ماموریت این برنامه
در این فصل می آموزید که مهم ترین عاملی که ۹۰ درصد از افراد را مجبور به فراموش کردنِ رویاهای شان می کند، ترس ها و تردیدهای شان است...
برای همین است که افرادِ زیادی را می بینیم که:
نه از شغل اکنون شان لذت می برند، نه جرأت تغییرش را دارند
نه جاییکه زندگی می کنند را دوست دارند، نه به اندازه کافی برای مهاجرت اطمینان دارند
نه می خواهند اینجا باشند و نه می توانند آنجا باشند.
ترس ها و تردیدها میان این دو معلق نگاه مان می دارد و آنقدر با یادآوری خطراتی که شاید این رویا در کمینِ مان بگذارد، حواس ما را پرت می کند، تا محتاط باشیم و با فراموش کردن رویای مان، از شرِ حوادتِ ناخواسته، بگریزیم...
ناگهان آنهمه شور، هیجان و اشتیاقی که برای این رویا داشتیم، به یکباره محو می شود... یادمان می رود به خود قول داده بودیم هرگز متوقف نشویم...
یادمان می رود که آنچنان مصمم بودیم که هیچ چیز توانِ متوقف ساختن مان را نداشت.
اطراف مان را که نگاه می کنیم، می بینیم زندگیِ همه، به همین شکل است... هیچکس سرِ جایش نیست... هیچکس از شغلش، از عشقش، از شهرش، از اوضاعش راضی نیست اما پذیرفته است که این هم جزئی از زندگی است...
پذیرفته است که اگر می خواهد در همین تعادل بماند، باید یاد بگیرد که نیروی عظیمِ درونی اش را ساکت نگاه دارد تا مبادا در مقابل ترس هایش بایستد و جسارتی در او پدید آورد که مجبورش کند همه چیز را تغییر دهد... مجبورش کند وارد ترس هایش شود و به یکباره نظمی را بر هم بزند که ترس هایش در طی این همه سال برای عاداتِ او ساخته است.
اینجاست که ما هم تصمیم می گیریم به چیزی عادت کنیم که، سالهاست همه آن را بعنوان قانونِ زندگی پذیرفته اند... آنها پذیرفته اند که قادر به تغییر سرنوشت شان نیستند.
البته این هم جزو قانونِ ایمان است که اجازه نمی دهد هم ایمان مان را حفظ کنیم، هم در برابر ترس هایمان، محافظه کار باشیم... هم ایمان داشته باشیم که به هدفمان می رسیم و هم برای روز مبادا، چیزی در آستین بگذاریم...