درمان معده با قانون

دسته بندی: سلامتی

جواب‌های «عقل‌کل»دسته بندی: سلامتیدرمان معده با قانون
2

دوستان عزیز سلام
امیدوارم همگی عالی باشید
من نزدیک 10 سال هست که به دلیل زیاد بودن اسید معده صبح ها ناشتا قرص مصرف میکنم و با اینکه چندین وقته دارم روی قانون کار میکنم انگار همیشه میترسیدم وارد این قسمت بشم و بخوام با قانون این مشکل رو برای همیشه برطرف کنم اما بیماری های دیگه ای خیلی کمتر نسبت به قبل مبتلا شدم مثلا همین کرونا اما خداروشکر تونستم ذهنم رو کنترل کنم و با یک سری درمانهای خانگی اون وضعیت بستری رو به کمک خدا به بهبود کامل تبدیل کردم اما مشکلم با معدم انگار برام شده باشه یه باور که حب این همیشه هست و کاریش نمیشه کرد پس حالا قرص هاتو همیشه مصرف کن اما الان که احساس میکنم با قانون بهتر عجین شدم می خوام به عنوان یه چالش این مساله رو برای خودم برای همیشه حل کنم یعنی در واقع این به قلبم افتاده که اگر میخوای درهای جدیدی رو به روی خودت باز کنی اول این مساله رو حل کن و جسمت رو عالی کن. دوستانی که مشکل معده رو تجربه کرده باشند میدونند که اصلا مثل هیچ درد دیگه ای نیست یعنی این سوزش معده امون آدم رو میبره و چه بسا اگر این اسید معده زیاد باشه و دارو نگیره و کنترل نشه باعث زخم معده و زخم اثنی عشر و بیماری های دیگه میشه میدونم همه ی اینها باور های ما هست اما چون میخواستم بعد از سالها پا به دل این مشکل و ترس بذارم خواستم راهنمایی های شما دوستان رو یا تجربیاتتون رو داشته باشم.
با تشکر فراوان

نمایش:  به ترتیب تاریخ   |  به ترتیب امتیاز   
44
بهترین پاسخ

سلام دوست عزیزم

کامنت یکی از دوستان در مورد خوب شدن تمام بیماریهاشو خوندم خیلی عالی و کامل توضیح داده بودن
ابتدا میخوام ی لیستی از بیماریهایی که داشتم رو براتون بنویسم. صرفااا فقط برای اینکه بهتووون باور بدم که سلامتی فقط ارتعاشه و جز ارتعاش چیز دیگه ای نیست. صرفا برای اینکه این باور رو بهتون بدم هر مشکلی تو جسم هرمشکلی براحتی قابل درمانه. براحتی. فقط کافیه باور کنید.
خداروشکر الان علم پزشکی هم دنیا داره ب این سمت حرکت میکنه.۲ مثال میزنم تا باورتون بیشتر شه.
=توجه کردین وقتی ما تشنه ایم آب میخوریم و فورا تشنگی برطرف میشه؟ خب تشنگی ب این منظوره که سوخت و ساز بدن ما به مایع نیاز داره تا جذب خون بشه. اما وقتی داریم آب میخوریم، در حین همون نوشیدن کم کم تشنگی برطرف میشه. هنوز آب توی معده ماست و ما دیگه احساس تشنگی نداریم. این چیو میرسونه؟ اتفاقی ک میفته اینه تشنگی خودش ی ارتعاشه و وقتی ما اب میخوریم ارتعاش مولکولهای آّب سرییع جذب بدن میشه و احساس تشنگی از بین بره.
اوایل جامعه علمی فکر میکرد پیام عصبی که ب مغز مخابره میشه موجب برطرف شدن آنی تشنگی میشه. اما ی آزمایشیو انجام دادن : تعدادی ادم رو نشوندن رو صندلی و با دستگاههای مختلفی ذهن اینارو زیر نظر گرفتن. بعد با ی وسیه ای ی ضربه زدن ب پای اونها و مشاهده کردن قبل ازینکه اون پیام به مغز برسه(کمتر از صدم ثانیه) مغز، سیگنال مربوطه رو از خودش نشون میده. عیر ازینکه قبل از رسیدن پیام عصبی ب مغز، مغز ارتعاش اون ضربه رو دریافت میکنه و سریعتر سیگنال رو نشون میده؟ در مرود گشنگی هم همین موضوع وجود داره.

خب بریم سراغ اون لیستی که گفتم. خخخخخ
من از همون ابتدای تولدم بلاخیز بودم چندماهه که بودم چشمم دچار ی مشکلی شد و دکتر ب مادرم گفته بود که باید عمل شه ولی مادرم خود درمانی کرده بود (الهی فداش بشم که عشق منه ☺️❤️) و خوب شده بودم و بلا از سرم گذشته بود. بعدش تو ۳سالگی پام توی قابلمه شیر داغ سوخت که اونم ی جوری درمان شد و اونم از سرم گذشت. بعد تو ۴سالگی موقع بازی با برادرم که نمیدونم داشتیم کارگری میکردیم، بنایی میکردیم ،خلاصه نمیدونم چکار میکردیم که موقع پرتاب یکی از آجرها توسط برادرم، اجر افتاد رو انگشت کوچکیم و زخم شد و پانسمان و اینا. بعد تو ۵سالگی تو ی تصادف طوری ،دچار عارضه ای تو شکم شدم که میگفتن یکم که بزرگتر شه باید عمل شه ولی خانوادم بخاطر ترسشون اقدام نکردن که ب مرور که بزرگ شدم اون مشکل خودش حل شد و اونم از سرم گذشت. تو ۸سالگی یکی از پاهام از زانو به پایین موقع خم شدن روی اجاق زمینی سوخت، طوریکه شلوارم چسبیده بود به پوستم و مادرم در یک آن کل پوست پامو کشید پایین. و من جلوی چشم خودم میدیدم. مورد بسیار تعجب برانگیزش که مادرم بخاطر ترس از پدرم موضوع رو مخفی کرد و خوددرمانی کرد. الهی قربونش برم من واقعا شرایط سختی بود.میتونید تصور کنید پای سوخته رو بپوشونی که بقیه نبینن؟! حالا بماند چقدر عفونت کرد. بعدش تو ۱۶سالگی ی آبله مرغون وحشتناکی گرفتم که از شدت و بزرگی آبله ها تو بدنم هیچ جای سوزن انداختن نبودن، حتی زیر کف پاهام و داخل دهنم. اصلا شنیدین کسی تاحالا این مدلی آبله گرفته باشه؟ البته میگن تو سن بالا خطرناکه. و واقعا وحشتناک بود. مادرم ک روز سوم از خواب بیدار شده بود منو دیده بود غش کرده بود. ۲هفته قرنطینه کامل بودم! تو سن ۱۷ سالگی تو ی عارضه ای(ک لطف ی عزیزی بهم بود) انگشت دوم دست راستم شکست. و وقتی رفتم دکتر، دکتر باهوش نتونتسه بفهمه این واقعا شکسته و فک کرده ی کوچولو خط افتاده روش خخخ. تصورشو بکنید با اون قاشق چوبیایی که گلو رو معاینه میکنن با اون انگشتمو بست و گفت بازش نکن تا خط و خشش خوب شه تایستون پیش داشنگاهیم بود. ازونجایی ک داشتم برای کنکور میخوندم و دست راست بودم و صبح تا شب تست میزدم برداشتم دستمو باز کردم گفتم کنکورم مهمه و دیگه بهش محل ندادم. تا چند هفته بعد ک دیدم ن بابا میونه ای با خوب شدن نداره و بادکنک شده. ی عالمه جا رفتیم که گفتن باید انگشتشو بشکنیم از اول گچ بگیریم خوب شه که گفتم بمیرمم نمیخوام و خلاصه اون انگشتم همونجوری موندش. بعدشم که از ۲۲ سالگی تا ۲۶ سالگی ب مدت ۵ سال به معنای واقعی با مرگ دست و پنجه نرم کردم: ۲ بار که از بیخ گوشم گذشت و من واقعا تخلیه انرژی بدن و رو ب مرگ بودن رو تجربه کردم. و دکتر هم تایید کرد ک دوباره برگشتی! خلاصه ای بخام ازون سالها بگم جای سالمی تو بدنم نداشتم: ضعف و بیحالیها ی شدید و افت فشارها و بی حالیهایی که هرررر هفته راهی بیمارستان میشدم و مدام زیر سرم.حملات فوبیای مرگ، معده و روده داغون، خونریزیهای شدید داخلی اونم هر روز چند نوبت!! اکثرا از بیحالی میفتادم رو زمین، آسم، سنگ کلیه، عدم تعادل ،ی نوعی فلج فک ، مشکلات چشمی… یادمه روزهایی بود که آرزو داشتم بتونم فقط راه برم!!نمیدونید که چی دارم میگم، بخدااا همه برگه هامووو داارم که مینوشتم خدایا بزرگترین آرزوم اینه که بتونم راه برم، سالم بشم، مثل بقیه آدمها زندگی کنم،میگفتم تو منو سالم کن من دیگه هیچی ازت نمیخام. خدای من چه روزهاایی بووووووووود.آرزو داشتم بتونم برم بیرون پارکی جایی بشینم و بقیه رو نگاه کنم!! حتی چشام تعادل نداشت و نمیتونست تصاویر رو درست تشکیل بده و انقدر بهم فشار میومد که همش گریه میکردم !! شبا از شدت آسم خوابم نمیبرد وقتیم خوابم میبرد یهوو با خفگی بیدار میشدم!! اهااا اینو بگممم من فقط نون وسیب زمینی و برنج میتونستم بخورم و مزه همه چی از یادم رفته بود.چقددددددر من آرزو میکردم خوب شم بتونم غذا بخورم، بخدا وقتی دیگران غذا میخوردن با حسرت نگا میکردم و غصه میخورم. شکمو نبودم ولی وقتی تو این موقعیتها قرار بگیری اون وقت میفهمی مزه چایی خوردن یا صبونه پنیرو گردو خوردن چیه! یعنی دونه ب دونه باید برای این لذتهای کوچیک سپاسگزاری کنیددد و کنمممم. نمیدونم چن نفر بتونن درک کنن چی دارم میگم. نمیدونید تو اون سالها ب من چی گذشت. سال اخر لیسانسم بود و کنکورم ارشدم پیشرو داشتم که با این وضع ی سال کنکور cs دادم ی سالMBA. خلاصه نه میتونستم غذا بخورم. ن میتونستم راه برم. نه میتونستم نفس بکشم. نه میتونستم درست حسابی درس بخونم. نه میتونستم سرکار برم. نه میتونستم با کسی برم بیرون. چندباری ک رفتم خرید واقعا کوفتم شد. من هیچی از دنیا و زندگی نمیفهمیدم. و خیلی وقتا از خدا میخواستم که دیگه زنده نباشم بهش میگفتم دیگه تحمل درد ندارم بماند که ارشد چطوری درس خوندم. هنوزم باورم نمیشه!
نمیتونم میتونید تصور کنید که تو چند ساعت ۴تا دکتر بری ینی چی…
اکثر دکترای درجه اول ایران رو رفته بودم. ولی هیچ کس هیچی نمیفهمید جز ی دکتر که اون فقط تونتست منو زنده نگه داره. و قطعا دستی از دستای خدا بود. اما مشکل اینجا بود اون یکم خوبم میکرد ولی باز دوباره بدتر میشدم یا ی بیماری ب قبلیا اضافه میشد.ایشون فقط کنترل میکرد ولی هیچ وقت نتونست منو خوب کنه تو اون ۵ سال. ایشون پزشک طب سنتی بودن و تو ایران هم لقب ابن سینای ثانی داره و با زیمنس آلمانم یادمه داشت ی همکاریهایی میکرد. و بعداز ناامیید شدن از طب کلاسیک و داروهای شیمیایی ، دیگه حجامت و بادکش، زالو در ملاج سر و فصد و رگ زنی دست راست، همه رو رو من انجام داده بود. اون روزها با هیچ کلمه و جمله ای قابل توصیف نیس آخرین بلاییم که سرم اومد بریدن تاندوم انگشت شصت دست راستم بود که نگم براتون چی با چشای خودم دیدم.اونم باز دسته گل ی از خدابیخبری بودش.البته من تو فرکانس و مدار اینها بودم دیگه. چون اورژانسی رفتم بیمارستان فرستادنم پیش یکی از جراحای کارورزی بیمارستان ک دستش درد نکنه زد ناکارم کرد. دستم عمل کرد و وقتی دستمو باز کردم یعوو بادکنک شد. گفت طبیعیه درست میشه فقط تو حرکتش نده. انقدر ک حرکت ندادم انگشتمم ک حرکت نمیکرد هیچ دستمم خشک شد. چون ۴۰ روز تو آتل بود. بعدش گفت باید دوباره عملت کنم. ی عالمه دکتر رفتم و اکثرا این حرفو زدن. اون روزها مریضیای قبلیمم باهام بود. یادمه تنهام تهران بودم و مادرمینا کسی نبود باهام بیاد دکتر. زار زار تو خیابونا راه میرفتم وگریه میکردم. یادمه با خداهم شدید فهر کردم و گفتم دیگه باهات کاری ندارم. تو خدای من نیستی. برو خدای همونایی باش ک بهشون همه چی دادی. سلامتی ثورت رابطه عاشقانه… همش ازش میپرسیدم واس چی منو ب این دنیا آرودی؟ که زجرم بدی؟ سیر نمیشی؟ بس نیس؟ و بهش التماس میکردم که دیگه نباشم اینجا

خب دوستان حالا اماده اید بگم که با قانون چکارا میشه کرد؟ آماده بشید تا قدرت ارتعاشات رو بهتون نشون بدم.

تو همین حال و هواها و چه کنم چه کنمها بودم که از تو لپتاپم یکی از فایلای استاد باز شد. اینو بگم که من ۴سالونیم قبل ازین ماجراها فایلای استاد رو شنیده بودم ولی اصلا تو مدارش نبودم. تو عقل کل ی سوالی هست در مورد نحوه اشنایی با گروه تحقیقاتی عباس منش که من اونجا کامل توضیح دادم. صرفا در همین حد بگم که ۴سالونیم قبل ازون ماجرا من استاد رو تو اینترنت پیدا کرده بودم فایلاشو دیدم گفتم فهمیدم چی میگه و بعشد دیگه یادم رفت ایشونو . تنها چیزی ک من از قانون میدونستم این بود که چنتا جمله تاکیدی مثبت نوشته بودم و گاها میخوندمشون. همین.
من از بچگی همیشه تجسم میکردم که مریض بشم چون فکر میکردم ادم فقط وقتی مریض باشه بقیه دوسش دارن. قربون ایدای کوچولوم بشم که هیچی بلد نبودش و هر شب با این تجسمات میخوابیدم و لذت میبردماااا وقتیکه تو تخیلاتم میددیم چقدر بقیه بهم محبت میکنن.
و از همون بچگی ادم ب شدت مضطرب و ترسویی بودم. یعنی اگر میددیم اخبار داره در مورد ی بیماری قلبی حرف میزنه فوری قلبم درد میگرفت. حالم بد میشد. مامانم همیشه میگفت گوشاتو بگیر وقتی پدرت اخبار میبینه. یعنی اسم هر عضوی میومد همونجای من بلافاصله درد میگرفت. یعنی اگر بگم در مورد جسمم چه توهمایی میزم باورتون نمیشه. ی نمونش این بود که بعضی وقتا میگفتم مامان نافم داره باز میشه نکنه شکمم بترکه و همه چیزش بریزه بیرون و من بمیرم بخدااا من کل زندگیم از همون بچگی فقط این چیزا بودش نگم براتون ک بعضی وقتا توهم برق گرفتگی برم میداشت و چطوری میشدم. البته ی بار واقعا این شد تا ۲متری پرت شدم. دیگه دوست ندارم داستاشنو تعریف کنم. داشتم میگفتم من ادم فوق العاده حساسی بودم نسبت ب جسمم. مدام در حال چک کردن اعضای بدنم بودم ببینم خوب کار میکنن یا نه
اون ۴سالونیم ک مریض بودم خیلی در مورد مریضیام با دوستام و خانوادم صحبت میکردم. همش تو اینترنت بودم که ببینم چی خوبه واسم چی بده. واس خودم داروخانه بودم. هرکس هر دارویی میپرسید من میدونستم برای چیه. حتی وقتی میرفتم دکتر با دکترا بحث میکردم میگفتم باید کامل ب من توضیح بدین و مساله رو برام بازش کنید. من باید بدونم داخل بدنم چه خبره موقع غذا خوردن مدام در حال چک کردن خودم بودم ببینم حالم بد میشه یا نه. وقتی میخواستم از جام بلند شم فورا خودمو چک میکردم ببینم سرپا میتونتم وایسم یا نه. همون موقعا تو اینترنت سرچ کردم و از توش چنتا جمله پیدا کردم : افکار شما قدرتمندن. سلامتی در ذهن شماست و… خیلی وقتا این برگه رو میزاشتم جلوم و میگفتم خب یعنی چی؟؟ هرچی فکر میکردم نمیتونستم اون کدای لعنتیو رمزگشایی کنم دیگه ب این نتیجه هم رسیده بودم دکترا هیچی حالیشون نیس والا منو خوب میکردن…و رو اورده بودم ب فکر و ذهن و اینا… ولی هیچ وقت اون کدای لعنتیو نفهمیدم خخخخ
و ی نکته بدتر از خود اون مریضیا و درداااا از خوووود مریضی احساسم بد بودش متوجه شدین؟ انقدر ترس و وحشت داشتم وقتی حس میکردم ی جاییم داره ی جور میشه. هنوز اون مشکل اتفاق نیفتاده من عزا میگرفتم که اون مشکله داره پیش میاد تو جسمم . ی مورد مهمم بگم تو همون دوران، اولش فهمیدم ادم از مشکلات زندگیش غر بزنه و گله شکایت بکنه. و ترکش کردم. ولی همون گله شکایتا رو در غالب دردو دل کردن ادامه دادم. یعنی دیگه مهربون و اروم گله میکردم از مریضیام و شرایطم. بعد وقتی دیدم دوستامم دیگه بیش از ی حدی تحمل نمیکنن، افسرده شدم و رفتم تو خودم و گفتم خب دیگه پیش بقیه دردودل نمیکنم و خودم تنهایی زجر میکشم و بعدش میدونید چیکار کردم؟؟ با خودم دردو دل میکردم دردامو بخودم میگفتم تنهایی غصه میخوردم. ب ظاهر توجهات قطع شده بود ولی من در ذهن خودم داشتم توجه میکردم و دوستان نکته مهم اعراض همینجاس.. اعراض کردن ب این معنی نیست که راجع بهش حرف نزنی یا گوشاتو بگیری نشنوی، اما مدام در درون خودت در ذهن خودت نشخوارش کنی و بهش وزن بدی. اعراض کردن یعنی وزن ذهنی اون موضوع در ذهن ما ازبین بره نه صرفا تو صحبت و دیدن و شنیدن.
خب تا اینجا متوجه ارتعاشات بیماری شدین دیگه ان شالله تعالی، درسته؟ ادم وقتی تو خودشه نمیتونه خوب خودشو تجزیه تحلیل کنه و فرکانساشو بفهمه.
//////////من صرفا اینارو نوشتمممم که بهتون نشون بدم ارتعاش بیماری چیه . ک بعدش راحت تر بتونید ارتعاشات بیماری زای خودتون رو پیدا کنید.///////
این مهمترین قسمت این نوشته تا به اینجا بود.

خب حالا من چکار کردم ؟
=من همون اول که با استاد آشنا شدم ی دنیا شادی وجود منو فرا گرفت و انقدر غرق فایلا شدم که دیگه فرصتی برای توجه و فکر کردن ب بیماریام نداشتم. همین باعث شد اونهمه فکروخیالای بیماری تو ذهن من کمترررر بشه و کم کم سلامتیمو بدست بیارم. دوستان دقت کنید کمتر شد نمیگم یهووو از بین رفت( تکامل طی شد. تکامل زمانی نه هااا تکامل فرکانسی. راستی اینم بگم تکامل صرفا ذهنی نیستا و باید فیزیکی صورت بگیره. میدونید چرا؟ چون اون چیزی ک تو ذهن اتفاق بیفته قاعدتا در دنیای بیرون هم متجلی میشه. پس هیچ جوره سعی نکنید تکامل رو دور بزنید و ازش فرار نکنید. ب قول استاد از مسیر لذت ببرید.تکامل سلامتی هم برای هرکسی با توجه به میزان بیماریهایی که داره و شدتی که اون بیماریها داره و میزان ایمانش و قدرت درخواستش و میزان کار کردن روی باورها و توجهات و احساسات و ارتعاشاتش داره ک تو ادامه توضیح میدم. )
=همون اول تمام ترسهای من از بین رفت و دیگه از بیماری وحشتی نداشتم. بچه ها قانون اینه احساس خودش رو خلق میکنه.
احساس بیماری= اتفاق بیماری. هر احساسی بکنی همون رو تجربه میکنی. اگر بترسی، حتمااا بیماریهات بدتر میشه یا چیزای جدید بهش اضافه میشه تا ترس رو بیشتر تجربه کنی.
=اعراض کردن رو یاد گرفتم نه فقط اعراض کلامی. اعراض ذهنی رو یاد گرفتم. ک در درون خودم تو ذهن خودمم نباید ب اون بیماریها فکر کنم و تحلیلش کنم.
=دیگه تو اینترنت دنبال درمان نرفتم. دیگه سرچ کردن راجع ب بیماریو قطع کردم.
=دیگه حتی ی بارم پیش بقیه چیزی نگفتم.
=دیگه حتی با خودمم درد و دل نمیکردم. برای خودم غصه نمیخوردم.
=برای خدا هم دیگه دردودل نمیکردم. چون فهمیدم خدا هیچی حالیش نیس الا ارتعاش. و اگر با گریه و زاری و احساس بد ازش درخواست کنم همون بهم برمیگرده. ی نکته در مورد درخواست بخدا: زبان درخواستون از خداوند باور لیاقت باشه نه نیازمندی و درد. بگین خدایا میدونم ک میتونی و میدونی که لایقم. نگین خدایا تولووخدا من گناه دالم ببین چقد کوشولوام
=در مورد دستم همون اول گفتم دکترا چرت و پرت میگن اصلا بهش فکر نکردم. فقط این ایمان، این امید، این باور رو داشتم ک خودش خوب میشه و یواش یواش خوب شد. بخدااا اصلا یادم نمیاد چطوری خوب شد. فقط یادمه ب شدت ایماااااااان داشتم ک خودش خوب میشه. هرکی ازم میپرسید میگفتم خودش خوب میشه. ب این میگن باورسازی! من حتی نمینشستم این باور رو تکرار کنماااااااااااااااااااا . این باور اصلا از همون اول جزیی از وجود من شد وقتی فایلای استادو دیدم. اما اگر شما باورتون نمیشه یا هنوز ایمان ندارید انقدر تکرار کنید تا باور کنید. هزار روش رو تست کنید تا خودتون رو قانع کنید. ب این جهان عظیم فکر کنید. ب عظمت کهکشهانها و سیارات ک خدا با چ قدرتی با چ نظمی اینارو تو مدار خودش ب گردش دراورده. ب حرکت الکترونها دور هسته اتم توجه کنید. هرجوری شده ب این باور برسید که این خدا با قدرتی ک داره میتونه شمارو شفا بده.
=و یادمه همون ماه اول دستم خوب شد و بقیه مریضیامم کم کم خوب شدن و من رفته رفته بهتر شدم و فقط ی مورد موند . در مورد داروهامم بگم خب تقریبا پا ب چای بهتر شدنم مصرف داروهامم کم کردم. یهووو حرکات اکروباتیک انجام ندادمااا. دستم دارویی نداشت. مشکلش فقط حرکت بود که من باهاش ور میرفتم و ورزش میکردم تا نرم بشه و باز بشه. این دیگه خب جز طبیعت بدنه. یکی از دوستان یادم نیس ی جایی برام کامنت گذاشته بود خب من دیابت دارم و وقتی قرصامو قطع کردم حالم بدتر شد. من اصلا همچین توصیه ای ندارم و خودمم اینکارو نکردم. بخاطر همون قضیه تکامل. وقتی ادم یواش یواش ارتعاشاتش رو درست میکنه ، بیماریش رو ب خوبی میره دیگه کم کم . و بدن خودش مصرف اون دارو رو پس میزنه و ب جایی میرسیم ک اصلا نیازی ب دارو نیست. مثلا میری دکتر میری ازمایش میدی و میگه دیابتت خوب شده دیگه نمیخواد قرص بخوری. (و باید این صحنه هارو تجسم کرد و احساس کرد و باور کرد و شادی کرد باهاش)
=در عرض چندماه من تقریبا همه اون مشکلاتم خوب شد. ب جز ی چیزی(که تنها مصرف دارومم واس اون بود گهگداری) حدود۱۷ماه از روز اشناییم با قانون میگذشت. تنها چیزی ک تو بدنم مونده بود موردی بود که اصلیتریییین مشکلم و پای ثایت اون ۴ سالونیم بودم. ی روزی گفتم اینم میتونه خوب شه. و نشستم فکر کردم دیدم چه ارتعاش بدی دارم میفرستم و چه ارتعاش خوبی باید بفرستم.
ارتعاش بدم این بود ک مدام در حال چک کردن اون مساله تو بدنم بودم. چون این اولین و قدیمیترین و زجردارتین بیماری من بود( ماجرای دستم در برابر اون مشکل ۱به ۱۰۰۰ بود برام. دیگه تصورش رو بکنید چی میگم). ب خودم قول دادم دیگه خودمو چک نکنم و بهش توجه نکنم. واقعا سخت بود. چون من در هر لحظههههه باهاش درگیر بودم. چ نشسته چه ایستاده چ تو خونه چ خیابون چ موقع غذا خوردن چه زیر دوش همه جا همه جااا. ببنید تو کامنتی که رو ۱۲قدم گذاشتم نوشتم که اون ایمانی ک ب عمل منجر شه از درک کردن وسیع و عمیق قانون بدست میاد. وقتی من فهمیدم با همون چک کردن مداااام دارم ارتعاش میفرستم خب قطعش کردم. سخته؟ اره سخته. ولی ب شدتم اسونه. اگر اسون نیس بدون هنوز قانون رو تا عمقش درک نکردی.
=ارتعاش بد بعدی توجه کردن بود. خب چون در هر حالتی باهاش درگیر بودم اصلا طبیعی بود توجهم روش باشه دیگه. ولی شروع کردم کم کم توجهم رو از روش برداشتم. سعی کردم از ذهنم پاکش کنم. ولی یهووو این اتفاق نیفتاد. کوچولو کوچولو اینکارو کردم و هی میزانشو بیشتر کردم. از ۱ شروع کردم بعد شد ۲ بعد ۵ بعد ۱۰ بعد ۲۰ بعد ۱۰۰
=و میدونید چطوری این فرایند سرعت گرفت؟ از خدا پرسیدم گفتم خدای مهربون من که کلا با این موضوع درگیرم چطوری اخه قانون رو اجار کنم؟! خدای عشقم بهم گفت همون لحظه هایی ک ی کوچولو حالت خوبه شروع کن ب توجه کردن ب اعضای سالم بدنت واسشون شکرگزاری کن. دوستان این ظاهری نبودشا؟؟؟ من با عمق وجودم میشستم برای سلامتی بدنم مثلا چشام شکرگزاری میکردم. فکر میکردم با چشام چکارا میتونم بکنم اونارو بکی یکی میشماردم و انچنان احساس شادمانی وجودمو فرامیگرفت که نگو. اصلا فلسفه شکرگزاری همین احساس عمیق شادی و ارامش درونیه. میدونستم قانون میگه ب هرچی توجه کنی اونو تو زندگیت گسترش میدی. شروع کردم با توجه کردن ب اعضای سالم بدنم تا هیمن سلامتیو تو بدنم گسترش بدم. و این توجه ب سلاامتی معجزه کرد. یعنی همین توجه مدام و هی بیشتر و بیشتر ب سلامتی باعث شد اون دردها و حال بدا کمتر و کمتر بشه و در نهایت ب ۰ برسه. حالا متوجه شدید ادم چطوری ارتعاش سلامتی میفرسته؟
وقتی ب سلامتی خودت و دیگران توجه کنی، بطوریکه احساست خوب بشه، ارتعاش سلامتی ارسال میشه. نکته مهمش احساسه. من با این توجه در واقع اول احساس داشتن سلامتیو پیدا کردم بعد خودشو ووو. ای جمله رو خواهش میکنم ۲۰بار بخونید.
=ی تمرین دیگه واسش انجام دادم. چشامو میبستم. تصور میکردم خدا ک انرژیه مث ی نوری وارد بدنم میشه و تمام بدنم رو شستشو میده. سلولهای بدنم رو میددیم که دارن آب تنی میکنن و خودشو حموم میکنن. یکی ب خودش لیف میزد. یکی ب سرش شامپو میزد. یکی با فرچه خودشو تمیز میکرد ی جوری تجسم میکردم ک نیشم تا بناگوش باز میشد. بخدا سلولهارو میدیدم اصلا. ب این میگن تجسم. ک تورو از زمین و زمان جدا میکنه و با اون چیز یکیت میکنه. و نکته مهمش باز احساسه. دوستان وقتی من اینکارو میکردم ب شدت احساس فوق العاده ای پیدا میکردم.
=و دوست دارم اینجا دوباره ب تکامل اشاره کنم. اول اینکه من با تعداد زیادی بیماری درگیر بودم ک همشون بهو خوب نشدن. یکی یکی یا چندتا چنتا خوب میشدن. وولی یهوییی همشون از بین نرفتن. ضمنااا من ایمانمم روزبروز بیشتر شد ک این یکیم میشه. اون یکیم میشه. اینجوری نبود اولش نسبت ب همش ایمان داشته باشم. ایمان هم تکامل خودشو میخواد. و همه تجربه کردن و تجربه خواهند کرد. ولی نکتش اینجاس هر کدومشون سریع خوب میشد. مثلا دستم تو عرض ۲-۳ ههفته. مشکل خونریزهای داخلیم ک چندسال روزی چندبار بود تو ۳-۴ ماه هی کم و کمتر شد و قطع شد. بدون هیچ عمل جراحی.البته من اصلا روشم کار خاصی نکردم. الا ب ذهنم نرسید باید روش کار کنم. در مورد این مورد اخریه ک اتفاقا دردشم از بقیه برام بیشتر بود ولی وقتی ایمان اوردم تو ۱۰ روز. این نشون میده اگر واقعا رو ی موضوعی کار کنید تکاملتون سریعتر طی میشه.

هنوز باورم نمیشه انقدر ساده انقدر راحت انقدر سریع. .ایمان ایمان ایمان. اگر ایمان داشتم اون اول درخواستشو میدادم. اگر درخواست میدادم وهدایت مطلبیدم، اون قسمتای درک نشده قانون که یاد نگرفته بودمو سریعتر یاد میگرفتم و اجراشون میکردم .
دوستان خودتونو با من تطبیق ندینااااااااااااا. این خطرناکترین کار ممکنه. من اصلا دوست ندارم شبیه کسی بشم یا کسی شبیه من بشه. فقط درمان منو با استفاده از قانون رو الگو قرار بدین. همین. میدونید منظورم چیه؟ مثلا اگر خدای نکرده کسی اون مشکل وسطیه رو داشت ک گفتم ۳-۴ ماه طول کشید، این نشه واسش الگوووو. فقط الگوی خوب بگیرید. من اونجا ی جمله نوشتم ک اگر بیشتر روش کار میکردم سریعتر اتفاق میفتاد. ولی خب منو اذیتم نکرد زیاد. وقتی میگم منو مدلسازی نکنید و اصل مطلب رو بگیرین منظورم همینه.
من هیچ نمونه ای ندیده بودم که سلامتیشو بدست بیاره. هیچ موردی شبیه که هیچ ، بگو ی کوچولو نزدیک به مسائل خودم رو ، نه تو سایت. نه بیرون سایت ندیدم اون موقع. اگر کسیم بود درین حد شفافسازی نمیکرد. اما الان شماها منو میبینید. باشد که ایمان بیاوردید.

ی چیزم بگم در مرود باورسازی
ببنید دوستان منظور از باورسازی این نیس که ۴تا جمله بنویسی بعد بشینی هی اونارو مث ربات تکرار کنی بعد بگی چرا سالم نشدم!!!
اصل قانون احساسه. افرینش و خلق کردن در احساس ما اتفاق میفته. قانون اینه احساس؟= اتفاق ؟
احساس بیماری=اتفاق بیماری و احساس سلامتی=اتفاق سلامتی
و برای رسیدن ب این احساس سلامتی تکرار باور فقط ی قسمت کوچولوشه. البته تکرار باوری ک شمارو ب بینهایت احساس ارامش و شادی برسونه. و قسمت مهم احساس سازی، (منظورم احساس سازنده با سلامتیه) توی توجه شما و گفتگوهای ذهنی و افکار صوتی وتصویری و سناریوهای ذهنیتون اتفاق میفته. در مورد این موضوع ی لینکی میزارم و پاسخی که ب اون سوال دادم رو میتونید بخونید.
خب حالا ی کوچو برگردیم ب اون بحث باور: بگردید ببنید چ ترمزهایی در مورد سلامتی دارید. مثلا اینا
+نیاز ب جلب توجه و محبت بقیه
+احساس گناه. ی سریا تو دلشون میگن چون فلان خطارو کردیم باید ی بلایی سرمون بیاد و تاوان پس بدیم. نیازی نیس بیمار بشین تا تاوان بدین. همینکه خودتون ببخشید و به راه راست بیاین، حله. چون اصلا واقعا چیزی ب معنی گناه وجود نداره. گناه صرفا اون ارتعاشات منفیه ک هرادمی چوبشم میخوره. همین. در مورد ظلم هم بگم ک استاد میگه چیزی ب اون معنایی ک ما از ظلم تو ذهنمونه تو قران وجود نداره. اون ادم تو فرکانس و مدارش بوده والا مورد ظلم قرار نمیگرفت. حتی اگر خودمون ب کسی ظلم کرده باشیم. فقط کافیه خودمون رو ببیخشم.
+این باور: “بیماری طبیعیه. خب بعضی وقتا ادم بیدار میشه.” آهای اونی ک این ترمزو داری کی گفته بیماری طبیعیه؟ هرکی گفته بهت دروغ گفته. سلامتی طبیعیه. فقط سلامتی طببعیه. طبیعی اینه که ادم سالم باشه نه بیمار.
و خلاصه بشینید ذهنتون رو شخم بزنید و ترمزهاتونو پیدا کنید.
+و البته مهمترین باور این جمله ست: خب من بیمارم
بله درسته شما بیماری. منم نمیگم باور کن سالمی. یا بشین هی تکرار کن من سالمم. اصلان قانون اینو نمیگه. چون ارتعاش رو اینطوری نمیفرستن که..
میدونی این باور رو چطوری باید تغییر بدی؟ همون توجهی ک گفتم ب اعصای سالم بدنت داشته باش یادته؟ اون تمرین میشه ساختن این باور ک : ی قسمتای سالمیم تو بدنم دارم.
پس قدم اول اینه: این باور رو میسازی ک من سلامتی هممممم دارم.
و قدم دوم این باور رو میسازی ک سلامتی داره تو بدن من زیاد میشه.
جفت اون تمرینات میتونه شمارو ب این باور برسونه. چطوری؟ اینطوری: وقتی ب اعضای سالم بدنت توجه میکنی با این نیت که: توجه کردن ب سلامتی باعث گسترش اون تو بدنم میشه . این یعنی چی؟؟ غیرازینه که این باور در شما ساخته میشه که دارید سلامت میشید؟
و اون یکی تمرینی ک گفتم در مورد تجسم اونجایی ک گفتم ادم نیشش تا بناگوش باز میشه و سلولهاشو میبینه؟ اون همون نحوه شکل گیری این باوره ک دارم سالم میشم .
افتاد؟

پس
= اول از همه ارتعاشات بیماری زا رو قطع کنید. هر تووجهی ب هر شکلی. باید از احساس بیماری بیاید بیرون.
=بعد تمریناتیو برای خودتون طراحی کنید که اولا
توجه شمارو ببره ب سمت سلامتی
وشما رو به احساس سلامتی برسونه
و اولا این باور رو در شما بسازه که جز اون بیماری سلامتی هم تو بدنتون دارید.
دوما شمارو ب این باور برسونه دارید سالم و سالم تر میشید.

خلاصه دیگه ترمزهارو پیدا کنید. بجاش باورهای قدرتمند بسازید. با استدلالهای قوی که ذهنتون باور کنه. بعدش توجهتون رو از رو بیماری بردارین. تمام ارتعاشات بیماری که دارید میفرستید رو پیدا کنید و هرچه سریعتر شیر فلکشو ببندین و بجاش ارتعاشات سلامتی بسازید احساس سلامتی کنید و احساس کنید روزبروز داره بیشتر میشه.
و دوستان فقط خدارو باور کنید فقط خدا. که همه کس را همه چیز میشود به شرط ایمان.

انقد ک این چیزا سادست هیچکی باورش نمیشه با همین چیزا میشه سالم شد . خودمم شک کردم الان چقدر ذهن ما ادما ناباوره و هرچی ک سخت و پیچیده باشه رو بهتر قبول میکنه
عزیزای دلم امیدوارم خبر سلامتیتون رو روی سایت و اینجا هم برای من بزارید تا ببینم.

ودر ادامش کامنت شماره ۳۳
دوستان عزیزم تو کامنت قبلی من در مورد سلامتی براتون نوشتم و ی سری مطالب ب ذهنم رسید دوست داشتم اینارو هم اضافه کنم.
اول اینکه بعد ارسال اون کامنت ی سری مریضیای دیگمم یادم اومد که ازون لیست جا افتاده بود. خخخخخ ولی خوب نمینویسمشون دیگه.
فقط اینو بگم:حتی با خود خوابیدنم مشکل داشتم ک دوست ندارم بنویسم دیگه چی بود
بعد میگفتم چقدر نامردیه ک هیچی تو دنیا نیس ک من بهش پناه ببرم. حتی نمیتونم بخوابم بگم بزارم نفهمم
اما ی سری از کارهای بدی که میکردمو مینویسم. همون ارتعاشات بدی ک گفتم بهتون. من ب مدت چند سال هر سال ی دفترچه مخصوص داشتم. که خیلی توش در مورد بیماریهام مینوشتم. بخدا نمیدونم سادیسم داشتم چی داشتم قانونو بلد نبودش خب
توش در مورد بیماریم کامل توضیح میدادم و میگفتم بزااار چندسال دیگه ک خوب شدم یادم باشه ک چ روزهای سختیو گذروندم و هی مینوشتم و برای خودم دلسوزی میکردم
و یادمه هر هفته ی جدول میکشیدم و هر روز تو هر قسمت حال بدمو مینوشتم. دونه ب دونه دردامو مینوشتم و کنارشم ی شکلک ناراحتی میزاشتم. یعنی دست کائنات درد نکنه که خوب ارتعاشاتو میگرفت و بهم برمیگردوند.
در مورد اوضاع مالیمم همین بودش. همش میشستم خرجایی ک کردمو مینوشتم و غصه میخوردم و هر سری قول میدادم دیگه پول خرج نکنم و هر سری بدتر ی موضوعی پیش میومد پولام از دستم میرفت. (احساس خودش رو خلق میکنه ب همون شکل)
و من بعد قانون فهمیدم در واقع چه بلایی سر خودم اوردم. هزینه های من با اینکه الان قمیت همه چی گرون شده (تورو خدا نگید باوره . منظورم این نیس ثروت و فراوانی کمه. مظورم قیمت اجناسه. همین فقطططط.)بخدا هزینه هام زیر نصف شده. اینا خودش ثروت و فراوانیه دیگه.
یا تو غذا خوردن مداااام بررسی میکردم چی بخورم چی نخورم. و با احساس بدااااااا. عزای عالم تو دلم بود بخاطر غذاخوردن و همش چک میکردم ببینم اولین قاشقی ک تو دهنم میزارم حالمو بد میکنه یانه. حالا نمیگم بعد قانون یهو شروع کردم همه چیز خوردماااااااا. نه. این اتفاق هم کم کم افتاد. تکامل تکامل تکامل. (تکامل زمانی نه هااا تکامل فرکانسی)سعی کردم کم کم تمرکزم رو از رو غذا و تجزیه و تحلیل بردارم و یواش یواش شروع کردم ب خوردن چیزایی ک دوست دارم. خوردم دیدم حالم خوبه بعد شکرگزاری کردم و خوشحالی کردم و همین کار همن توجه همین احساس هی بیشتر و بیشتر شد و تونستم غذاهای دیگرم بخورم. میگفتم ببین اون یکیو توسنتی بخوری پس این یکیم میتونی بخوری و با احساس خوب اینکارو میکردم. اینجوری باورسازی کردم. کوچولو کوچولو ی چیزی خوردم و باور کردم حالم اصلا بد نمیشه و هی با خوردن غذاهای بعدی این باور در من تقویت شد و دیگه الان همه چی میخورم.
ی چیزی باستون تعریف کنم.
بچه هااا من خیلی موش بودم همش دوست داشتم پنیل بخورم
ولی نمیتونستم. گاهی بخدا فقط ی ذره زبون میزدم تا مزشو بفهمم. ولی الان تا دلتون بخوووااااد مث اون موشایی هستم ک تو برنامه کودک نشون میده میرن تو قالب پنیر تو سوراخاش قایم میشن
اینم بگم دوستان من واس خودم ی پا دکتر طب سنتی شده بودم. تمام طبعای مختلف صفرا وسودا و بلغم و دم و خشک و تر وسردوگرم رو بلد بودم. نحوه تبدیل شدن این اخلاط ب همدیگه. طبع کلی بدن. طبع عضوی بدن. طبع غذاها. و همشم در حال مشاوره دادن ب بقیه بودم چی بخوری واست خوبه چی بخوری واست بده و من همه اینکارها رو ترک کردم. یعنی دارم سعی میکنم دونه ب دونه هرچی بوده رو بگم تا این بحث ارتعاش رو خوب یاد بگیرید.
و اینم بگم دوستان من نمیگم شروع کنید هرچی براتون بده رو بخورید و بگید هیچیم نمیشه هاااا. من واقعا اعتقاد دارم ممکنه ی مشکلی در یک عضو بدن، مشکلی در انرژی موجود در قسمتی از بدن باشه که واقعا ی چیزایی با ادم نسازه. ولی میشه با افکار و باورهای درست و احساس سازنده اون مشکل رو رفع کرد و بعد اون مواد غذایی رو استفاده کرد.
خیلی دوست داشتم اینم بگم. کلا سلامتی موضوعات ریز زیاد داره. باید واسش محصول درست کنم. خخخخخخخخ

و دوس داشتم ی مطلبی هم بگم. من به این یافته رسیدم که
ما ۴نو بدن داریم
۱.بدن جسمی
۲.بدن ذهنی(الان علم روان شناسی ب این رسیده که جایگاه ذهن تو مغز نیس و کل بدنه)
۳.بدن احساسی (ی ازمایش معروف هست ک تاثیر احساس رو بر قسمتای مختلف بدن نشون میده و دانشمندا عکسی برداری کردن واکنش بدن رو به احساسات مختلف. تو نت سرچ بزنید میاره. این نشون دهنده همون بدن احساسیه)
۴.بدن روحانی یا همون روح و خود مقدس و ..
(همشون ی نوع انرژین. هم جسم. هم ذهن و افکار. هم احساسات. روحم ک هیچی دیگه خود خودشه خخخ)

بدن ذهنی ما یعنی افکار و باورهامون بدن احساسی مارو میسازه و این بدن احساسی ماست که روی بدن جسمی ما تاثیر میزاره. بخاطر همین خیلیا هستن پرار ازفکار و باورهای مخربن. ولی میبینی سالمن. اما بعضیام هستن ک سریع مریض میشن. اینا همونایین ک افکار و باورهای مخربشون رو بیشتر احساس میکنن و اول احساسشون درد میگیره بعد بدنشون.
و واسه همین ادمای احساساتی بیشتر و سریعتر از بقیه جسمشون واکنش نشون میده و بیمار میشن.(مث من) چون ادمای احساساتی، احساسات رو عمیقتر تجربه میکنن. هم احساس خوب رو هم احساس بد رو. و خبر خوب اینجاس که ادمای احساساتی با همین قدرت احساسی که دارن سریعتر میتونن خودشون رو خوب کنن. (مث من☺️)



11

5 سال پیش

سلام نجمه جان

جوابتون خیلی طولانی بود و من معمولا جوابایی که یک دهم این هم باشه نمیخونم و رد میشم… ولی شما انقدر بامزه تعریف کرده بودی من همش رو یه جا خوندم ☺️ و لذت بردم… خوشحالم که سلامتیت رو بدست آوردی و امیدوارم همیشه خوب و خوش و سلامت باشی 🥰😍

سلام

به به چقدر جامع و کامل و عالی . خط به خط همه ی کامنتت رو خوندم و کلی درس گرفتم و کلی آگاهی جدید دریافت کردم و آگاهی هایی که داشتم برام تازه شد و در روحم تثبیت شد.

سپاسگزارم برای اینهمه آگاهی و درس که توی کامنتت به بقیه هدیه میدی.

خدایا شکرت


5 سال پیش

سلام دوست خوب و موفقم

خوشحالم که سلامتیتون رو بدست اوردین

چقد خوب قانون رو درک کردین

امیدوارم هر روز موفق تر و سلامت تر شوید

ی چیزی که در مورد جذب سلامتی برام هست خوردن داروست، وقتی غذا میخورم قاعدتا داروی مربوط به بیماری رو هم باید بخورم دقیقامثه اون شخص دیابتی که گفتین داروش رو قطع کرد حالش بدتر شد

من نمیدونم چجوری هم دارو بخورم هم تمرکزم از دارو و بیماری بیرون بیاد یعنی چجوری هم دارو بخورم و هم تمرکزم رو سلامتی باشه چون وقتی دارو تو ذهنم هست ناخوداگاه بیماری هم توذهن میاد

در مورد این موضوع بنظرتون چه راهکاری درسته ، شما خودتون چجوری در اینمورد عمل کردین

ممنون میشم راهنمایی بفرمایین

شاد و پیروز و ثروتمند باشین

سلام رها شادی

یه راهکار به ذهن من میرسه . وقتی دارو میخوری یه تجسم زیبا ازش بساز که ذهنت نره روی جنبه منفی. مثلا دارو رو مثل یه سری نظافتچی شیک و تمیز و آراسته ببین که وارد سلول هات میشن و همه جا رو مثل دسته گل تمیز میکنن و هرچی لکه (بیماری) رو از سلولهات پاک میکنن. حس کن هر دفعه سلامتی توی بدت بیشتر و بیشتر میشه .

گرفتی جمله رو ؟ حس کن سلامتیت بیشتر میشه نه اینکه تجسم کنی بیماریت کمتر میشه. فرق این دوتا خیلی زیاده.

یعنی بجای تمرکز بر منفی (بیماری ) تمرکز رو بزاری روی مثبت (سلامتی )

هر لحظه و توی همه ی شرایط.


4 سال پیش

سلام نجمه ی عزیز که اینقدر زمان و حوصله گذاشتی و تجربیات و آگاهیت رو را با ما درمیون گذاشتی. خیییلی توضیحاتتون خوب و عالی بود مخصوصا استدلال آخر متنتون در مورد بدن.

همیشه تندرست و شاد باشین


4 سال پیش

سلام آقای محمد علی عزیزی

سپاس فراوان برای این راهکار خوب و خلاقانه مطمئن هستم که خیییلی به من کمک می کنه از بس احساسی هستم و تخیل قوی هم دارم. خیلی حال کردم با این ایده ات. 🙃

همیشه تندرست و شاد باشین


4 سال پیش

خیلی خوب عزیزم خیلی خوشحالم که خوب بشی من آرزو دارم یک روز کامل خوب بشم وخبر خوب بهتون بدم میشه لطف کنی بگی در طی روز دقیقا رو چی کار میکردی یه کم ریز تر توضیح بدی که چگونه سلامتی کامل بدست آوردی ممنونم میشم خوشحالم که الگو پیدا کردم


4 سال پیش

سلام دوستان عزیزم امیدوارم شاد و سلامت باشید.

اول کامنت نوشتم،که این کامنت دوست دیگری هست و من خوندمش و لذت بردم و استفاده کردم بنابراین با حفظ اثر(اشاره ب اینکه کامنت کسی دیگر هست)اینجا کپی کردم چون راهنمای خوبی هستند ولی خب جملات اولیه کامنت رو گروه تحقیقاتی کمی تغییر و حذف کردند.

ولی این کامنت خیلی جامع از دوست بسیار عزیزی هستند که اینجور کامل و واضح توضیح دادند و من دلم نیومد براتون کپیش نکنم. توصیه میکنم چندین باررررر چندین بار دیگه به دقت مطالعه کنیدش .چیزای عالیتری متوجه میشید.

د

در پناه الله یکتا باشید.


4 سال پیش

سلام نجمه جان با سپاس فراوان از انتقال نظر به این فوقالعادگی ، میشه لطف کنید بفرمایید کامنت دقیقا مربوط به کدام یک از دوستان هست و چطور میشه بقیه نظرات ایشون را خواند؟


4 سال پیش

سلام عزیزم،این دوست عزیزمون اگر اشتباه نکنم اسم پروفایل نداشتن چندین نقطه گذاشته بودن (و بعضا دوستان در جواب ب کامنتشون ایشون رو ایدا خانم خطاب کرده بودن)من ابتدای این کامنت اشاره کرده بودم که نظر خودم نیست و مشخصاتشون رو گفتم اما خب طبق قوانین سایت اون قسمت از کامنتم حذف شده. اما شما در قسمت عقل کل،موضوع را سلامتی انتخاب کنید و در قسمت جستجو موضوعی مشابه با این سوال بالا بنویسید ،این کامنت دوست عزیزمون حتما پیدا میشه……..راه دیگه ای برای پیدا کردن این عزیز ب ذهنم نمیرسه


4 سال پیش

سلام نجمه عزیزم،چقدر خوشحالم که امروز خداوند من رو به این کامنت زیبای شما در مورد سلامتی هدایتم کرد و کامل تر و بهتر از این پاسخ واقعا وجود نداره،من اصلا کامنتهای طولانی رو نمیخونم اما شما اونقدر جمله به جمله زیبا توصیف کردید که نمیشد از یک جمله اون هم بگذری و واقعا لذت بردم،امیدوارم همیشه در سلامتی کامل باشید و سعادت دنیا و آخرت نصیبتون بشه🙏

1

سلام دوست عزیز
من خودم از قانون سلامتی استاد استفاده کردم
بسیار برایم عالی بود
سبک زندگی من را عوض کرد
شما هم می توانید در همین سایت معرفی دوره قانون سلامتی استاد را تهیه کنید و ببینید
و چنانچه دوست داشتید می توانید این دوره ناب را تهیه کنید


3

دوست خوبم سلام
معده و مشکلات آن مربوط به عدم پذیرش و درک تجربیات زندگی هستش.
ببینید قدیما بیشتر افراد که اولین بار سوار هواپیما میشدن، استفراغ میکردن چون پذیرش و درک مناسب راجع ب این تجربه نداشتن و هضم این موضوع براشون سخت بوده.
افکار غالب تون رو شناسایی کنید، هر چند اوایل سخته اما کم کم که از ناخودآگاه تون خارج بشوید، و آگاهانه فکر را کنترل کنید، می بینید که چه افکاری هستن که باعث این درد شدن، طول میکشه اما ارزشش رو داره


1

سلام دوست عزیز امیدوارم مشکلتون دیگه حل شده باشه ولی من مشکل خودم رو برای بقیه هم میگم که یه یادآوری هم برای خودم بشه.
من سال سوم دبیرستان که بودم به دلیل استرس ها و اضطراب های زیادی که داخل مدرسه و برای درسهام داشتم معده دردهای وحشتناکی میگرفتم.یعنی اینطوری بود که بدون هیچ دلیلی معده ی من شروع میکرد به درد گرفتن و حتی نمیتونستم راست بشینم چه برسه وایسم.
البته دوران قبل از اون هم استرسم به خاطر درس و مدرسه به شدت بود در حدی که در راهنمایی من ماهی نبود که 12 شب به بعد معده درد نگیرم و حالت تهوع نداشته باشم.
یعنی من حدود 9 سال این وضعیت رو داشتم(راهنمایی+دبیرستان+دانشگاه)
معده دردهای من دیگه به جایی رسیده بود که مجبور شدم مراجعه کنم به متخصص و فهمیدم منهم مثل شما معدم اسیدی هست و دل دردهام به خاطر این موضوعه و منهم همون قرص هایی که مصرف میکنین یا میکردین رو مصرف میکردم.
ولی نمیدونم چی شد کلن که خودم مصرف قرصهامو قطع کردم بعد از اینکه تقریبا دو دوره مصرفشون کردم.و بعد از اون هر زمانی که این معده درد به سراغم میاد این قرص ها رو میخوردم و مهم تر از همه من اصلن تمرکزم رو نزاشته بودم روی این بیماریم.
من کارای مهمتری داشتم و دارم برای انجام دادن و اینطوری شد که بعد از اینکه با سایت آشنا شدم من فقط یکبار تو این مدت 7 ماه به این معده درد در حد یک روز دچار شدم ولی بعد از اون بازم قرصی نخوردم.
نمیکم من با معده دردم کنار اومدم ولی یه نشونش کردم برای خودم که هر وقت به این موقعیت دچار شدم یعنی یک جایی من مسیرم رو گم کردم که نتیجش این شده.
موفق باشی دوست عزیز


4

سلام دوست عزیزم….
من تجربه خودمو از خوب شدن معدم برات میگم:من تقریبا ۹ سال بود که مشکل معده داشتم….هر چیزی که یه ذره به قول خودم طبع سردی داشت معدم رو بهم میریخت و من جوری معده درد میگرفتم که بعضی اوقات نصف شبها از شدت درد از خواب میپریدم……هر موقع میخواستم یه غذایی بخورم باید کلی پیش خودم حساب و کتاب می‌کردم که الان اینی که من میخورم از اون خوراکی هایی که معدم بهش حساسه نداشته باشه و……در کل انقدر این روند درد گرفتن معده و بعدش قرص و عرق نعناع و ابجوش نبات خوردن ،برام تکرار شده بود که هر موقع غذایی میخوردم که حس می‌کردم ممکنه معدمو اذیت کنه خودم سریع میرفتم قرص میخوردم که مجبور نباشم درد تحمل کنم و خلاصه به عنوان روند زندگیم پذیرفته بودمش…..تا اینکه یه روز کتابی دستم افتاد که از قوانین معنویت میگفت و من خیلی جذبش شدم و سعی می‌کردم بیشتر و بیشتر بفهممش بعد با خوندنش کتابای دیگه ای که مثل اون بودن و پیج هایی که از قانون معنویت حرف میزدن و حتی سایت استاد یکی یکی سر راهم قرار گرفتن و من یه جورایی مشغول کار کردن روی تمامی جنبه هایی که «من» رو تشکیل میداد شدم (یعنی میخوام بگم که من حتی به سالم شدن معدم به طور خاصی تمرکز نکرده بودم فقط روی ذهن و روحم داشتم کار می‌کردم)و اصلا مشکل معدم فراموشم شده بود…..فقط عبارت هایی کلی برای سلامت ذهن و جسمم میگفتم و مدیتیشن می‌کردم و شکرگزاری هامو انجام میدادم…..
فکر می‌کنم که حدود ۵یا ۶ ماه بعد از این کارایی که انجام میدادم به خودم اومدم یهو دقت کردم دیدم که من یه ماهه که حتی سراغ کوچکترین تسکینی برای درد معدم نرفتم !!!!!اصلا معده ام درد نگرفته بود که من سراغ درمانش برم……
اول فکر می‌کردم که شاید غذاهایی خوردم که با معدم ساز گار بودن …..اما بعد خودم امتحان کردم دیدم که حتی با اون غذاهایی که معدمو ناراحت می‌کردن هم دیگه مشکلی ندارم و الان سه ماه که معده ی عزیزدلم سالمه و داره مثل ساعت دقیق و درست کار میکنه الهی شکر
خلاصه که دوستم همون طور که گفتم من ناخواسته ام رو فراموش کرده بودم و توجهم فقط روی درست کردن ذهنم و باورهام بود و همچنین مهم تر از اون آروم کردن خودم……
و اونقدر غرق کار کردن روی خودم بودم که می‌تونم بگم بیشتر ناهماهنگیام که درد معده یکیشون بود یکی یکی دارن از بین می‌رن و انگار اون فاصله فرکانسی بین من و ایده ال هام حالا چه در مورد سلامتی و چه در موردهر چیز دیگه ای داره کم و کم تر میشه……
/این فاصله با چیزی جز کار کردن روی خود ‌و عمل بیشتر به قانون پر نمیشود …../
در پناه حق و تندرست باشید


8

سلام دوست عزیز . ابتدا بگم که من چندین سال تجربه ی دردهای شدید معده داشتم و الان شکر خدا بیشتر از 10 ماهه که هیچ دردی ندارم.غیر از اون هم من بیماری داشتم که هیچ جای دنیا هیچ درمانی براش وجود نداشت و نداره و حتی بهش میگفتن بیماری همراه (یعنی بیماری که دردها و علائمش تا زمان مرگ بیمار وجود داره). دردهای خیلی شدیدی که باعث میشد ماهی چند روز بستری بشم و هیچ داروی مسکنی نمیتونست آرومش کنه. گاهی از شدت درد بیهوش میشدم. دیگه همه ی پرستارها منو میشناختن و هربار که میرفتم بیمارستان همه هول میشدن.
دیگه از زندگی بیزار بودم چون نمیتونستم راه برم. و دیگه با هیچ کدوم از دوستام در ارتباط نبودم.
برای یه دختر 22 ساله که خانواده ش خیلی بهش وابسته هستن شنیدن اسم سرطان هم وحشتناکه چه برسه به دست و پنجه نرم کردن باهاش.
نمیخوام از ناخواسته هام صحبت کنم بنظرم زندگی اونقدررر لذتبخشه که حیفه حتی یک ثانیه ش رو به ناراحتی بگذرونیم. اینا رو گفتم که بگم اگه خواستم جواب سوالتون رو بدم لیاقتش رو در خودم میبینم چون تضادی برای من به وجود اومد که تهش خیلیها در اثر اون مردن ولی من الان در سلامتی کامل هستم و خدا رو شکر زندگی عادی دارم و حتی الان چند ماهه که دیگه هیچ قرصی هم مصرف نکردم.
خدا رو بینهایت سپاسگزارم که چنین آفرینش دقیقی رو پدید آورده و ما در سایه ی حکمت و عدل خداوند توانایی خلق زندگی خارق العاده از هرجهت رو داریم.
به جرات میتونم بگم با ارزشترین چیزی که از استاد عباسمنش یاد گرفتم “تمرکز بر نکات مثبت” است که واقعا تونسته زندگی منو از هر جهت تغییر بده تا من الان زنده باشم و اینو براتون بنویسم. ما برای داشتن زندگی ایده آل که سلامتی هم بخش مهمی از اونه باید روی باورهامون کار کنیم. چیزی به عنوان تاریکی اصلا ماهیت فیزیکی نداره در اصل در جایی که نور نباشه تاریکی وجود داره. همونطوری که چیزی به اسم انرژی سرمایی وجود نداره و سرما در صورت نبود انرژی گرمایی معنی پیدا میکنه. اینا رو گفتم که بگم باورهای ما هم اینطوری هستن یعنی اگر باورهای خوب و سازنده و توحیدی نداشته باشیم اون موقعه که باورهای شرک آلود و مخرب فضای ذهن و قلب ما رو میگیرن و ما رو به سمت ناخواسته ها میکشن. ما هرگز نمیتونیم منفعل باشیم چون ما موجودات فرکانسی هستیبم و چه بخوایم چه نخوایم فرکانسهای ما اتفاقات زندگی ما رو تعیین میکنن. پس باید همیشه روی باورهامون کار کنیم همونطوری که استاد عباسمنش هم همیشه دارن روی باورهاشون کار میکنن. پس بیایم از این آگاهی ها استفاده کنیم تا آگاهانه زندگیمون رو خلق کنیم و در مسیر خواسته هامون حرکت کنیم. دقیقا مثل نوری که تاریکی رو از بین میبره.
دوست عزیز برای داشتن سلامتی نباید تمام فکر و ذکرت روی سلامتی باشه طوری که تمام روز بهش فکر کنی و بشه یه نگرانی بزرگ توی ذهنت و سعی کنی هر طوری شده درستش کنی. وقتی این نبایدها رو انجام بدی به جای اینکه در مسیر خواسته ها و سلامتی قرار بگیری بیشتر ازش دور میشی.
کاری که باید انجام بدی اینه که روی باورهات کار کنی فارغ از اینکه مریض هستی و معده ت درد میکنه. یعنی فقط روی فایلهایی که استاد در زمینه ی سلامتی تهیه کردن تمرکز نکن بلکه باید روی تمام جنبه ها کار کنی تا مدار فرکانسیت ارتقا پیدا کنه. چون اینطوری توی مداری قرار میگیری که نه تنها سلامتی خواهی داشت بلکه ثروت و موفقیت و معنویت هم همراهش میاد. وقتی توی مدار درست قرار بگیری دیگه توی اون مدار جدید جایی برای مریضی یا هر چیزی که احساس تو رو بد کنه وجود نداره چون کسی که به خدا میرسه و خدا رو در درونش پیدا میکنه دیگه نه درد براش معنی داره نه فقر نه ترس نه نگرانی و نه …. . توی اواخر فایل توحید عملی استاد اینو خیلی قشنگ گفتن و پیشنهاد میکنم این فایل رو حتما گوش بدین.
برای ساختن باورهای جدید و در جهت خواسته ها اولین کاری که باید انجام بدی تمرکز روی نکات مثبت در هرررر زمان و هر مکانیه. یعنی باید تیپ شخصیتی بشه برات طوری که به هر چیزی که نگاه کنی زیباییهاش رو تحسین کنی مثلا اگه یه ساختمونه باید زبردستی معمارش رو تحسین کنی یا زیبایی که در طراحیش وجود داره مثلا نوع سنگ نما یا جلوه ی زیبای پنجره ها یا حتی رنگ در ورودی ساختمون میتونه یه نکته ی زیبا باشه که بهش توجه کنی. یا با هرکسی که صحبت میکنی به زیباییش توجه کن. از نوشیدن یه لیوان آب لذت ببر و از دیدن طلوع به وجد بیا. هر گلی که دیدی لبخند بزن و از صدای خنده و شادی اطرافیانت لذت ببر. از کنار هیچ چیزی بی تفاوت نگذر و زیباییها رو ببین. تو با این کار ساده داری به جهان اعلام میکنی که زیبایی های بیشتری در مسیر زندگیم قرار بده و آرامش و صلح بیشتری رو تجربه میکنی. تمرکز روی زیبایی ها و نکات مثبت باعث میشه با جهان اطراف در صلح و دوستی باشی و همیشه احساس خوبی رو تجربه کنی و همواره اون بخش آرام رو در اطرافیان می بینی که با خود درون تو و احساساتت هماهنگه. هدف از زندگی در این دنیا اینه که ارامش و احساس خوب رو تجربه کنیم.
احساس خوب فرکانس ما رو ارتقا میده و ما رو به مدار جدید و مورد دلخواهمون هدایت میکنه. طبق قانون بدون تغییر جهان هستی به هرچیزی که توجه کنی اون رو به زندگیت دعوت میکنی و برات اتفاق میفته. پس با گذاشتن کانون توجه روی روی زیبایی ها و نکات مثبت میتونیم به تمام آنچه که میخوایم برسیم. زندگیمون پر از زیبایی میشه اطرافمون پر از دوستای خوب میشه که بهمون احترام میذارن و دوستمون دارن. کسانی به زندگیمون وارد میشن که صادقانه بهمون کمک میکنن و ما رو د مسیر توحیدی همراهی میکنن.
وقتی با تمام وجود تمرکزمون رو روی زیباییها میذاریم و احساس خوب رو تجربه میکنیم ناخودآگاه خدا رو بابت این همه زیبایی تحسین و سپاسگزاری میکنیم و این مثل یه چرخه همواره ادامه پیدا میکنه یعنی هرچه بیشتر سپاسگزار باشیم زیباییهای بیشتری در مسیرمون قرار میگیره و هرچه زیبایی بیشتری ببینیم خدا رو بیشتر تحسین میکنیم. من با این کار ساده و بسیار لذت بخش تونستم زندگیم رو تغییر بدم و باورهای جدید و خوب بسازم و همواره احساس خوب رو تجربه کنم. این جمله ی استاد رو باید با طلا نوشت: احساس خوب = اتفاقات خوب
باورهای ما نتیجه ی اتفاقاتیه که مدام در اطرافمون اتفاق میفته. پس با تغییر کانون توجه مون میتونیم احساسمون رو تغییر بدیم و در نتیجه اتفاقات هم هماهنگ با احساس ما تغییر میکنن و باورهای جدید ما شکل میگیرن.


2

سلام دوست گرامی
مدتی بود دنبال این بودم داستان موفقیت های بزرگ دوستان هم فرکانسی رو بخونم ولی چیز درخوری پیدا نمیکردم. داستان آشنایی تو با سایت و قانون و موفقیت هایی که کسب کردی خیلی برام جالب و شگفت انگیزه و بهم خیلی انگیزه داد . از هدایتگر جهان هستی و یکی از دستانش که تویی ؛ سپاسگزارم که هدایت شدم به خوندن این سرگذشت زیبا.
اما در مورد بیماری تو ؛ در کنار باورهای قدرتمندی که برای شفای معدت داری میسازی، یه روش خیلی عالی و معجزه آسا که خودم و همسرم استفاده کردیم رو بهت پیشنهاد میکنم.
و اون استفاه از عسل طبیعی هست . همونطور که استاد هم گفتن عسل ماده ای هست که در قرآن بعنوان شفا از اون یاد شده .
عسل طبیعیِ خام ، خاصیت درمانی داره و دلیلش وجود پروپولیس ( بره موم) و گرده گل و آنتی اکسیدان ها و مواد طبیعی بیشماری هست که درونش وجود داره و باعث سلامتی سیستم گوارشی بخصوص معده میشه.
ممکنه یکی از دلایل ازدیاد اسید معده ، وجود هلیکوباکترپیلوری در معده باشه (که پزشکان سه نوع آنتی بیوتیک رو همزمان براش تجویز میکنن ) اما عسل طبیعی خاصیت ضد ویروسی داره و این کار رو به راحتی انجام میده .
مطمئن ترین راه برای تهیه عسل طبیعی خام و فیلتر نشده ، مراجعه به زنبورداری ها .و مزارع پرورش زنبور عسل هست. چون بیشتر عسل های موجود در بازار خام نیستن و اونها رو گرما میدن که شکرک نزنن و گرما بسیاری از مواد درمانی و مفید عسل رو از بین میبره. ضمنا بخاطر شفاف شدن، اونها رو فیلتر ( صاف) میکنن که این کار باعث میشه پروپولیش و گرده گل از عسل جدا میشه.
طریقه مصرف عسل برای برطرف کردن مشکلات گوارشی اینه که صبح ناشتا یه قاشق مربا خوری عسل میخوری و تا یکساعت بعدش چیزی نمیخوری . آخر شب هم قبل از مسواک زدن یه قاشق مرابا خوری عسل میل میکنی.
در ضمن اینم بگم عسل هیچ ضرری نداره ! ( در مورادی که کسی دیابت داره باید با احتیاط مصرف بشه . هرچند قند موجود در عسل طبیعی هست و مشکلی ایجاد نمی کنه )
امیدوارم این آگاهی ها به دردت بخوره.
خدایا شکرت



3

4 سال پیش

دوست عزیز سلام

بسیار سپاسگزارم از پیام زیبای شما و انرژی مثبتتون

دقیقا من هم خیلی وقت هست که از عسل استفاده میکنم منتها انقدر این بیماری رو در ذهن خودم بزرگ کردم که حتی عسل هم حریفش نیست و این رو همه میدونیم جایی که ذهن چیزی رو باور داشته باشه اون فرکانس ارسال میکنه و باور من به این بیماری بیشتر از ایمانم به شفای عسل هست مرسی از این پاسخ زیباتون که ترمز من رو به من نشون داد خیلی متشکرم و ایمان دارم شما این جنس احساسات خوب و دست خدا بودن و هدایت رو اول به زندگی خودتون دعوت کردید و بعد برای من نوشتید.

سپاسگزارم . امیدوارم قدرت شفابخش خداوند رو درونت پیدا کنی و این نیرو درونت جاری بشه و تو رو شفا بده و سلامت نگهداره تا همیشه .


3 سال پیش

سلام دوست عزیز امیدوارم که تا الان مشکل معده تون حل شده باشه . من هم همیشه مشکل معده دارم تقریبا ۳۰ سال یا بیشتره که دردهای معده دارم.چون یک عضو جدید این خانواده هستم توصیه ارتعاشی ندارم اما در مورد داروها باید بگم که من هم ۱۰ سال یا بیشتر قرصهای ناشتا رو میخوردم وهمین قرصها باعث ایجاد پولیپ توی معدم شده طوریکه دکتر بهم گفت برای معدت هیچ قرصی نباید بخوری والان بدون قرص من ۶ ماهه که کمتر درد رو تجربه میکنم و انشالا تصمیم دارم با کم کردن استرس و کارکردن روی ذهنم و روی تغذیه و سبک زندگیم معدمو و تمام بدنمو سالم کنم. انشالا شماهم تا الان خوب خوب شده باشین.

0

سلام دوست گرامی
راهکار این مسئله در این بخش از سایت‌، مفصلا توضیح داده شده است. می‌توانید از طریق لینک زیر این بخش را مطالعه و راهکار مسئله‌تان را دریافت کنید
https://abasmanesh.com/fa/aghlekol-question/%d8%a2%d9%86%d9%87%d9%85-%d8%af%d8%b1-%d8%b2%d9%85%d8%a7%d9%86%db%8c-%da%a9%d9%87-%d8%a8%db%8c%d9%85%d8%a7%d8%b1-%d9%87%d8%b3%d8%aa%db%8c/


1

به نظر من ابتدا ریشه ذهنیش رو پیدا کنید
توی کتاب شفای زندگی خیلی ریشه ها رو نوشته ممکنه مال شما داخل اونا باشه ممکنه هم نباشه و باید خودتون کشفش کنید
مثل ترمزای دیگه اولش مسخرست که ادم چنین ترمزی ام داره
وقتی ترمزتون رو رفع کنید روش درمانش رو هدایت میشید