردیدو من از طریق کانال دانلودش کردم. یکبار دیگه توجهمون رو به لزوم تمرکز بر خواسته ها جلب کردید. باز هم با هوشیاری و وقت شناسی سندی دیگر بر درستی اعتقاداتمون برامون رو کردید که بی شک در ثابت قدم شدن بر باورهای جدیدمون تاثیر گذار است. جسارتا یک انتقاد هم دارم و اون نحوه بیان این درس بود. اصلا برام خوشایند نبود و انتظار نداشتم که قضیه مرگ تعدادی انسان بیگناه با این همه خنده و شادی بیان بشه. به نظرم درس بزرگ و به جایی بود که اصلا” خنده نداشت.
باسلام خدمت دوستان،وقتی این فایل را شنیدم وچند کامنت از بچه ها خوندم یاد یه خاطره ای افتادم از این پیش داوریهای منفی که ما ایرانی های شیعه در ذهنمون درمورد مردم غیر ایرانی وغیر شیعه داریم ،چندین سال پیش در دهه ۸۰ همسرم عزم سفر کرده بود واصرار داشت بریم با ماشین ترکیه را بگردیم،من خیلی ترس داشتم چون قبلنا نیگفتن ترکیه اصلا امنیت نداری هر وی رفته بهش دستبرد زدن،مواظب باشید واز این حرفها خلاصه،ما دو تا بچه کوچیک داشتیم ۵ ساله و ۳/۵،به همسرم گفتم بچه ها باشن خودمون بریم قبول نکرد وبه هر کسی از دوست واشنا گفتیم راضی به همراهی نشدن خلاصه پدرم را همراهمون برداشتیم وزدیم به جاده،اگر بخوام خاطرات سفرمون را تعریف کنم که یک کتاب میشه ،ولی اگه دیدگاه الان را داشتم مطمئنا خیلی بیشر برام درس داشت ولی متاسفانه اون موقع به این طرز نگاه ایمان نداشتم ویه ادم دارای گارد نسبت به خیلی موضوعات بودم خلاصه بگذریم،در طول سفر همین طور که همش شش دونگ حواسم جمع بود ومواظب بودم ومثل اقای ایمنی دایم در حال هشدار ،ماشینمون پنچر شد وبعد از تعویض لاستیک راه افتادیم تا شهرستان بعدی رسیدیم دیگ نصف شب شده بود ،ساعت حدود ۲ بود همه جا سوت وکور بود منطقه کردهای ترکیه بود ،تاریک خلاصه با ملقمه ای از زبان ترکی وکردی وفارسی همسرم گفت که دنبال اپاراتی میگردیم ،ادرس یه قهوه خونه را دادن اقا رفتیم اونجا پر بود از مردای کرد هیکلی و سبیل از بنا گوش در رفته ،شوهر من به شونشون نمیرسید،بوی دود قلیون اونقدر زیاد بود که فضاش مه الود به نطر میرسید،خلاصه یه مرد میانسالی از بینشون اومد بیرون و ما را برد یه جای پرتی که فقط یه خونه دو طبقه بود ودر مغازهاش را باز کرد پنچری ماشین را گرفت برامون،بنده خدا عروسش ونوه اش را اورد پیش ما ،فکر کنم فهمیده بود که من چقدر وحشتزده به نظر میرسیدم،بنده های خدا اونقدر اصرار کردن شب بمونیم ،من از وحشت فقط دلم میخواست از این منطقه دور بشیم،خلاصه بنده خدا اب جوش ویخ هم بهمون داد پنچری را هم گرفت و ما راهی شدیم،از بس در مورد این کردهای ترکیه اخبار بد ومنفی میگفتن ،ولی من با این که مهربونیشون را دیدم وباز هم میترسیدم همین کار تو ایران اگه میخواست کسی برامون اون موقع شب انجام بده حتما دو لا پهنا حساب میکرد ،ولی اون بنده خدا فک کنم ۲ یا۳ لیر گرفت،یادمه شوهرم وپدرم همش از شون تعریف میکردن،ولی من تو مدار درستی نبودم،باور کنید ما حدود ۴ تا ۵ هزار کیلو متر تو ترکیه با وسایل مختلف از ماشین واتوبوس وقطار وکشتی گرفته تاکالسکه گردش کردیم حتی یکبار هم اتفاق بدی برامون نیفتاد،زبون بلد نبودیم ولی راه راگم نکردیم از هر کی کمک میخواستیم بیدریغ کمک میکرد بدون چشم داشتی فقط گاهی یه نخ سیگار میگرفتن،فقط اینو بگم در برگشت از ترکیه اومدیم تبریز یک روز بودیم،شوهرم گفت بریم تبریز را بگردیم باور کنید از صبح تا بعد از ظهر تو شهر سرگردون بودیم یکی یه ادرس درست بهمون نمیداد تا میدیدن ترکی بلد نیستیم وفارسی حرف میزنیم ادرس چپندر قیچی میدادن،خلاصه اون یه روز تو تبریز خیلی بهمون سخت گذشت هنوزم که هنوزه هر وقت یادش میکنیم تلخیش زیر زبنمونه.
ممنونم که مطلبم را میخونید.
ممنونم استاد مثل همیشه مفید و تاثیر گذار به قول شاعر :چشم هارا باید شست جور دیگر باید دید
سلام به دوستان عزیزم. سلام خدا بر استاد.
میخاستم تجربه شخصی در خلال این چند شب رمضان براتون بگم.
توی این شبها من روی کتاب هایی که داشتم بخش توحیدش تمرکز کردم و همزمان فایل فقط روی خدا حساب کن استاد رو گوش میدادم. خلاصه هر مطلبی که راجع به ربوبیت و توحید بود من خودندم دوباره و دوباره.
انگار همش مطالب جدید و نکته های جدیدی داشت برام در حالیکه قبلا بارها و بارها خونده بودم و گوش داده بودم.
انگار باورم چندین و چند برابر شده اینو از ته قلبم میگم که سرشار از بیداری بیشتر شده. دوستان این شب های قدر مثل کاتالیزور عمل میکنه. انگار زمان رسیدن به یک باور محکم و بسیار قوی رو که سالها نیازه تقلیل میده به چند ساعت. من درک کردم که چرا خدا میفرماید خیر من الف شهر. این شبها تا 29 رمضان فرصت هست نخوابید و مدام باورهای توحیدی و فقط از خدا خواستن و روی خدا حساب کردن رو مرور کنید . بعد نگاه کنید چه معجزه ای میفته.
خیلی سپاسگذارم بازم استاد از فایل فقط روی خدا حساب باز کن . شما یکی از ستارگان اسمان پر برکت و عشق و ارامش توحید هستی
سلام اقای خادمی فقط روی خدا حساب کن تو فایلای رایگان هستش.اسمش همینه یا چیز دیگه ای هستش.تشکر
سلام
میخوام یه تجربه ای که دیروز داشتم رو باهاتون به اشتراک بذارم در مورد تمرکز بر نکات مثبت
یه کتاب لازم داشتم و به کسی سپردم برام پیداش کنه ولی اون گفت پیدا نمیشه. فایل PDF شو داشتم و با احساس خشم شروع کردم به پرینت گرفتنش. (با خودم میگفتم بهم دروغ گفته و اصلا دنبال پیدا کردنش نرفته) با اینکه میدونستم چطور پشت و رو پرینت بگیرم در کمال تعجب صفحات رو خیلی خراب گرفت: سر و ته میگرفت، کاغذ گیر میکرد، وسط پرینت گرفتن stop میکرد چون نمیتونست کاغذو بگیره و… با اینکه پرینترم نو و کاملا سالم بود و من کاملا مسلط بودم که چطوری پشت و رو بزنم. بیشتر عصبانی شدم و عصبانیتم رو با چند تا بد و بیراه گفتن به پرینتر خالی کردم. یکم نشستم البته از روی مستأصل بودن و بعد چند دقیقه گفتم ولش کن یه راه دیگه پیدا میکنم. کاغذایی که خراب شده بودن رو پاره کردم و عصبانیتم کاملا برطرف شد. کاغذایی که میشد به عنوان باطله استفاده کرد رو جدا کردم و یهو به فکرم این ایده رسید که به یکی دیگه از دوستام بگم که اون کتاب رو گیر بیاره و مطمئنم حتی اگه اون هم نتونه یه جوری خدا بهم اون کتاب رو میرسونه چون خواسته م داشتن کاغذی اون هست نه دیجیتالیش و وقتی با خواسته م تضاد پیدا کردم قدرت اون بیشتر بود و انگار پام همچنان روی گاز بود و تخته گاز توی خاکی و جدول و… میرفتم و هی خرابی به بار میومد!!!
نکات: چون با احساس بد شروع به کار کردم کارم خراب شد و اتفاقات بد بعدش افتاد
وقتی رها کردم احساسم خوب شد چون احساس بدم داشت بهم میگفت داری از خواسته ت دور میشی و پرینت گرفتنی که دوستش نداری هیچ فایده ای برات نداره
با رسیدن به احساس خوب ناشی از واضح دیدن خواسته م به خاطر ناخواسته م (کتاب پرینتی) تونستم دوباره قدرت بگیرم و از بین کاغذ پاره ها برای خودم کاغذ باطله جور کنم که بعدا به کارم میاد و همچنین ایده کمک گرفتن از یکی دیگه برای رسیدن به هدفم به ذهنم اومد.
چون احساسمو خوب نگه داشتم و نوع دیدگاهمو تغییر دادم به این نتیجه رسیدم که بالاخره از یه راهی به خواسته م میرسم.
خدایا ازت ممنونم که آگاهم کردی
راستی یه حسن دیگه که فایلهای رایگان داره باعث میشه دوستان عزیزمون رو در بخش دیدگاهها ملاقات کنیم و سعادت داشته باشیم باهاشون چند کلامی صحبت کنیم الان خیلی وقته از دوستای عزیزم بی خبرم دلم برای حرفهای قشنگ شون انگیزه دادن هاشون تنگ شده مخصوصا خانم شبخیز عزیز. آقای جوان. خانم راد اکبری و و و همه و همه دوستای خوبم همینجا به همه شما عزیزانم سلام عرض میکنم و از خداوند برای همه تون سلامتی شادی و موفقیت رو آرزومندم…